بسم الله الرحمن الرحیم
«پس هر دستی که دادی ، گرفتی»!!! ...
زن وُ شوهر پیر وُ فقیری بودند که خرج زندگی-شان از گاوی وُ چند تا بُز بدست میآمد. پیرزن کره-ای رو که از این حیوونآ عایدش میشد ، قالبگیری وُ وزن میکرد وُ شوهرش همه رو به لبنیاتی آشنای شهر می-برد وُ می-فروخت.
یکروز که برای فروش کره پیش او رفته بود ، مشتری-ای مشغول چَک وُ چانه زدن وُ خرید کره بود ؛ به مَشد حسن ماست-بند گفت : «مَشتی این قالبآی کره هم انگار کمتر از یک کیلوئــه»! حسن آقا که به غیرتش بَرخورده بود ، فورا قالب کره-ای رو تو ترازو گذاشت وُ با تعجب به پیرمرد فروشنده گفت : «پس تآ حآلآ کلاه سَر من میذاشتی! این نهصد گرمه»! ... اون هم جواب داد : «راستش ما سنگ ترازوی یک کیلویی نداریم. اتفاقا یک کوزه کوچولوی سیر یکساله-ی یک کیلویی از خود شما خریدم تا وقتی کهنه شد ، مصرف کنیم. الان شیش ماهی هست که خریدم. از این کوزه-ی سیر بجای سنگ یک کیلو استفاده میکنیم»! مشتری ِ زرنگ وُ حاضر-جواب ِ مشد حسن گفت : «پس هر دستی که دادی ، گرفتی»!!! ...
نوشته : عـبـــد عـا صـی