بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
سخنرانی حجت الاسلام محمد رضا زائری در سنگر اجتماعی، با موضوع نسبت انقلاب اسلامی و فعالیت فرهنگی.
1ـ نباید دچار توهم شویم.
فعالیت های مذهبی و دینی ما حتی همین مجلس عزاداری
اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) در قبل از انقلاب
متفاوت بود. حداقل تفاوت در این بود که؛ متأسفانه در حال
حاضر ما به دلایل مختلف دچار نوعی توهمِ غالب بودن و در
اکثریت بودن را داریم
همین باعث میشود که نوع فعالیت
مان فرق کند و همین باعث می شود که در این کشور متأسفانه
وهابی ها، بهایی ها، مسیحیت تبشیری، عرفان حلقه و...
بهتر از شیعیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مشغول به کار
هستند. به دلیل این که ما فکر می کنیم کارها دست ما
انقلابی هاست، دچار غفلت شده ایم. شاید اگر این توهم را
نداشتیم و احساس می کردیم که باید از جان مایه بگذاریم و
کار کنیم خیلی قضیه فرق می کرد.
شاید اگر احساس می کردیم در اقلیت هستیم و در معرض خطر و
آسیب هستیم خیلی وضع متفاوت می شد.
2ـ ورود نهادهای دولتی به امور اجرایی
مسأله دیگر نهادهای حاکمیتی-ای هستند که مشغول کار
فرهنگی هستند. این یک معضل است، وقتی وزارت ارشاد و
سازمان تبلیغات و سپاه و نهادهای مختلف دیگر متولی این
امر هستند، ما احساس می کنیم که این ها مشغولند و دیگر
کافی است.
این کارها معادله ها را به هم میزند. وقتی یک نهادی
برای یک جلسه سخنرانی به من یک میلیون تومان پرداخت می
کند من دیگر با چه انگیزه ای باید به روستا بروم، از جیب
خودم هم هزینه کنم، پول کرایه هم بدهم، با سختی خودم را
به آن جا برسانم و امثال این ها.
وقتی فعالیت های موازی در نهادهای مختلف انجام می شود و
این که احساس می کنند با ابزارهایی مثل فشارهای قانونی و
ایجاد محدودیت و ابزارهای دیگر حاکمیتی می شود، یک هدف
فرهنگی را تأمین کرد، چرا دیگر ما باید کار تبلیغاتی
بکنیم؟ چرا فعالیت رسانه ای داشته باشیم؟!
3ـ چگونگی تعامل نهادهای فرهنگی با انقلاب اسلامی
بحث دیگر درباره-ی مدل تعاملی که ما به عنوان فعال
فرهنگی یا نهادهای فرهنگی با نهادهای حاکمیتی و انقلاب
داریم، می-باشد. این هم از آن چیزهایی است که محل چالش
جدی است.
وفاداری ما به عنوان نهادهای فرهنگی و فعالان فرهنگی، به
اساس انقلاب و ارزش ها و آرمان های انقلاب است، اما قرار
نیست ما ابزار فلان امام جمعه باشیم که اشتباه کرده و ما
اشتباهش را تصحیح کنیم. قرار نیست که آلت دست و بازیچه ی
فلان استاندار یا فرماندار شویم، چرا؟ به خاطر این که به
ما به عنوان یک مؤسسه فرهنگی کمک کرده است و الآن بخواهد
از ما سوء استفاده کند.
ـ وفاداریم به اساس انقلاب ،فقط و فقط!
آن چیزی که قرار است از آن دفاع کنیم اساس انقلاب و
مبنای اصیل آن است. از مهمترین مشکلاتی که باعث می شود
بعضی نهادها مشروعیت و مقبولیت خود را از دست بدهند همین
امر است.
به طور مثال؛ وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی فکر کند که
می تواند با حذف یک خبر و یک موضوع، فلان مشکل را حل کند،
به طور طبیعی مردم رو به شبکه ی خبری خارجی می آورند.
نهادهای رسمی ما فکر می کنند، که دفاع از ولایت فقیه این
است که نماینده ولی فقیه در فلان جا خرابکاری کرده است،
باید خرابکاری او را درست کنند.
ما وفاداری مان به اصل انقلاب است نه به اشخاص.
ـ انقلاب اسلامی؛ انقلاب در روح و جان
فعالیت های فرهنگی ما آرمان های اصیل انقلاب را دنبال می
کند، چون انقلاب ما، اتفاقی بوده است که در روح و جان
مردم رخ داده است.
البته همیشه بعضی ظواهر وجود دارد، طبیعتاً ما پرچم
آمریکا را آتش می زنیم، مرگ بر آمریکا می گوییم. این ها
که سرجایش هست. مثل نماز و روزه که سرجایش است، نماز
ظهری می خوانیم، چهار رکعت. هیچ گاه چهار رکعت را نمی
توانیم دو رکعت بخوانیم. روزه را می گیریم از اذان صبح
تا اذان مغرب، آن را هم نمی توانیم تغییر بدهیم. ولی همه-ی ما می دانیم که این نماز و روزه همه چیز نیست، می
دانیم که این یک پوسته و ظاهر است. ما دور کعبه می گردیم
و می دانیم که؛
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند
و ببین یار کجاست ...
انقلاب اسلامی آن کیسه ی شنی و آن اسلحه نبوده است؛ بلکه
اتفاقی بوده که در ارزش های مردم رخ داده است.
به تعبیر شهید بهشتی (ره): انقلاب ما انقلاب ارزش ها بود.
یعنی تا دیروز پول داشتن ارزش بوده امروز ارزش ها تغییر
کرده است. اگر در انقلاب ما تحول و دگرگونی-ای بوده، همین
جا بوده است.
ـ حق،معیاراست نه شخص!
اتفاقاً با همین معیار می توانیم بفهمیم که با انقلاب و
آرمان هایش امروز فاصله داریم یا نه؟ اگر امروز هم بعد
از 25، 30 سال چشم مان را باز کردیم و دیدیم که دوباره
پول ارزش شده است، این یک زنگ خطر است. چون معیار آن
بوده است. اگر امروز بعد از 35 سال احساس کردیم «ان
اکرمکم عندالله اتقیکم» دیگر نیست این یک زنگ خطر است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم انقلاب کرد در
جامعه ی خاصی که در آن معیارها و آرمان ها چیزهای دیگر
بود: دختر را زنده به گور می کردند. پیامبر دست دختر را
می بوسید، انقلاب ارزشی این جا بود. پس انقلاب این نیست
که قیافه و ظاهر تغییر کند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام)
فرمودند: ان الحق و الباطل لا یُعرفانِ بِاَغدار الرجال
اِعرف الحق تَعرِفَ أهلَه اِعرف الباطِلَ تعرفِ الاَهلَه. حق را بشناس و اهلش را با آن بشناس و بقیه را با آن
مقایسه کن، باطل را بشناس و بقیه را با آن مقایسه کن. پس
دیگر برای من ملاک نیست که امام جمعه فلان جا اشتباه
کرده است، خب اشتباه کرده باشد. این است که امیرالمؤمنین
(علیه السلام) می فرمایند: اگر دختر من قید امانت در
دفتر بیت المال نکرده بود اولین هاشمی ای بود که دستش را
قطع می کردم.
چون معیار داریم و کاری به اشخاص نداریم. چون معیار
داریم می بینیم که انقلاب قرار بوده تحولی در ارزش ها و
ملاک ها باشد؛ «انَّ اکرمکم عندالله اتقیکم» بشود. این
بود که یک بسیجی از روستا آمده ممکن بود یک فرمانده لشکر
شود و پسر آیت الله فلان و دکتر فلان و رئیس جمهور فلان
و وزیر و وکیل زیردست او بروندـ به عنوان یک سرباز و یک
بسیجی و یک نیروی رزمی عادی در جبهه فعالیت کند.
آن معیار، حاکم بوده است. رفتاری که آدم ها از خودشان
نشان می دادند، انقلاب بود.
تجربه موفق صدور انقلاب ما؛ لبنان!
کما این که امروز هم آثار انقلاب را وقتی به جایی مثل
لبنان مراجعه می کنید و بررسی می کنید. به عنوان موفق
ترین تجربه صدور انقلاب ما که در لبنان بوده است، اصلاً
ظاهر قصه ملاک نیست. کسی که برای عملیات استشهادی می رود، ممکن است لباس و ظاهری که دارد را ما ببینیم و او را به
چشم یک بچه حزب الهی و متدین به حساب نیاوریم، اما آن
روحیه و باوری که طرف پیدا می کند، ملاک واقعی است. البته اگر بحث مان، بحث سبک زندگی باشد این موضوع هم
قابل مطالعه است.
البته جاهایی در همین لبنان هست، که حتی این ظواهر هم
منتقل شده است. یکی از رسانه های غربی چند روز قبل از
آغاز جنگ 33 روزه، در سال2006 گزارشی منتشر کرد، با این
مضمون که: شما وقتی در کوچه های ضاحیه لبنان قدم می زنید
احساس می کنید در کوچه های قم ایران مشغول راه رفتن
هستید!
ماباید دیدگاهی کیفی نگر داشته باشیم
طبیعتاً اگر در بحث سبک زندگی وارد شویم در پوشش، موسیقی،
خوراک و... این مشابهت ها وارد می شود، اما چیزی که ملاک
است این نیست.
اتفاقاً تفاوت دیدگاه عاقلانه و عالمانه
با دیدگاه جاهلانه در این است که دیدگاه جاهلانه کاملا
کمّی و مصداقی و ظاهری است. اما دیدگاه عالمانه به ظاهر
و مصادیق بیرونی و کمیاب کاری ندارد.
این یک دیدگاه جاهلانه است که مثلاً صدقه دویست هزار
تومان از پنج هزار تومان صدقه برایش بهتر و بیشتر است!
اما در دیدگاه عالمانه دویست هزار تومان و پنج هزار
تومان فرقی ندارد، حتی گاهی پنج هزار تومان ارزش بیشتری
داشته باشد! چون نگاه خدا، نگاه کمّی به این معنا نیست.
در نگاه کمّی و ظاهری پرچم آمریکا، نماد کفر می شود اما
در نگاه عالمانه فقط آن نیست، ممکن است دروغ گفتنِ من
سبب آمریکایی بودن من بشود. ممکن است کسی در جامعه-ی
اسلامی بیشترین ضربه را بزند و آمریکایی تر از همه بشود
و دعای ما این بشود که «اللهم اَصلحِ کلّ فاسدٍ من امورِ
مُسلمین» در این دعا بحث بر سر استکبار جهانی نیست،
اتفاقاً درباره-ی کسی است که در جامعه ی اسلامی فساد می
کند. دیگر در این جا ملاک ظاهر و قیافه نیست. ممکن است
به طور مثال جریانی مثل مهدی هاشمی، معمم هم باشد و
نزدیک ترین ارتباط را با بیت قائم مقام رهبری هم داشته
باشد اما بیشترین ضربه را به انقلاب بزند. یک نفر دیگر
هم باشد که اصلاً ظاهرش به انقلاب نخورد اما بیشترین
خدمت را به انقلاب اسلامی بکند.
4ـ موضع تربیتی ؛ موضعی غیراز مدیریت سیاسی
و نکته ی آخر در مقدمه بحث امروز این است که موضع تربیتی
که هدفش آن انسان سازی است کاملاً موضعش با مدیریت سیاسی
جامعه فرق می کند. انقلاب اسلامی که رهبران آن روحانی
هستند. یعنی معلم-اند، نسبتی باید داشته باشد با خود
اسلام، که پیامبرِ آن را به عنوان یک معلم می شناسیم و
در کل ادیان الهی که پیامبرانش معلم هستند و برای تعلیم
آمده اند.
ما با همه فرق می کنیم
وقتی با خیلی از بچه های متدین و انقلابی مان صحبت می
کنیم و می گوییم که چرا فلان خبر دروغ بود؟ چرا رئیس
جمهور کشور دروغ گفت؟ می گویند: همه جای دنیا این هست.
ما جواب-مان این است که ما با همه-ی جای دنیا مگر
برابریم؟ مگر انقلاب اسلامی مثلاً یک انقلاب کارگری در
فرانسه بوده است!؟ یا یک انقلاب اقتصادی بوده است در
جایی دیگر؟ فرق انقلاب اسلامی و بقیه در این جاست، فرق
اسلام و امیرالمؤمنین (علیه السلام) با دیگرمکاتب در این
جاست.
راز ماندگاری؛ پایبندی به اصول
وقتی مسلم بن عقیل در پشت پرده-ی خانه هانی بن عروه مخفی
شده است و عبیدالله بن زیاد به عیادت هانی آمده، با چه
منطقی سیاسی می توان توجیه کرد، که شمشیر به دست، به
عبیدالله حمله نکند!؟ که بعد هانی به او گفت: اگر می
آمدی این ملعون را می کشتی، کار تمام بود.
ما اگر بعد از 1400 سال، اگر با منطق خودمان بخواهیم
قضاوت کنیم می گوییم کار او اشتباه محض بوده است، اگر
این کار را کرده بود دیگر عاشورایی رخ نمی داد، حتی با
کمی تندروی می توانستیم بگوییم او می توانست جلوی ریختن
خون امام حسین (علیه السلام) را بگیرد! ولی این کار را
نکرد. ولی مسلم بن عقیل می گوید: ما شبیخون به دشمن نمی
زنیم، ما به دشمنان هم خیانت نمی کنیم. این است که بعد
از 1400 سال نهضت امام حسین (علیه السلام) مانده است.
در جنگ بدر دو نفر به پیامبر (صلی الله علیه و آله)
رسیدند و گفتند: یا رسول الله ما در مسیر که می آمدیم،
مشرکین ما را گرفتند و گفتند که شما می خواهید به یاری
مسلمان ها بروید. ما گفتیم نه. از ما عهد گرفتند که پیش
شما نیاییم و ما این عهد را بستیم ولی خودمان را به شما
رساندیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: برگردید
و بر سر عهدتان باشید و حتی اگر با مشرک عهد بستید بر سر
عهدتان بمانید، خدا این قدرت را دارد که ما را یاری کند.
لذا حضرت فرمودند: کسی که جدم امام حسین (علیه السلام)
را با شمشیرش کشته آن شمشیر را به امانت پیش من بگذارد
دوباره بخواهد بگیرد به او پس می دهم.
وقتی من موضع انسان سازی و تربیتی دارم کاملاً با موضع
حاکمیت سیاسی عادی فرق می کند. این که دین ما از سیاست
جدا نیست یعنی همین؛ یعنی در سیاست ورزی و حاکمیت هم با
معیارهای دینی باید عمل کنیم. اتفاقاً همین باعث می شود
که بعد از 1400 سال یک اتفاقی بیفتد. این باعث می شود که
ارزشی، مکتبی و تفکری پایدار بشود، چون پای چیزی ایستاده
است والّا خیلی مکاتب و نظام در طول تاریخ بوده اند که
هیچ چیزی از آن ها باقی نمانده است. آن چیزی که باقی می
ماند شیوه و منش امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
اتفاقاً اگر کسی بخواهد منش امیرالمومنین (علیه السلام)
را با همان ملاک های ظاهری مقایسه کند، هیچ توجیهی برای
آن نمی تواند پیدا کند.
در حاکمیت سیاسی هدف این است که کسی در خیابان شعار علیه
منِ مسؤول ندهد. همین برای من بس است، من می خواهم جامعه
را اداره کنم که کسی شلوغ نکند، ولی در موضع تربیت و
انسان سازی مسأله ام این است،که انسان ها را رشد دهم.
مسأله باید این باشد که احساسی به انسان ها بدهم که وقتی
شب می خواهند بخوابند، رضایت خاطر از بندگی برای خدا
داشته باشند. قلباً از این که مشغول عبادت هستند، شاد
باشند. من قرار است با کار تربیتی ام انسان ها رابه کمال
برسانم.
به تعبیر قرآن کریم ، پیغمبر آمده است تا غل وزنجیرها را
باز کند. امام حسین(علیه السلام) آمده است خودش را فدا
کند و زن و فرزندش را به اسیری بروند برای این که زن و
فرزند مردم از اسارت نفس آزاد شوند. خودش تشنگی کشیده تا
مردم تشنه ی معرفت نشوند. «وبذل مهجة فیک لیستنقذ عبادک
جهالة وحیره الضلاله».
این مبنای ماست؛ حالا من با این مبنا مشغول کار فرهنگی
هستم. اگر قرار باشد دروغ بگویم که بمانم این ماندن هیچ
فایده ای ندارد. اگر قرار شود به مردم ظلم کنم، باز هم
این ماندن بی فایده است.
حاکمیت به چه قیمتی؟!
مبنای ما حاکمیت به هر قیمتی نیست. امیرالمومنین(علیه
السلام) این کار می کردند، ایشان اگر می خواستند شمشیر
بکشند همه عالم را می توانستند از بین ببرند.
امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا اگر می خواست به
هر قیمتی بماند، می توانست خیلی کارهای دیگر بکند. ایشان
می فرمودند: عزت و دین مبنای من است. اصلاً این جا هدف
وسیله را توجیه نمی کند.
در اول انقلاب معروف است که می گوید -کسی که این را نقل
کرده خودش الآن در قید حیات است- مهدی هاشمی، وی را صدا
زده و با هم به جایی رفتند. در آن مکان بوی مشروبات
الکلی می آمده است، در حد زیاد. یکی از ژنرال های ارتش
عراق با صدام اختلاف پیدا کرده و به سمت ایرانی ها آمده
بوده، مشغول مذاکره با ایرانی ها بود، برای این که از
اطلاعات او برای جنگ استفاده کنند. این شخص می گوید که
من با مهدی هاشمی دعوایم شد، آمدم بیرون و با خودم گفتم
که به هر قیمتی نمی شود به جنگ کمک کرد. ما باید با دست
خودمان برای این طرف مشروب تهیه می کردیم و جلوی ما این
را مصرف می کرد، برای این که در جنگ به ما کمک کند؟!؟!.
این شخص به قم خدمت آیت الله منتظری می رود. نقل می کند:
به ایشان مسأله را گفتم، ایشان جواب مرا نداد. بعد به
خدمت امام رسیدم، تا خبر به امام رسید، امام دستور دادند
که پرونده را رسیدگی کنید ودر اولین فرصت این ژنرال را
از کشور اخراج کنید.
ما معیار ومبنا داریم، قرار نیست من برای کار تربیتی از
هر وسیله ای استفاده کنم، در تبلیغاتم به سمت غرب بروم،
در مدل رفتار با مردم، مدل غربی بشوم، در شیوه حاکمیتی
غربی شوم.
اگر ایراد به بعضی امور هست ایراد به مسائل فوق هم هست.
چطور من در روش تبلیغاتم در مجلس مانند غربی ها رفتار
کنم، از فلان کارخانه دار، پور سانت بگیرم که بعد موافقت
اصولی برایش جور کنم، بعد هم بگویم این اشکالی ندارد،
ولی اگر جوانی شلوار جین بپوشد، اشکال دارد!
چطور غربی بودن یک دختر خانم دوتار مویش بیرون است اشکال
دارد، ولی زد و بندهای اقتصادی بزرگ در کشور اشکال ندارد.
این ها غربی نیست ولی آن ها غربی است.
از هرکجاشروع کردیم از همان جا ادامه دهیم
...
انقلاب ما، یک انقلاب اسلامی بوده است. معیار ما اسلام
بوده است. ما با نهج البلاغه انقلاب کردیم؛ نمی شود که
با رساله توضیح المسائل ادامه راه انقلاب را برویم، باید
ادامه راه را هم با نهج البلاغه پیش برویم.
اگر انقلاب ما با شعارهای اصیل وآرمان های بزرگ
ومعیارهای اساسی قرآنی و وحیانی بوده است، ادامه حرکتش
باید همین گونه باشد. قرار نیست ما با تبلیغات غربی
اسلام را حفظ کنیم.
این جمله با این مفهوم از آیت الله بهجت معروف است، که
ایشان می فرمودند: من اگر اراده کنم می توانم تمام عالم
را اصلاح کنم، ولی به قیمت جهنم خودم، من چنین کاری را
نمی کنم.
من قبل از هر چیزی وظیفه شرعی دارم و آن بندگی واطاعت
خداست. حالا احساس می کنم که بندگی خدا در مسائل اجتماعی
هدایت مردم وتبلیغ دینی و فعالیت فرهنگی وامثال این ها
است.
وظیفه ما مطالبه است
انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی است. کتاب ها در انقلاب ما
نقش داشتند، اما اکنون حس می شود که حاکمیت فرهنگ ستیز در
معنای عام آن داریم؟ این مسأله را در موضع ساختار دولتی
بیان می کنم؛ هرجا که عیب و نقصی دراین رابطه می بینیم
از بدنه مردمی نیست، عموماً از حرکات ناقص و دستوری
دولتی است ودرنگاه کلان هم برای دولت اولویت اول فرهنگ
نیست.
اگر انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی است پس باید
اولویت هم، همین مورد باشد. چه شده است که بعد از این همه
مدت به این نقطه رسیده ایم؟ اگر قرار است جایی بودجه ای
قطع شود بودجه فرهنگی است. برای عرصه فرهنگ هیچ استراتژی
خاصی وجود ندارد.
من این را قبول دارم که امروز در دستگاه های دولتی ما،
فرهنگ اولویت نیست. این که دلایلش چیست؟ یک بحث دیگر است
که نیاز به آسیب شناسی و مطالعه دارد، که نه وقت ما
اجازه می دهد، نه موضوع بحث ماست. ولی به هر دلیل ما به
این جا رسیدیم. دو نکته را در این رابطه عرض می کنم:
نکته اول این که؛ ریشه بحث کجاست؟
اگر موضع ما تربیت و
انسان سازی باشد، اتفاقاً به فرهنگ، کتاب آموزش وپرورش
و... احتیاج داریم. اما اگر موضع ما تربیت انسان نبود
ومسأله من مسؤول این باشد که طرف ساکت باشد واعتراض نکند،
آن موقع نیروی انتظامی هم می تواند این کار را بکند و
نیازی به فرهنگ نداریم و ریشه این مسأله دقیقاً همین
جاست. ما وقتی می خواهیم انسان سازی بکنیم،کار سخت می
شود.
نکته دوم این است که؛ حالا باید چه کار کرد؟ امروز آن چه
که وظیفه ماست همین مطالبه است. اتفاقاً جریان های
فرهنگی غیر دولتی و مردمی، دانشجوها و طلبه-های فعال، اگر
این مطالبه را داشته باشند، اوضاع خیلی فرق می کند.
دلخوشی ما این است که رهبر انقلاب این دغدغه را دارند.
رهبری، هر دولتی که سر کار آمده است وخدمت ایشان رفته
اند، به شکل جدی این مسأله که فرهنگ باید اولویت باشد را
مطالبه کرده اند. شاید به جرأت بتوان گفت که تنها کسی که
در این سال ها در بحث شبیخون فرهنگی و تهاجم فرهنگی تا
بحث جنگ نرم و سبک زندگی و امثال این بحث ها، به طور جدی
پای این قصه ایستاده اند، مقام معظم رهبری هستند. منتهی
زمانی ایشان می توانند به طور قطع این مسأله را پیگیری
کنند که از پایین هم این مطالبه باشد.
ما هم مسأله مان این شود که چرا فرهنگ، در اولویت نیست.
اولاً همه ما باور داشته باشیم که مثلاً سبک زندگی –به
تعبیر رهبری– با بخش نامه و همایش گذاشتن حل نمی شود.
وقتی بازی های کامپیوتری وسریال تلویزیونی فرهنگ غلطی را
منتقل کند، با سخنرانی من چیزی عوض نمی شود. وقتی
سخنرانی با موضوع بی اهمیت بودن دنیا از آیت الله فلان
پخش می کنند و بعد از آن بلافاصله تبلیغی پخش می شود و
از فلان بانک که با قدرت می خواهد به من القا کند که همه
چیز بی ارزش است غیر از دنیا! یا این که یک ساعت من با
موضوع قناعت سخنرانی کنم اما بعد از آن برنامه ای پخش
شود که می توان در اول زندگی، یک زوج جوان، امکانات در
سطح بالای زندگی را داشته باشند، این جا می توان توقع
داشت که چه اتفاقی برای فرهنگ بیفتد؟!
این مطالبه را ما باید ایجاد کنیم
تا حالا یکی از شما به یاد دارد که جایی مردم تظاهرات
کنند؛ به طور مثال از آموزش و پرورش مطالبه داشته باشند
که چرا در محتوای درسی، ارزش های انقلاب ترویج نمی شود؟!
یا این که چرا صدا و سیمای جمهوری اسلامی در مورد این
همه موضوع روی زمین مانده که جامعه به آن نیاز دارد
سریال نمی سازد؟ نهایت کاری که کرده است، صدا وسیما هر
جا که نیاز داشته است، با 4 تا نماینده لابی کرده است و
یک بیانیه را 100یا200 نماینده آن را امضا کرده اند و در
صحن علنی از صدا وسیما تشکر کرده اند. هیچ موقع مطالبه
ای از حاکمیت نبوده است که چرا در مورد فلان موضوع کار
فرهنگی نمی شود.
مجله کمان در این کشور –در شرایطی که رهبر تأکید زیادی
بر پایدار کردن ارزش های دفاع مقدس دارند- تعطیل می شود،
چه کسی اعتراض کرد؟! مجله نیستان و پنجره تعطیل شد، اصلاً
کسی فهمید و عکس العملی نشان داد؟!
الآن پس از 35 سال از انقلاب ارزش ها، در کیوسک روزنامه
فروشی این کشور چه می بینید؟ سر در سینما ها را ببینید!
ما از مرحله انقلاب اسلامی عبورکرده ایم، در مرحله
استقرار جمهوری اسلامی هستیم و بعضی می گویند در استقرار
جمهوری اسلامی در اولویت کارها نیاز به فرهنگ نداریم،
نظر شما چیست؟
اعتراض ما عین وفاداری به انقلاب است!
می خواهم از این صحبت کنم که می دانید چرا این مطالبه
وجودندارد؟ به نظر من دلیلش این است که اگر ما به خیابان
بیاییم و شعار بدهیم و یا اگر اعتراضی بکنیم جمهوری
اسلامی تضعیف می شود. ما نا خودآگاه این احساس را داریم.
البته گاهی اوقات این را افرادی به ما القا می کنند.
به
طور مثال مدیر کل ارشاد به دلیل این که نمی خواهد تضعیف
بشود این را به ما القا می کند که تضعیف من، تضعیف
جمهوری اسلامی است. خب، نتیجه اش می شود همین که هیچ کس
اعتراض نمی کند و هیچ چیز هم تغییر نمی کند. در حالی که
ما وفاداری به ارزش های اصیل انقلاب را داریم و این
اعتراض ربطی به جمهوری اسلامی ندارد. اتفاقاً ما از موضع
وفاداری و دلسوزی است که نقد می کنیم و اعتراض می کنیم.
وقتی ما کسی را دوست داریم و می بینیم بیمار شده است و
از دست ما می رود این جاست که باید به آن بیماری اعتراض
کنیم. اگرجمهوری اسلامی را دوست داریم، وقتی می بینیم
خطری آن را تهدید می کند باید به آن اعتراض کنیم. این
باید در ذهن متدینین و وفاداران به انقلاب تصحیح شود که
این اعتراض عین وفاداری به انقلاب است.
قرار بود سیاست مان دینی شود نه این که دین مان سیاسی!
انقلاب ها و نظام های سیاسی یک کنش سیاسی مشخص هستند،
نسبت این ها با فرهنگ چیست؟ انقلاب اسلامی چگونه توانسته
است این نسبت ها را تغییر دهد؟
اتفاقی که بعد از انقلاب افتاد و تعبیر این که سیاست ما
عین دیانت ماست، این بود که سیاست ما دینی شود، نه این
که دین ما سیاسی شود. قرار بود سیاست ما از آلودگی های
دنیایی وسیاسی رایج فاصله بگیرد. یعنی یک تفکر رایج وجود
داشت که سیاست یعنی دروغگویی و دغل بازی و سوء استفاده
از فرصت ها. هزار البته هنوز، همه جای دنیا همین است. رهبری می فرمایند: من دیپلمات نیستم، من انقلابی-ام. این
حرف رهبری به این معناست که وقتی فقیه و مجتهد عالم تر
از اول حوزه، رهبرجامعه شود، اقتضایش همین امر است و
نباید مانند حاکمیت در جاهای در جاهای دیگردنیا باشد.
اتفاقی که گاهی افتاده و باید به آن اعتراف کرد، این است
که هر جایی نتوانستیم به هر دلیل این مسایل را حل کنیم،
این طرف درست قضیه را خراب کرده ایم.
قرار بود سیاست مان دینی شود نه این که دین مان، سیاستی
شود.
من در یاداشتی در کتاب" باید رفت" آورده ام که: سیاست ما
عین دیانت ما هست، اما نه این قدر که من با این عنوان
هرکاری را انجام دهم. این همان زیاده روی است که الآن
آفات اش را می بینیم.
فرهنگ سیاسی یا سیاست فرهنگی ؟!
در حوزه فرهنگ هم دقیقاً قصه همین است.
در یکی از جلسات اول این بحث شد؛ که در اروپا بعد از این
که دین را کنار گذاشتند، به جای دین باید یک عنصر
اجتماعی می بود که روابط مختلف اجتماعی را سازمان بدهد،
نام این را فرهنگ گذاشتند.
ما فرهنگ مان قرار نیست که
سیاسی شود، بلکه قراراست که سیاست مان فرهنگی شود، ما به
عنوان نهادهای فرهنگی قرارنیست، سیاسی بازی کنیم. ما
قراراست سیاست را بفهمیم و پای معیارهای اصلی نظام هم
بایستیم. مثلاً اگر یک حق مسلمی به نام انرژی اتمی وجود
دارد، ما باید با کار فرهنگی این را برای مردم جا
بیندازیم. لذا اگر کسی کارهای گرافیکی می کند و پوسترهای
زیبایی درباره انرژی هسته ای طراحی می کند، این در واقع
روی همان خط کار می کند.
ما نباید خودمان را خرج اشخاص کنیم که این دو روز هستند
اما فرداهای دیگر نیستند. ما باید خودمان را خرج ارزش ها
ومعیارهای اساسی وکلان نظام بکنیم. پس نسبت سیاست و
فرهنگ، همان نسبت دین و سیاست است.
بخش دوم
پرسش وپاسخ
آیا اساساً کار فرهنگی و غیر انقلابی هم داریم؟
هم فعالیت فرهنگی غیر انقلابی داریم و هم فعالیت فرهنگی
غیر انقلابیِ دینی داریم و این طبیعی است.
برخی این گونه فکر می کنند که برای این که آسیب های
سیاست وارد فرهنگ نشود، کارفرهنگی صرف کنیم وکاری به
سیاست نداشته باشیم. نظر شما چیست؟
من نظرم این است که اتفاقاً افراط هاست که انسان ها را
به تفریط می کشاند. مثلاً اگر در مجلس عزاداری از شب اول
تا شب دهم، فقط صحبت از مسایل سیاسی است یا این که در شب
های ماه مبارک رمضان که باید مردم را به معنویت دعوت
کنیم، همه اش از مسایل سیاسی روز صحبت کنیم، از آن طرف
انسان به تفریط کشیده می شود. اما اگر شکل اعتدال موجود
باشد تضمین شده تر است.
جهت مطالبه باید چه سازو کاری داشت؟ مطالبات مردمی به
دلیل یک سری از محدودیت ها شاید به گوش مسؤولین نرسد،
مطالبات از طریق منبر و رسانه بهتر و تاثیر گذارتر نیست!؟
خیلی از کتب روایی و بزرگ شیعه زمانی به نگارش در آمده
است، که از آن ها خواسته شده است. من می خواهم بگویم که
شما روی منِ منبری مؤثرید و مطالبه شماست که تأثیر
گذاراست.
اگرگروه های مرجع مثل حوزه علمیه، مدارس و معلمین و...
این مطالبه را ایجاد کند، اتفاقات خوبی می افتد. اما اگر
این ها این کار را نکردند، چه اتفاقی می افتاد؟ این جاست
که مطالبه عمومی باید در شعار مردم، در نماز جمعه،
یادداشت من در شبکه های اجتماعی، تلفن، خوانندگان
روزنامه به روزنامه، تماس بینندگان صدا وسیما به صدا
وسیما باید نمودار شود.
عموماً فعالیت های فرهنگی دولتی و مردمی تعارضاتی را با
هم پیدا می کنند، راه برون رفت از این مساله چیست؟
این مشکل فقط در حوزه فرهنگ نیست، در حوزه اقتصاد هم
وجود دارد.
هر زمانی که دستگاه حاکمیت در هر جای دنیا، در اجرا
دخالت می کند، مشکل به وجود می آید (در همه حوزه ها) و
خیلی دولت های بزرگ دنیا فقط در سه حوزه درگیر می شوند:
امنیت، بهداشت ودرمان و آموزش.
مثلاً در حوزه رسانه در تمام دنیا ببینید شبکه های دولتی
چقدرند؟ اما در ایران بر عکس است، قانون به ما اجازه ی
تأسیس تلویزیون خصوصی نمی دهد. عقل مان هم به این نمی
رسد که این قانون را که تا 100سال دیگر نمی توانیم اجرا
کنیم، حداقل بیاییم به نیروهای انقلابی ومتعهدمان این
اجازه را بدهیم،که شبکه خصوصی ایجاد کنند.
راه برون رفت این است که دولت و نهادهای شبه دولتی در
حوزه اجرا دخالت نکنند. حوزه ی نهادهای دولتی و شبه
دولتی باید سیاست گذاری، نظارت، حمایت و ارزشیابی باشد.
چرا شما در تیترمقاله تان به عنوان یک روحانی انقلابی
زده اید: نه شرقی، نه غربی، نه جمهوری اسلامی؟
عبارتی که در قرآن آمده است با این مضمون که حضرت
ابراهیم (عیله السلام) در کنار خورشید پرستان می نشیند و
می گوید من هم خورشید می پرستم را دیده اید؟ این یک زبان
تبلیغی برای جذب مخاطب است که بعد از آن بتوانی حرف حق-ات را بزنی.
ما در ادبیات یا رسانه، زبانی داریم که برای جلب توجه
مخاطب باید از بعضی ظرفیت ها استفاده کند.
در سیره خیلی از علما داریم که گاهی کاری کرده اند، که
اگر فقط آن را در نظر بگیریم عالم بودن ایشان را زیر
سؤال می بریم، ولی می بینیم که این مسیری بوده است که در
آن می خواسته اند دست کسی را بگیرند.
بنده اتفاقاً به عنوان یک فعال فرهنگی باید همین موارد
را یاد بگیرم، که آیا در این فعالیت فرهنگی می توان به
زبان متفاوتی رسید که حتی اولش هم خیلی قابل هضم نباشد؟!
گفته می شود که امام موسی صدر وارد محفلی شدند که خیلی
از شیعیان مشغول شرب خمر بودند. تا ایشان را دیدند،
ترسیدند وخواستند شراب ها را پنهان کنند. ایشان می دانست
که این ها الآن آن را پنهان می کنند، اما فردا دوباره
شراب می خورند. ایشان نشست وگفت دست نزنید. خودش هم نشست
وگفت: برای من هم بیاور! جلوی ایشان گذاشتند! بعد گفتند
که جگر هم برای من بیاورید. آن را هم آوردند. ایشان یک
تکه از جگر را داخل لیوان شراب انداخت و مشغول صحبت شد.
بعد از نیم ساعت... سه ربع که همه حواس شان به صحبت
ایشان بود، گفت: این جگری که من در لیوان شراب انداختم
الآن کجاست؟ جگر از بین رفته بود.گفت این شراب با دل شما
و با وجود شما همین کار را می کند. خدا سلامت شما را می
خواهد که گفته است شراب حرام است. این را گفت و بلند شد
و رفت!
نقل می کنند: شیخ راعب-که دومین شهید حزب الله است –
وارد یک خانه ای در یکی از روستاها شد. دید زن خانه که
مسیحی هم بود، به خاطر ایشان روسری سرش کرده است. گفت:
اگر به خاطرمن حجاب سرت کرده ای در بیاور، تو باید به
خاطر خدا حجاب به سرت بیندازی، نه به خاطر من!
اگر همین قسمت را ببینید می گویید که یک روحانی، زنی را
امر به منکر کرده است! می گویند بعد از شهادت ایشان
اولین کسی که در روستا محجبه شد، همین زن بوده است. در
این جلسات باید روی همین مسایل بحث کنیم که من به عنوان
فعال فرهنگ و افسر جنگ نرم، آیا قرار است من همان رفتاری
را داشته باشم که یک پیرمرد سنتی 50 ساله هیأتی با یک
جوان دارد؟ یا این که یک کار دیگری باید بکنم؟
شما گفتید که شخص برای ما ملاک نیست ،وارزش
هاومعیارهاهستند که اصل هستند.ولایت فقیه اصل است.ولی شخص
ولی فقیه که اصل نیست؟!
من در این مورد یک مطلبی نوشته ام باعنوان "ولی فقیه با
زن مردم چکار دارد؟" می توانید به آن مراجعه کنید. ما در
مسیرهایی مثل مسیر همراهی باولایت فقیه، مثل همراهی یک
زن با شوهرش، مثل همراهی یک شاگرد با معلم اش، از کلیت
مسیر اطمینان باید حاصل کرد و بعد دنبالش به راه می
افتیم. مثل این که شما می خواهید از کوهی بالا بروید،
برای یافتن بهترین راهنما، پرس وجو می کنید. بعد از
تحقیق در مورد آن راهنما و مطمئن شدن از او، دیگر هیچ
بحثی با او نمی کنید. زن اگر قرار باشد در هر مسأله
کوچکی با شوهرش بحث کند –چون کلیت مدیریت زن با شوهر است
و زن به آن اعتماد دارد – زندگی سامان نمی گیرد. در مورد
رابطه ی ولایت فقیه از طریق ساز و کار مجلس خبرگان به
کلیت ولایت فقیه اعتماد می کنیم.
چرا بعد از سی و اندی سال که از انقلاب گذشته-انقلابی که
براساس مطالبات عموم رخ داده است- دوباره باید به دنبال
مطالبه مردم باشیم برای تغییر درحاکمیت؟ آیا این یک
انقلاب جدید نیست؟! آیا مشکل در مهندسی نظام بوده است؟ و
یا هنگامی که انقلاب کردیم اهداف مشخصی نداشتیم؟ در بیان
مطالبات فرهنگی مجبوریم که در لوای نهادهای دولتی کار
کنیم ،مگر نه در نهایت ما هستیم که به عنوان کسی که
مطالبه فرهنگی داریم از جامعه حذف می شویم. در این باره
چه باید کرد؟
بحث ما یک انقلاب مجدد نیست. این جا نیاز به یک جریان
مستمر هست. مثلاً نگرانی مادر نسبت به فرزند یک جریان
مستمر است، حتی اگر این فرزند 50 یا 60 ساله هم باشد.
نسبت ما در این مراقبت ها و کنترل ها برای انقلاب مان
مثل یک کارخانه ای است که خط تولید دارد اگر مراقبت روی
تولید نداشته باشد بعد از یک مدت یک جنس نامرغوب تحویل
می دهد، ولو این که روز اول تمام سیاست گزاری هایش درست
باشد. اگر مهندس ناظر بالای سر خط تولید نباشد معلوم
نیست چه اتفاقی می افتد؟ این نظارت، یک نظارت مستمر است
ولی در دوره هایی ضعیف تر شده باید تقویت بشود. نباید
یادمان برود، انقلاب ما از روز اول ماهیت فرهنگی داشت و
سردمداران انقلاب از حوزه ها و دانشگاه و ازمحیط های
علمی برخاستند. برخلاف خیلی از انقلاب های دنیا که یا
نظامی یا امنیتی است یا کلاً صبغه ی اقتصادی و مالی دارد.
اما یک جریان مستمر باید بر آن نظارت داشته باشد.
از طرف دیگر لزومی ندارد همه ی کارها دولتی باشد. مثال
همین عاشوراییان، یکی از حرکت های درخشانی است که بعد از
انقلاب اتفاق افتاده و الگو شده است و خیلی جاها از آن
بهره برداری کرده اند و مشابه سازی کرده-اند. هنوز با
قوت دور دوم کارش را شروع کرده است هیچ هم نمی توانید
بگویید که دولتی است. اتفاقاً امثال این نمونه ها را
زیاد داریم. همین نمونه ها می تواند عناصر فعال و خلاق
تربیت کند. می تواند به دستگاه های دولتی هم خط بدهد.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی