بسم الله الرحمن الرحیم
روزی سقراط
، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که
خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم
یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت
و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با
تعجب گفت: خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسید: اگر در
راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از
دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که
از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود. سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می
یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا
دارویی به او برسانم. سقراط گفت: همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او
را بیمار می دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش
نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی
از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش غفلت است و باید به جای دلخوری و
رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب
روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش
خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
«نون» توٌ خود رو بخواب زدن وَ تملقه ...
دزدی مرتباً به دهکده ای میزد، تا ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎیی از او ﺑﻪ ﺟﺎ
ﻣﺎﻧﺪ! رد پایی ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ !
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ هم ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،
ﺩﯾﮕﺮﯼ میگفت: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎیش ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ
: ﮐﺪﺧﺪﺍ شما ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ
ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ.
ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ
ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ، ﺍﻧﻌﺎﻡ
ﺩﺍﺷﺖ.
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
امام خمینی: کاری نکنید بگویند رژیم فاسدی رفت، رژیم فاسد دیگری جایش نشست ...
گزارش خبرنگار جی پلاس ، دغدغه-های امام خمینی (ره) در جمع اهالی اردکان :
«امروز یک صفحه دیگرى در کار است. و آن این است که مسلمین، ملت ما، شکست داد طاغوت را، و رأى داد به جمهورى اسلامى، و شد مملکت مملکت اسلامى؛ اگر امروز ما یک خطاهایى بکنیم که دشمنهاى ما در خارج دامن به آن بزنند، در داخل دامن به آن بزنند، و منعکس کنند در خارج و داخل به اینکه اسلام هم مثل سایر مکتبها بلکه پایینتر از او، این شکست شکستى است که جبران ناپذیر است. شکست حضرت امیر از معاویه هیچ اهمیتى نداشت؛ براى اینکه شکست مسلک نبود؛ شکست شخص بود. اما اگر ما الآن مدعى هستیم که اسلامى است رژیم ما، ولى وقتى برویم سراغ بازار ببینیم بازار همان بازار سابق است، ربا همان رباى سابق است، چپاولگرى همان چپاولگرى سابق است، اجحاف و گرانفروشى فوق العاده همان است که سابق بود؛ برویم توى ادارات هم ببینیم همان اشخاص و همان وضع و همان نابسامانى آنجا هم هست؛ برویم در مثلًا دانشگاه ببینیم آنجا هم مسائل همان مسائل است؛ هر جا برویم همان مسائل باشد، این موجب این مى شود که انعکاس پیدا بکند که رژیم فاسدى رفت، یک رژیم فاسدى جایش نشست. کارى ما نکردیم جز اینکه یک رژیم فاسدى را از بین بردیم که آن رژیم فاسد کارهایش پاى اسلام حساب نمى شد. این خطر نبود که اگر چنانچه محمد رضا یک ظلمى بکند، یا سازمان امنیت مردم را چه بکند، این به اسلام مربوط است. هیچ. جدا بود. حساب اسلام جدا، حساب آنها هم جدا بود.این خطر آن روز هیچ نبود بلکه هر چه آنها ظلم مى کردند اسلام تقویت بیشتر مى شد: لَا زَالَ یُؤَیَّدُ هَذَا الدِّینُ بِالرَّجُل الفَاجِرِ رجل فاجر، آدم فاسق، آدم ظالم، هر چه ظلم بکند تأیید دین است. براى اینکه دین عدل است؛ او هر چه ظلم بکند مردم توجهشان به دین زیادتر مى شود.اما امروز که مملکت یک مملکت اسلامى، رژیم یک رژیم اسلامى، و یک آزادى براى مردم پیدا بشود، از این آزادى اگر بخواهد خداى نخواسته یک استفاده هاى سوئى بشود و از این آزادى یک ظلمى بشود، تعدى بشود- عرض مى کنم که- کارهایى که بر خلاف مسیر انقلاب است بشود، این طور نیست که [شکست] ما مثل شکست از محمد رضا باشد که برایمان اهمیت هیچ نداشت. امروز مسلک شکست مى خورد. این است که مهم است. باید ما همه بیدار باشیم، متوجه باشیم به اینکه از آزادى سوء استفاده نکنیم. حالا که آزاد هستیم، هرج و مرج بشود؛ هر کسى بخواهد براى خودش؛ همچو آزادى در بین بشر نباید باشد. در اسلام مطرح نیست یک همچو آزادى که کسى آزاد باشد که مردم را اذیت کند؛ کسى آزاد باشد که اجحاف بکند؛ و همین طور از سایر چیزها.»صحیفه امام ؛ ج 8، ص 273-274
عکس، تهیه وَ تدوین :عـبـــد عـا صـی
حفظ انقلاب مهمتر و سخت-تر از خود انقلاب نیست؟
خبرآنلاین : وبلاگ دکتر شاهمحمدی، حمیدرضا - سی و نهمین سالگرد انقلاب اسلامی 57 در حالی برگزار میشود که نسل انقلاب با سوالات متعددی روبرو هستند.
فارغ از توقعات آرمانگرایانه و مدینه فاضله ای که نسل انقلاب داشتند و میزان تحقق این آرمانها مثل همه انقلابهای جهان. امروزه برخی فضا سازیهای رسا نه ای در فضای مجازی به گونه ای است که انگشت اتهام نسل جدید بسوی نسل انقلاب نشانه رفته است. ذکر خاطره ای با رعایت ایجاز شاید پاسخی باشد برای فرزندانمان.سال 1356 بود.
حدود 15 سال از اصلاحات ارضی میگذشت که بخشی از اراضی خوانین به رعایا واگذار شده بود و اقتصاد کشور از کشاورزی به سمت صنایع وابسته سوق یافته بود، اما هنوز آتش زیر خاکستر انقلاب زبانه نکشیده بود. من به دعوت برادرم عازم یک از روستا های ولایت طارم در استان زنجان (که وی در آنجا معلم بود) بودیم.
جاده ماشین رو به روستاهای آنسوی رودخانه قزل اوزن راه نداشت و ناچار باید منتظر میشدیم تا یک قایق پارویی (کرجی) مسافرانش را در آنسو پیاده کرده و بعد پارو زنان خود را به این سوی رودخانه که آب آن با سرعت جاری بود میرسانید. و مسافرین را به نوبت به آنسو منتقل میکرد.
منتظر نوبت و سوار شدن به کرجی بودیم که مردی اسب سوار در حالیکه چند رعیت در کنار مرکبش پیاده میدویدند رسیدند. به محض توقف اسب یکی از ملازمین، چهار دست و پا زیر رکاب اسب روی زمین نشست، طوری که مرد سواره، موقع پیاده شدن از پشت او به عنوان سکو استفاده کرده و پایش را بر پشت او گذاشته و پیاده شد. مرد پس از پیاده شدن از اسب بدون آنکه کلامی بین آندو رد و بدل شود، سیلی جانسوزی بر گونه مرد رعیت نواخت. بعد بدون توجه به افراد در نوبت، سوار کرجی شده و نه تا آنسوی رود بلکه تا روستای مورد نظرش با قایق طی طریق نمود. و ما تا ساعتها در نوبت به انتظار بازگشت کرجی.صدا و سوزش آن سیلی و طعم درد حقارت آن چکمه بر پشت مرد رعیت، بعد از 40 سال هنوز بر گونه و پشت من احساس میشود. مثل همیشه نام رعیت و رعیتهای گمنام را کسی بخاطر ندارد. اما نام امیر حسن خان ذوالفقاری را فراموش نمیکنم. خوانین ذوالفقاری که از مقربین دربار و از ذی نفوذان دوره پهلوی بودند هنوز هم معرف حضور مردم خطه زنجان هستند.نقل این خاطره به عنوان یک نمونه سمبلیک نه میخواهد و نه میتواند مظالم و کاستیهای احتمالی موجود بعد از انقلاب را توجیه کند. بلکه پاسخی است به فرزندانمان که آنروزگار را ندیدند .
به افرادی که دیدند و فراموش کردند و به افرادی که با نقل وارونه، فضایی غیر واقعی از دوره ستم شاهی ساختند. طوری که فرزندان ما تصور میکنند نسل ما خوشی زیر دلشان زده بوده که انقلاب کردند.نسل امروز ممکن است بدلایل پذیرفته ای تصاویری را که مورخین و مصورین داخلی از دوران شاهنشاهی بیان و تصویر میکنند باور نداشته باشند. اما کتاب های چاپ شده از اسناد تاریخی خارج از کشور نیز گواه بر گستردگی فساد و ظلم است. تا آنجا که بعضا دولتهای امریکا و انگلیس برای حفظ کیان سلطنت، بر مبارزه با فساد از جمله فساد خانواده سلطنتی و شخص شاه تاکید میورزند. برای مثال وقتی که از اقدامات انجام شده شاه در این خصوص از جمله تصویب قانون معروف "از کجا آورده اید؟" نا امید میشوند. هر دو سفارت خانه مامور به تهیه گزارشی از فساد خانواده سلطنتی از جمله شخص شاه میشوند متاسفانه متن گزارش حاکی از فساد گسترده دربار است. سفیر انگلیس در یک مورد گزارش میکند: شاه ایران یک قرار داد در حال انعقاد با یک شرکت انگلیسی را بخاطر همسر مدیر یک شرکت آلمانی لغو و به طرف آلمانی واگذار کرده است. البته در اعتراض سفیر انگلیس قول جبران در سایر قرار دادها داده میشود.
فهرست بلندی از اختلاس و تبانی درباریان و شخص شاه در این گزارشها موجود است. اما از آنجا که ذائقه نسل رشد یافته در فضای مجازی عادت به خواندن مطالب بیش از یک پاراگراف را ندارد از ذکر آنها صرف نظر میشود. اما مخاطب دوم این نوشتار نسل انقلاب و نسل حاکم است. همو که با بزرگ دیدن و بزرگ کردن دشمن خارجی، از دشمن داخلی غفلت میورزد. فراموش میکند خطر فساد و ناکار آمدی، بزرگترین دشمن درونی هر نظامی است.
فراموش میکند که « الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم». یادش میرود که پیامبر (ص) فرمود: خداوند رحمت کند مردمی را که جهاد اصغر (جنگ با دشمنان خارجی) را تمام کردند ولی جهاد اکبر (جنگ با نفس اماره و دشمن درونی) بر آنها باقی مانده است.
دکتر حمید رضا شاه محمدی- بهمن ماه 1395
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند:
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ
ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.
ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می
بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا
کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛ اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف
ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد! ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ
زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود. نه گلوله ای شلیک می شود، و
نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود'!
حال بد نیست بدانیم که طمع، پول، قدرت ،تکبر ،فخرفروشی،حب جاه و مقام و احساس
بى نیازى و بی مسئولیتی درقبال هم نوع میتواند هر انسانى رو به سرنوشت این گرگ
قطب گرفتار کند. هلاکت به دست خودمان ، نه گلوله ای ، نه نیزه ای ...
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
آفتابنیوز >
...
همان زمان به امام گفته بود: قطعنامه را من میپذیرم چرا که به نفع کشور است و
بعدا مرا محاکمه و اعدام کنید. برای انقلاب خیلیها حاضر بودند شهید شوند اما
هرکسی حاضر نیست تا به خاطر انقلاب و نظام بدنام شود ...
... خود آیتالله در گفتوگویی درست زمانی که در اوج حملات سیاسی جریان اصولگرا
قرار داشت به این ماجرا اشاره کرده بود:« به امام گفت اگر برای شما اعلام آتش
بس سخت است این مشکل را من حل می کنم . من جانشین شما هستم و حق امضاء در این
مسائل دارم من می روم و می پذیرم . ممکن است جنابعالی بعد بلافاصله بگویید که
او تخلف کرده و باید از من به عنوان فرماندهی کل قوا اجازه می گرفت . شما
آنموقع می توانید مرا محاکمه کنید . فدا کردن یک نفر بهتر از اینهمه مشکلاتی
است که پیش آید .ایشان نگاه مهربانانه ای کردند و گفتند : نه ، این خوب نیست .
خودشان پیشنهادی دادند که ما از آن پیشنهاد بیشتر متاثر شدیم و آن را قبول
نکردیم و گفتیم که این درست نیست.»
... جالب است منی که وقتی جنگ به پایان رسید تنها 3 سال داشتم از این ماجرا
باخبر بودم اما آقای باهنر که در آن زمان نماینده مجلس سوم بوده از این معنا بی
خبر بوده است.
... فضای سیاسی ایران به شدت از اخلاق فاصله گرفته است. تمام جریانهای سیاسی
ایران حاضر هستند برای رسیدن به قدرت از تمام واقعیتهای موجود بگذرند تا به
کرسی از کرسیهای قدرت را به دست بگیرند.
به جرات میتوان گفت در سپهر سیاست ایران، اخلاق قربانی قدرت شده است ...
بسیاری از سیاستمداران ایرانی در سخنان خود از اخلاق میگویند و خدا رو منادی
آن میدانند و یا حتی خود را معلم اخلاق مینامند اما وقتی به عمل میرسند خود
بیاخلاقترین سیاستمدارها میشوند.
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
کاش بچه-های آینده را اینطور مورد قضاوت قرار ندهند ...
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم. چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود. متحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار می گرفت. امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم. اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است. آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر. آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.
نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت. این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم. این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم. کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
اهل شعرم... اهل تنهایی و درد...
پیشه ام فریاد است!! کاسبم... کاسب دل...
صادراتم شادی... وارداتم غم ودرد...
دوستانی دارم سردتر از سردی برف...
گاه گاهی یخشان میشکند...
گاه گاهی دلشان می سوزد... ولی از روی ترحم...
سر زمینی دارم مردمانش همه دوست. ولی از روی ریا...
خنده ام می گیرد!!!
دلشان مرده ولی، لبشان خندان است...
گله از اهل تماشا دارم... گله از این همه حاشا دارم...
خنده ام می گیرد!!!
من خودم اهل تماشا هستم...
گاه گاهی دلی میسازم، میفروشم به شما...
تا به آواز صداقت که در آن زندانیست دل بی مهر شما تازه شود...
چه خیالی... چه خیالی...
خوب میدانم دلتان بی مهر است...
سهراب سپهری
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عشق و دلبستگی هر چه عمیقتر باشد امتحانات را سخت-تر میگیرد ...
خداوند به یکى از پیامبران وحى کرد: که فردا صبح اول چیزى که جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مکن ! و از پنجمى بگریز! پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با کوه سیاه بزرگى روبرو شد، کمى ایستاده و با خود گفت : خداوند دستور داده این کوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فکرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این کوه خوردنى است . به سوى کوه حرکت کرد هر چه پیش مى رفت کوه کوچکتر مى شد سرانجام کوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى که خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .
از آن محل که گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان کنم . گودالى کند و طشت را در آن نهاد و خاک روى آن ریخت و رفت . اندکى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه کرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل کردم و طشت را پنهان نمودم .
سپس با یک پرنده برخورد نمود که باز شکارى آن را دنبال مى کرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت : پروردگار فرمان داده که این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شکارى گفت : اى پیامبر خدا! شکارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى کردم .
پیامبر با خود گفت : پروردگارم دستور داده این را ناامید نکنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت : مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت .
پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حکمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟ پاسخ داد: نه ! ندانستم . گفتند: اما منظور از کوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى کند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ کند و آتش غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد. و منظور از طشت طلا عمل صالح و کار نیک است ، وقتى انسان آن را پنهان کند خداوند آن را آشکار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این که اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر کرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است که شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل کرد. و منظور از باز شکارى شخص نیازمندى است که نباید او را ناامید کرد. و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت کسى را کرد.
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا حقیقت-یابها کار نمیکنند!؟ ...
خبرآنلاین
ـ وبلاگ حاج محمود عطار، مهدی
:
ایران را از قول مسئولین می توان دارای نظام
مردمسالاری دینی متصور بود، یعنی در این نظام تمامی اتفاقات و انتصابات با نظر
مستقیم و یا در برخی موارد با آرای غیر مستقیم مردم روی می دهد، حال در این
غوغا سالاری وحشتناک لغو سخنرانی یکی از نمایندگان - که اتفاقا توانسته از صافی
های مختلف شورای نگهبان قانون اساسی با موفقیت عبور کند، و در صف انتظار آرای
مردمی شهر خود بنشیند، و سر آخر با رای مردم و مجددا هیات نظارت بر انتخابات
شورای نگهبان مجوز حضور به عنوان نماینده مستقیم مردم را بگیرد - باعث شده تا
از جناح های مختلف سیاسی و از مقامات مختلف کشوری و لشگری و فرهنگی مواضع کم
سابقه ای را شاهد باشیم.
بزرگواری فرموده اند که اصلا جلوگیری از سخنرانی فردی جنجالی و تنش زا اصلا
فاجعه نیست (سایت خبرآنلاین مورخ 7آذر95) خوب اگر ایشان جنجالی و تنش زا هست
چرا توانسته کاندید شود؟(پای مصلحت در میان است؟) و مسئول محترم دیگری فرموده
اند چرا لغو بقیه سخنرانی ها را که منتسب به جناح رقیب است صدای نمایندگان را
بلند نمی کند؟ (سایت خبرآنلاین مورخ 7آذر95) پس چقدر لغو سخنرانی داریم که این
یکی اینهمه رسانه ای شده! و البته سخنان و فرمایشات فراوان دیگری که بنظر در
بطن خودش به تنها چیزی که اهمیت نمی دهد رای مردم و منتخب آنهاست.
در هیمن ایام هم شاهد آنیم که طرحی برای نظارت بر نمایندگان مجلس که اتفاقا
مستقیم ترین شاخصه مردم سالاری دینی کشور است، مطرح شده و جالب تر اینکه نظارت
را هم افرادی بر عهده خواهند داشت که با نظر مستقیم رهبری معظم انقلاب اسلامی
انتخاب می شوند. اینجاست که بنظر می رسد یک شکافی بین منتخبان مردم (با تمامی
مکانیزم های موجود علی الخصوص نظارت استصوابی شورای نگهبان) و منتخبان تحت نظر
معظم له بوجود می آید.
دیدگاه ها و نققطه نظرات مسئولین قوه قضائیه و ائمه جمعه و جماعات در این مورد
و نیز سخنان نماینده ی دیگری که بابت شفاف سازی حسابهای بانکی مربوط به قوه
قضائیه اظهاراتی داشته است، کاملا در نقطه مقابل نظرات مسئولین اجرایی و
نمایندگان مجلس است و این نمی تواند نوید بخش وجود فاکتورهای دموکراسی محور در
جامعه ایرانی باشد.
مردم نظاره گر غافلگیری مسئولین مربوطه در یک کاهش دمای نسبتا شدید هستند، آب و
برق و گاز به راحتی از مردم گرفته می شود و کسی نیز پاسخگوی مستقیم آن نیست و
این همان آب و برق و گازی است که آزاد شد تا چرخ اقتصاد کشور بچرخد، خطای
انسانی مرگ عزیزان مان را جوری باعث می شود که برای شناسایی آنها ناگزیر از
انجام آزمایشات مختلف پزشکی می شویم، غم از دست دادن زوارمان در کشور عراق را
هم باید در این سختی تحمل کنیم و بسیاری مشکلات دیگر که مردم شاهد آن هستند و
مسئولین مدام در حال پرتاب حلقه ی تقصیرات به سوی دیگری بوده و این شایسته ی ما
نیست.
نمی دانیم چرا مسئولین از همه چیز صحبت می کنند ولی هیچ کس نه عذر خواهی می کند
و نه دلداری می دهد، کارشان شده تشکیل انواع کمیته های "حقیقت یاب"! مگر نه این
است که مشکلات زیر ساختی داریم، و در کنار آن کارمندانی که مشکلات اقتصادی
دارند، جامعه ای که بخاطر غفلت در گفتمان های فرهنگی و اجتماعی معلمینش ضعیف
ترین شاخص های جهانی را به خود اختصاص داده و ... این حقیقت ها در آن کمیته ها
کشف نمی شود؟ چرا ؟
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
شباهت-های نخوَت این وَ آن ...
به گزارش جماران، «لوبلاگ» نوشته است: «پوپولیست ها توانایی های مافوق طبیعی برای درک خلق و خوی مردم کشورشان را دارند. ترامپ و احمدی نژاد هر دو غیر سیاست مدار و تازه کارانی هستند که دقیقا همان چیزی را می گویند که منظورشان است. یکی از آنها تاجری عجول و بی پروا از نیویورک است و دیگری پسر یک آهنگر. اما هر دو صدای کسانی هستند که احساس می کنند هیچ حرفی ندارند. ترامپ و احمدی نژاد نشان دادند که چرا شکستن تابوها عملی سودمند است حتی زمانی که اینها سعی داشتند به ما یادآور شوند که این تابو ها چقدر در وهله اول حائز اهمیتند.»
یک هفته پیش ترامپ وارد کاخ سفید شد و مقاله فوق الذکر را به نوعی تایید کرد. رویه جنگ طلبانه و اولویت دادن او به آمریکا، به زودی این کشور را منزوی خواهد کرد. این انزوا با مکزیک شروع خواهد شد و درست مثل احمدی نژاد که با اقدامات مختلف شروع کرد و در نهایت ایران را وارد انزوای بین المللی کرد. هر دو رییس جمهوی بر سیاست ها و ایده هایی مرموز و ملی ای تکیه داشتند. درمورد احمدی نژاد فرد قابل اعتماد او رحیم مشایی بود و در مورد ترامپ استفان بنون سردبیر وبسایت «بریت بارت».
اما هفته گذشته شباهت غیر طبیعی ای از لحاظ روان شناختی میان این دو نمایان شد.
برای مثال ترامپ نسبت به میزان دنبال کنندگانش و اینکه چطور آنها و حتی کل جهان به او پاسخ می دهند ایده هایی دارد. وی در ستاد مرکزی سازمان سیا یک روز بعد از مراسم تحلیفش سخنرانی ای داشت. او گفت: من به بیرون نگاه کردم و به نظر می رسید یک میلیون یا یک میلیون و نیم آدم آمده بود. آنها به قدری زیاد بودند که عملا جایی برای ایستادن نبود. من گفتم شاید چون هوا بارانی است مردم بترسند و بیرون نیایند اما خدا به پایین نگاه کرد و با خودش گفت من اجازه نمی دهم باران مزاحم سخنرانی تو شود.
ترامپ ادامه داد: در واقع زمانی که من سخنرانی ام را شروع کردم، گفتم وای نه! ابتدای سخنانم بود که با چند قطره باران خیس شدم. و با خودم گفتم اوه این خیلی بد است! اما باخودم گفتم، من ادامه خواهم داد. اما واقعیت این است که باران به یکباره بند آمد. این فوق العاده بود. بعد هم درست بعد از اینکه سخنرانی من تمام شد باران باریدن گرفت. این شگفت انگیز است و وقتی من دوباره بیرون امدم دوباره آفتابی شد. می دانید ما با حادثه شگفت انگیزی روبرو هستیم چرا که صادقانه باید بگویم یک میلیون تا یک میلیون و نیم آدم برای مراسم تحلیف من آمده بود.
این اظهارات شاید کمکی نکند اما یادآور رییس جمهور سابق ایران است. احمدی نژاد در دیداری که با یکی از مراجع تقلید داشت در مورد حضورش در سازمان ملل صحبت کرده بود. او گفته بود: یک نفر که در سخنرانی من در سازمان ملل حضور داشت به من گفت زمانی که سخترانی ات را آغاز کردی من هاله ای از نور را بالای سر تو دیدم. من خودم هم این را احساس کردم. من خودم احساس کردم فضا به یکباره تغییر کرد و برای 27 تا 28 دقیقه همه حضار پلک نمی زدند. من اغراق نمیکنم چرا که دیدم. آنها طوری نشسته بودند انگار دستی آنها را نگه داشته بود.
همه اینها ما را به یاد مصاحبه ترامپ با ABC می اندازد که در آن دیوید مویر از او در باره اظهاراتش درباره مراسم تحلیف در سازمان سیا پرسید. او پاسخ داد: این سخنرانی یک سخنرانی داخلی بود. اگر شما به این سخنرانی گوش کنید خواهید دید که آنها گفتند این یکی از بهترین سخنرانی هایی بود که تا به حال دیده اند. شما تشویق و فریاد های مردم را دیدید و همه آنها نیز اعضای سیا بودند. این یعنی اینها آدم های من نبودند بلکه اعضای سیا بودند. در واقع آنها گفتند این یکی از بهترین تشویق های ایستاده از زمانی که پیتون منینگ جایزه سوپر بول را برنده شد تا امروز بوده و آنها گفتند این تشویق ها برای من و برای پیتون به یک اندازه بوده است. من خودم میدانم چه زمان هایی سخنرانی های خوبی دارم و چه زمانی سخنرانی بد. این سخنرانی داخلی بود و آنها عاشق آن بودند.
در ویدئوی احمدی نژاد از دیدارش با آیت الله جوادی آملی، این مرجع تقلید به احمدی نژاد توصیه می کند که وظیفه مقامات جمهوری اسلامی بالاتر از همه است و آنها باید بدون اینکه مردم را فریب بدهند به وعده هایشان عمل کنند. او بر مساله فریب دادن تاکید میکند .عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
یادگاری روی کارت پستال یک آلمانی ...
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
در بهمن 1357 در نوفل لوشاتو فردی جهت هدیه تولد به نامزدش از امام درخواست میکند که چند جمله زیبا روی کارت پستالی برای او بفرستند، کسی که مشتاق دست خط بزرگان است و کلکسیونی از این دست خط ها را دارد. امام هم در پاسخ میفرمایند: سعی کنید برای جامعه فرد مفید باشید. سعی کنید تحت تأثیر قدرتهای شیطانی واقع نشوید. سعی کنید انسان متعهد باشید. ان شاء الله سلامت باشید.
[آقای خمینی عزیز، نمیخواهم با تقاضای خود مزاحم شما بشوم، اما تا دیروز مشکلی داشتم (که میخواهم با مساعدت شما حل کنم). امیدوارم با محبتی که دارید کمکم کنید. نامزدم بزودی هدیه سالروز تولدش را دریافت خواهد کرد. هدیهای که از قلب من تقدیم میشود. او مشتاقانه دستخط (بزرگان را) گردآوری میکند (و کلکسیونی از این دستخطها دارد) و روز تولدش چهارم فوریه است. چقدر خوشحال میشود که سلامی از شما دریافت کند. لذا از شما درخواست میکنم که لطفی در حق من کرده و چند جمله زیبا روی کارت پستالی که (در پاکت نامه) برایتان گذاشتهام برای ایشان بفرستید. اگر اساساً دستخطی برای کسی ارسال نمیکنید، لطفاً مرا در جریان امر قرار دهید.
- اکسل نِلکِن - بِبِلز دورف - شماره ۵۷ - ۵۸۱۰ ویتن - آلمان غربی.
- با تشکر و بهترین آرزوها برای شما. ارادتمند شما، پریدسی کوپیسا بسمه تعالی
سعی کنید برای جامعه فرد مفید باشید. سعی کنید تحت تأثیر قدرتهای شیطانی واقع نشوید. سعی کنید انسان متعهد باشید. ان شاء الله سلامت باشید.
روح الله الموسوی الخمینی
(صحیفه امام، ج6، ص5)
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
امام خمینی در ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ پیش از ترک خاک فرانسه به دولت و ملت فرانسه می فرمایند: لازم میدانم از دولت فرانسه که وسایل امنیت و آزادی بیان را برای اینجانب مهیا نمود، و از اهالی محترم که با حس انساندوستی، علاقه خود را به آزادی و استقلال کشور ایران اظهار داشتند؛ تشکر کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
در این موقع که پس از چهار ماه توقف پرحادثه در خاک فرانسه، برای خدمت به وطنم میخواهم اینجا را ترک کنم، لازم میدانم از دولت فرانسه که وسایل امنیت و آزادی بیان را برای اینجانب مهیا نمود، و از اهالی محترم که با حس انساندوستی علاقه خود را به آزادی و استقلال کشور ایران اظهار داشتند تشکر کنم. امید است مهمان نوازی دولت و ملت فرانسه و حس آزادیخواهی آنان را فراموش نکنم. و از زحماتی که به همسایگان و اهالی نوفل لوشاتو دادم معذرت میخواهم. امید است احترامات اینجانب را بپذیرند.
روح الله الموسوی الخمینی
(صحیفه امام، ج6، ص6)
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا برای دریافت خبر حتی معتقدان نظام به رسانههای خارجی رجوع میکنند؟! ...
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.
با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا
دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق
شاهزاده بود، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک
بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای میدهم، کسی
که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد... ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری
را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام
گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید.
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر
خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده
است.
شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را
سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!
« پائولو کوئلیو »
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
سه دختر آمریکایی که در کار تسخیر ارواح و شیاطین هستند، با سفر به لندن در
پی تسخیر ارواح خبیثهای هستند که به گفته آنان با تکرار اوراد جادویی داستانهای
هری پاتر وارد زندگی انسانها شدهاند.
«برین لارسون» 18 ساله و دو خواهر 18 و 21 سالهاش «تس» و «ساوانا» با چمدانی پر
از انجیل و آب مقدس به لندن آمدهاند و قصد دارند ارواح خبیثه را از این شهر دور
کنند.
به عقیده آنها کتابهای هری پاتر دنیا را به فساد کشیدهاند. این سه دختر کشیش جنگیر
آمریکایی همچنین بریتانیا را سرچشمه فعالیتهای سرّی میدانند که ریشههای آن به
دوران زندگی کفار در این سرزمین برمیگردد.
به نوشته روزنامه انگلیسی دیلیمیل، ساوانا در این باره میگوید: «این اوراد
جادویی چندین قرن سابقه دارند، ولی به نظر من با کتابهای هری پاتر به اوج رسیدهاند.»
تس نیز میافزاید: «اورادی که در کتابهای هری پاتر میخوانید ساختگی نیستند. این
اوراد واقعیاند و از عقاید جادوگران گرفته شدهاند.»
با تشکر از وبلاگ
«فلانی»
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
آلت دست وَ نوکر ملکه-ی انگلیس؟! ...
زیباکلام در آغاز سخنرانی تقریبا نیمساعته خود به زبان انگلیسی گفت، به نظر من مهمترین مسئله امروز ایران بحران هویت است که نسل جوان دارد تجربه میکند. وی افزود: زمانی که نسل ما ۳۷ سال پیش انقلاب کرد میدانستیم که چه میخواهیم و عمیقاً فکر میکردیم که میتوانیم آینده را بنا کنیم. باورمان این بود که اسلام یک سیستم سیاسی دارد و پاسخگوی همه مسائل ازجمله مشکلات اقتصادی خواهد بود. همه ما چه ملیگرا چه هوادار (امام) خمینی چه کمتر مذهبی و چه بیشتر مذهبی، همه فکر میکردیم که اسلام میتواند جایگزینی برای رژیم شاه باشد و کشوری مانند ایران در قرن بیستم میتواند بهدرستی توسط اسلام اداره شود. وی ادامه داد: اکنون نسلهای دوم و سوم بعد از انقلاب گیج و سردرگم هستند و مسلماً از بسیاری جهات سیستمی که در ایران جاافتاده بهدرستی کار نمیکند.
زیباکلام مهمترین مسئله در ایران را دموکراسی و آینده آن در کشور توصیف کرد و گفت: «گذار به دموکراسی» در بطن تحولات سیاسی آینده ایران قرار دارد. این استاد دانشگاه تهران اذعان داشت که بسیاری از ایرانیان با او موافق نیستند و میگویند شما دارید همان اشتباهی را مرتکب میشوید که در دوران اصلاحات و زمانی که محمد خاتمی رئیسجمهور بود مرتکب شدید. آنان اصلاحطلبان را متهم میکنند که هیچ توجهی به اقتصاد نکردند و همّ و غم خود را مصروف توسعه سیاسی ساختند. آنان میگویند شما اکنون نیز روی تحولات سیاسی متمرکز هستید. صادق زیباکلام تأکید کرد که بااینهمه او هیچ گزینهای غیر از پرداختن به توسعه سیاسی سراغ ندارد.
زیباکلام معتقد است فارغ از اینکه چهکارهایی برای اقتصاد انجام شود نمیتوان انتظار تغییرات و یا اصلاحات عمدهای را در عرصه اقتصاد کشور داشت و دلیل آن نیز سیاسی است. به گفته وی، روحانی در سه سال و نیمی که از عمر دولتش میگذرد در امور اقتصادی با ناکامی روبرو شده است. وی بهطور نمونه به میزان بیکاری در کشور اشاره کرد و گفت: شمار جوانان بیکار قبل از دولت روحانی بین ۵ تا ۶ میلیون نفر بود و به عقیده من این تعداد نهتنها کاهش نیافته بلکه افزایش نیز نشان داده است. بااینهمه وی گفت که نباید دولت روحانی را به خاطر مشکلات اقتصادی سرزنش کرد چراکه بخش بزرگی از اقتصاد کشور توسط نهادها و بنیادهایی اداره میشود که خارج از کنترل قوه مقننه و دولت منتخب مردم هستند.
زیباکلام اصلاح اقتصاد کشور را مستلزم اصلاحات سیاسی میداند تا دولت بتواند بر این نهادها و بنیادها کنترل داشته باشد.
زیباکلام اظهار داشت که در رابطه با مسئله توسعه و تحول سیاسی دو مکتب فکری در ایران وجود دارد:
کسانی که میگویند
هیچ امید واقعبینانهای برای انجام اصلاحات در محدوده نظام کنونی وجود
ندارد و قدم برداشتن در این راه اتلاف وقت است.
گروه دوم کسانی هستند مانند من که میگویند ما هیچ گزینه دیگری پیش رو نداریم بهجز آنکه در راه اصلاحات گام برداریم هرچند این حرکت آهسته باشد.
صادق زیباکلام پیشبینی کرد که در صورت سرنگونی نظام کنونی ایران وضعیت بهمراتب بدتر ازآنچه امروز هست خواهد شد و حتی شاهد وضعیتی بدتر از افغانستان، عراق و سوریه امروز خواهیم شد. به گفته وی، اگر درجه آزادی در ایران امروز ۱۰ تا ۱۲ واحد از حداکثر ۲۰ واحد باشد بعد از سرنگونی نظام، این میزان به ۲ تا ۳ واحد تقلیل خواهد یافت.
زیباکلام علت خوشبینی خود را به آینده کشور پیشرفتهایی در عرصه سیاسی و اجتماعی دانست که به گفته وی در این ۳۷ سال شاهدش بودهایم. وی بهطور نمونه به تعداد زندانیان سیاسی در پایان دوره شاه اشاره کرد و گفت در آن زمان که ایران ۳۰ تا ۳۲ میلیون نفر جمعیت داشت شمار زندانیان سیاسی حدود ۵۰۰۰ نفر بود اما اکنونکه جمعیت کشور حدود ۸۰ میلیون نفر است شمار زندانیان سیاسی بیش از ۱۰۰ نفر هم نیست! وی گفت در سال ۱۳۵۷ که انقلاب شد ما در ایران روزنامه غیردولتی نداشتیم اما امروز حداقل ۶ روزنامه در ایران فعالاند ازجمله اعتماد و شرق که هیچ وابستگی دولتی ندارند. در همان سال انقلاب از ۱۰۰ هزار دانشجو در کشور تنها ۲۰ درصدشان مؤنث بودند حالآنکه امروز صاحب ۴ میلیون دانشجو هستیم که ۶۰ درصد آنها زن هستند.
با همه این تفاصیل، زیباکلام اعتراف کرد که مشکل این است که بسیاری از جوانان ایرانی از ادامه راه اصلاحات حمایت نمیکنند و میگویند که ما خواهان تغییر اوضاع در حال حاضر هستیم، و افزود: پاسخ میدهم که من الآن هیچی برای شما ندارم جز آنکه باید به برداشتن گامهای کوچک برای اصلاحات سیاسی ادامه دهیم.
در بخش پرسش و پاسخ، «حمید سبی» فعال حقوق بشر مقیم لندن از زیباکلام در مورد کشتارجمعی تابستان ۶۷ در زندانهای ایران سؤال کرد و اینکه چگونه او میگوید که ایران شاهد پیشرفتهای زیادی بوده است؟ زیباکلام اظهار داشت که بهجز آقای پورمحمدی وزیر دادگستری کنونی و یکی از ۳ قاضی هیئت تصمیمگیرنده سرنوشت این زندانیان هیچکس این اعدامها را مورد تائید قرار نداده است و همین واقعیت که امروز افرادی هستند که علناً این کشتار را به پرسش گرفتهاند خود نشانهای از پیشرفت سیاسی در ایران است.
در فرصتی که برای گفتگو با صادق زیباکلام به دست آوردم به وی یادآور شدم که اظهارات او در مناظرههایی که با برخی از معممین در صداوسیمای جمهوری اسلامی داشته بیشتر به گفتههای یک چهره مخالف حکومت شباهت داشته تا آنچه امروز در پارلمان بریتانیا بیان کرد و بعد از او پرسیدم آیا مجبور بوده که نطق امروز خود را قبلاً به وزارت اطلاعات در تهران نشان بدهد؟
زیباکلام گفت: آقای فرهودی، من نطقم را به هیچکس در تهران نشان ندادم و صادقانه بگویم که خیلی مطمئن نبودم که در فرودگاه امام خمینی به من اجازه پرواز داده شود. بعد از گذشتن از موانع و همینکه کسی مانع از سفرم نشد تکست مسجهایی به چند نفر فرستادم و گفتم که نگران نباشند! البته به وزارت اطلاعات گفتم که این دعوتنامه برایم آمده و میخواهم بروم. هیچکس اعتراضی نکرد.
من همچنین به آقای ظریف (وزیر امور خارجه) نامه نوشتم و گفتم که چنین دعوتنامهای وجود دارد. شخصی از وزارت خارجه تماس گرفت و از من جزییاتی را در رابطه با دعوتکننده و موضوعات دیگر جویا شد. زیباکلام افزود بااینهمه رسانههای متعلق به تندروها مرا مورد حمله قراردادند و گفتند که بله شما یک آلت دست و خدمتگزار ملکه الیزابت هستید و معلوم است که کسی غیر از شما را دعوت نمیکنند
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا فرار از پاسخگویی وَ قبول مسئولیت یک عادت شده؟! ...
آفتابنیوز :
کامبیز نوروزی حقوقدان در یادداشتی که در کانال اجتماعی خود نوشت و نسخه ای از
آن بدست ایلنا رسیده نوشته است:
با وقوع فاجعه پلاسکو ، عوامل شهرداری تهران و رئیس شورای شهر تهران ، برای اثبات
عدم مسئولیت و تقصیرشهردار و شهرداری تهران مرتباً تبلیغ می کنند که شهرداری در
چندسال اخیر ، مثلاً ۱۴ بار به این ساختمان اخطار ایمنی داده است . فرضاً که این
ادعا درست باشد ، اما مشکلی را از شهرداری تهران حل نمی کند ؟ اخطاری که به حرکت
عملی منتهی نشود هیچ ارزشی ندارد و نمی تواند رافع مسئولیت شهرداری باشد ، بلکه
ناخواسته به معنای اقرار به مسئولیت شهرداری تهران در این فاجعه است. زیرا
اولاً ؛ این اخطارها به این معناست که شهرداری تهران به خطرات مهلک ناشی از عدم
رعایت ضوابط ایمنی کاملاً آگاهی داشته است ثانیاً ؛ این را هم حتماً می دانسته یا
باید می دانسته که ابعاد و حجم ساختمان پلاسکو به میزانی بود که حوادث آن می
توانست به فاجعه شهری بدل شود، که شد .
ثالثاً ؛ با همه اینها
شهرداری به دادن اخطارهای خشک و خالی بسنده کرده و هیچ
اقدام عملی مؤثری برای استفاده از اختیارات خود (مثلاً بند ۱۴ ماده ۵۵ قانون
شهرداری) برای اجرای ضوابط ایمنی در ساختمان پلاسکو و رفع خطر از آن به عمل
نیاورده است ، که اگر کرده بود فاجعه به اینجا نمی رسید که شاهد شهادت آتش نشانان
شجاع و از بین رفتن ساختمان و سوختن ۱۵۰۰ میلیارد تومان (حدود ۵۰۰ میلیون
دلار)سرمایه این مملکت و به ریختن بازار و مشکلات اقتصادی بی شمار برای کسبه این
ساختمان باشیم .
رابعاً ؛ کمترین کاری که شهرداری می توانست توسط مأموران خود و رأساً به دلیل عدم
ایمنی ساختمان پلاسکو انجام دهد ، تعطیلی و جلوگیری از فعالیت آن بود ، که نکردند.
خامساً ؛ حال اگر باشند که اقدام عملی توسط خود شهرداری به دلیل مشکلات ساکنین
دشوار یا ناممکن بوده ، در واقع به ناتوانی و ضعف خود در مدیریت شهر و پیشگیری از
بروز فاجعه اذعان کرده اند .
خلاصه آنکه وقتی می گویند عدم ایمنی ساختمان پلاسکو را اخطار دادیم ، یعنی از
آنها کاملاً آگاهی داشتند . وقتی آگاهی داشتند یعنی باید اقدام عملی برای پیشگیری
می کردند، وقتی نکرده اند یعنی کوتاهی کرده وبه وظایف خود عمل نکرده اند . این
یعنی مسئولیت در بروز فاجعه واز نظر حقوقی یعنی" تقصیر"
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
«لاینل واترمن»، داستان آهنگری را میگوید که پس از گذراندن جوانی
پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سا ها با علاقه کار کرد، به دیگران
نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، چیزی درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش مدام
بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود، از وضعیت دشوارش مطلع شد.
گفت :"
واقعاً عجیب است، درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خداترسی شوی، زندگی
ات بد تر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر
روحانی، هیچ چیز بهتر نشده." آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بار ها همین فکر را
کرده بود و نفهمیده بود چه بر سر زندگی اش آمده. اما نمیخواست دوستش را بی پاسخ
بگذارد، شروع کرد به حرف زدن، و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ
آهنگر بود:
"در این کارگاه، فولاد خام برایم میاورند و باید از آن شمشیری بسازم.
میدانی چطور این کار را میکنم؟ اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا
سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه
میزانم، تا اینکه فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم . بعد آن را در تشت آب سرد فرو
میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی
دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد
نظرم دست یابم. یک بار کافی نیست"
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری روشن کرد و ادامه داد: "گاهی فولادی که به دستم
میرسد، نمیتواند تاب این عمل را بیاورد.
حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می اندازد. میدانم از این فولاد هرگز
تیغه شمشیر مناسبی در نخواهد آمد".
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
"میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من
وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم انگار فولادی باشم که از
آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم این است:
خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی
که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه
فولاد های بی فایده پرتاب نکن ...
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی