بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

به تو می اندیشم

 

  به تو می اندیشم 
 

همه می پرسند

چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد
اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خندهء جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که
لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم

Related image
ای سراپا همه خوبی


تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها
تو بخند

Related image
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر تو ببند تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان


در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش 

      فریدون مشیری 

 

«نسیه و وجه دستی داده می شود!»

 

Related image

Related image

Related image

 

 

 

 

 برای مرجع یا عنوان اصلی به پیوند فوق اشاره کنید 

 

 

   در بازار بزرگ تهران، این قلب اقتصادی کشور که قدم برمی داری، زرق و برق دالان ها و سر و صدای سراها، کمتر انسان را به فکر اصالت و فلسفه کسب و کار وا می دارد. به حجره ها و گذرهای بازار که نظر می اندازی صوت زیبای قرآن را صبحها کمتر می شنوی، کاسبی زیبا و آرام را کمتر می بینی، و کمتر حیا و عفت را نظاره. اینجا نگاههای سنگین و چشم های هوسران همچنان می چَرند، و آخرین مُدها جولان داده و فرصت عرضه پیدا می کنند. دروغ، تزویر و ریا برای برخی ها در این بازار امری عادی شده، و شاید فقط پول حرف اول را در بازار امروز می زند. "هرکه پولش بیش، احترامش بیشتر!" انگار ارزش انسانها به سنگینی جیب و سرمایه ی آنهاست. اعتقاد، انسانیت و اصالت گاهی جای خود را به مادیات سپرده، و کرامت انسانی برخی اوقات به بازی گرفته می شود و هستند افرادی که برای رسیدن به پول از همه چیز، حتی از زن و فرزندشان می گذرند، و "فقط پول را می پرستند". در بازار امروز که پا می گذاری دیگر خبری از "مرشد چلویی" ها نیست، همان که معتقد بود؛ "کار کردن برای خداست". غذای رایگان به فقیران می داد و با دستِ خود، لقمه در دهانِ نیازمندان و کودکان می گذاشت. او کسی بود که اعتقاد و اخلاق را در کار درآمیخته، و درعین فعالیت کاری، با پرورش روح خود به عارف و شاعری بزرگ در همین بازار تبدیل شده بود. بازار امروز ما سخت تشنه ی "مرشد" هایی است که اخلاق را در تجارت و کسب و کار هدف قرار داده، و اعتقاد داشته باشند: « ثروت آدم نظر است نه زَر» حاج مرتضی سلطانی از معتمدین بازار دلگیر است، دلگیر است از ذبح اخلاق در بازار امروز، و برای الگوسازی در این بازار نگران. او از رشد رِبا در بازار مسلمین اظهار نگرانی می کند و می گوید که چگونه دین گریزی، و تغییر نسل، مرام و اصول بازار را از بین برده است. ریش سفید بازار تهران حرص و طمع، و دوری از اصول اسلام را عامل بد اخلاقی ها و آفت تجارت قلمداد می کند. لقمه حلال و اهمیت آن، و تأثیر آن بر زندگی فرد فرد انسانها را همه می دانند، ولی چرا ما برای بدست آوردن رزق حلال وسواس به خرج نمی دهیم؟ مگر نه اینکه روزی ما آدمها دست خداست، و از جانب خالق هستی به همه ما اعطاء می گردد، چرا به هر قیمتی باید به پول برسیم؟ و مگر نه اینکه در کسب روزی باید تلاش کنیم و برای پاکی آن "دقّت". « روزی تو همیشه می رسد؛ گاهی کم است و گاهی زیاد، ولی روزی حداقل را خدای متعال قطع نمی کند.» این را او می گفت... ... حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی. همان که روی دخل چلوکبابی خود نوشته بود؛ " نسیه و وجه دستی داده می شود؛ حتی به جنابعالی"!

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی