بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

گر چه طاعت را از او کردم دریغ ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8208665818/KUDAKE_FAQ3R_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208665934/KUDAKE_FAQ3R_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208666000/KUDAKE_FAQ3R_3.jpeg

 

 

  گر چه طاعت را از او کردم دریغ ... 

 

 کودکی در گوشه ای کز کرده بود / آتشی روشن ز کاغذ کرده بود

سوز سرما بود و کودک بی لباس / صورتش سرخ و نگاهش آس و پاس

صد تَرَک در دستهای کوچکش / خط پیری بر جبینِ کودکش

ضَجّه می زد ناله را در خویشتن / دردِ یک صد ساله را در خویشتن

ابر می بارید و سرما بس عجیب / باد هم شلاق می زد نانجیب

رهگذرها جملگی در کارِ خویش / یک به یک گمگشته در افکار خویش

زین میان یک تَن به کودک خیره بود / غصه ی کودک به جانش چیره بود

اشک در چشمان مستش حلقه بست / بر سر کودک کشید از مهر دست

مثل یک مجنون لباسش را درید / اشک ریزان بر تن کودک کشید
 

کودک بی چاره با یک آه سرد / با صدایی زخمی از چنگال درد

دیده بالا برد و با آن مرد گفت / از خدا کُت خواستم او هم شنفت

با خدا فامیل نزدیکید نیست؟ / از کنار او مرا دیدید نیست؟

گفت آری بنده-ی اویم رفیق / گر چه طاعت را از او کردم دریغ
 

خنده بر لبهای کودک نقش بست / داد بر آن مرد اشک آلود دست

گفت می دانستم از انجام کار / نسبتی دارید با پروردگار

 

«ناشناس»

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی