بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

شرح ِ تفتیش ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8211945850/RESHWEG3RY_8.jpg

 

بالاخره حکومت تصمیم گرفته که

 راجع به فساد اقتصادی کاری بکنه.

 

http://s3.picofile.com/file/8211946984/RESHWEG3RY_7.jpg

 

 قایم موشک در بخش گمرک.

 

http://s3.picofile.com/file/8211947600/RESHWEG3RY_5.jpg

 

 نصف چیزی که دزدیدی بده به من تا آزادت کنم.

 

http://s3.picofile.com/file/8211948542/RESHWEG3RY_2.jpg

  شرح ِ تفتیش ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

!

  ........................... / ............................

 

 تند راندیم با هزار امید / حسن‌آباد شد ز دور پدید

چند ماشین قطار استاده / همه از بهر حرکت آماده

یکی آینده و رونده دگر / آن‌ یکی لنگ و آن دگر پنجر

بر در قهوه‌خانه مردی چند / راهداری و رهنوردی چند

روستایی گرفته بار الاغ / قهوه‌چی زر شمرده پیش چراغ

پاسبانی به کف گرفته تفنگ / شوفری با مسافران در جنگ

بود قصدش که شب درنگ کند / وَندر آن قهوه‌خانه لنگ کند

پاسبان با کمال بی‌دردی / بود ناظر ولی به خونسردی

بیوه‌ای زان شُفُر شکایت کرد / پاسبان از شُفُر حمایت کرد

که توقف در آن مغازهٔ دود / داشت از بهرشان فراوان سود

چون‌ بخوردند کودکان همه چای / به شوفر گفتم ای رفیق مَپای

زود بنزین بریز و گاز بساز / که شبی تیره است و راه دراز

که به‌ناگه یکی بیامد پیش / گفت باید کنیمتان تفتیش

چون که چیزی نبودم اندر بار / ننهادم به مشت او دینار

گفتمش با لبی پر از خنده / بوی خیری نیاید از بنده

هرچه خواهد دلت پژوهش کن / چیزی ار یافتی نکوهش کن

رفت و بگشود جمله بار مرا / سخت دشوار کرد کار مرا

بندها را زیکدگر ببرید / تنگ‌ها را چو رهزنان بدربد

جامه‌دان‌های‌ من به‌ خاک‌ انداخت / بارها را ز هم پریشان ساخت

فرش‌ها را به راه چید همه / رخت‌ها را به گل کشید همه

کودکان را یکان یکان آورد / بغل و جیبشان تفحص کرد

داد آواز و زالی آمد پیش / تا زنان را همی کند تفتیش

جست و پیمود آن تُنُک‌مایه / جیب و جوراب کلفت و دایه

بود زنبیلکی به‌ بار اندر / شیشهٔ مِی در آن چهار اندر

گفت می بی‌جواز ممنوع است / هست قاچاق و غیر مشرع است

گفتمش این شراب شیراز است / سالخورده‌ست‌ و خانه‌ انداز است

این شراب از حکیم دستور است / داروی چند طفل رنجور است

گر به تهران شراب دارد باج / در صفاهان و پارس نیست خراج

گفت از امروز کرده‌اند اعلان / باج دارد شراب اصفاهان

گفتم امروز اگر شدست اعلام / که می بی‌جواز هست حرام

من دو روز است تا از اصفاهان / رخت بستم به جانب تهران

گفت بی فایدست چون و چرا / حکم قانون ندارد استثنا

بایدت سر به حکم عرف نهی / پنج تومان و نیم جرم دهی

پس نشست و نوشت با مِس‌مِس / قصه را چند صورت مجلس

چون به هریک نهاد صحه رئیس / صحه کردند پاسبان و پلیس

پنج تومان و نیم زر دادم / مِی و زنبیل هم بسر دادم

جمع کردم‌، لبی پر از دشنام / رخت و کالای خود ز شارع عام

دو سه ساعت درین بسر بردیم / ساعتی نیز آب و نان خوردیم

قهوه‌چی برد باقی زر و مال / ماندهٔ دزد را برد رمّال

چرب کردند سبلتی یاران / من و اطفال مانده در باران

شب ما برگذشت از نیمه / کودکان خسته‌، من سراسیمه

برنشستیم از آن کریوهٔ آز / بگرفتیم پیش‌، راه دراز

تا سحر چرت بود و خمیازه / تا رسیدیم ما به دروازه

ساعتی هم در آن مکان ماندیم / مبلغی سیم نقد افشاندیم

تا از آن نقد، مهتر بلدی / نسیه سازد سعادت ابدی

بود القصه وقت بوق سحر / که نمودیم سوی شهر گذر

با تنی خسته و خیال پریش / برسیدیم تا به خانهٔ خویش

لب چو از قند یار بوسه گشاد / تلخی این سفر برفت از یاد

پس چندی‌، از انحصارکسی / آمد و خواست عذر رفته بسی

گشت خستو که آن پلید نژاد / زر ما برده از ره بیداد

شیشه‌های شراب را آورد / پنج تومان و نیم را رد کرد

لیک افسون کان شراب لطیف / فاسد و ترش گشته بود و کثیف

وان دغل کاردار کافر کیش / هست مشغول‌ نابکاری خویش

به خدایی که هست واقف راز / زانچه گفتم یکی نبود مجاز

باشد احوال ملت ایران / مثل آن شراب اصفاهان

که برندش به زور و آب کنند / ضایع و فاسد و خراب کنند

ور پس از مدتی دهندش باز / باد رحمت به سرکه و به پیاز

این اداره‌چیان دزد و دغل / همه هستند غرق مکر و حیل

نه امانت نه حس ملیت / نه وظیفه نه پاکی نیت

گونی این‌ها هراول تترند / حاش لله که از تتر بترند

همگی بی‌عقیده و ایمان / بسته با دزد و راهزن پیمان

جملگی بارگردن من و تو / شغلشان لخت کردن من و تو

همه با هم مخالف و دشمن / روی‌ هم رفته دشمنان وطن

وان که باشد امیر این دزدان / هست باری نظیر این دزدان

وزرا را صفای نیت نیست / اُمرا را غم رعیّت نیست

آن که در بند سیم و زر باشد / به رعایا کیش نظر باشد؟

راهی ار سازد و خیابانی / کارگاهی و کاخ و ایوانی

همه از بهر سود خویش‌ کند / یا زبهر نمود خویش کند

تا از این ره شود به کار سوار / بنهد گنج درهم و دینار

مهتر خانه چون زند تنبک / پای کوبند کودکان بی‌شک 

 

 «ملک الشعرای بهار»

 

  عکس، ترجمه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

با چشم سیاه آمده در شعر که جآنی بشود


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8209080384/OB8MAA_JANGAFRUZY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8209080918/AW8MFAR3BYE_OB8MAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8209081400/OB8MAA_JANGAFRUZY_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8209081800/JANGE_NAFT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8209082000/JANGE_OB8MAA_BAA_YAMAN_1.JPG

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

با چشم سیاه آمده در شعر که جانی بشود
تا عامل یک جنگ و نزاع همگانی بشود
با مردم آواره ی چشمش، چو اوباما باید
کاندید نوبل در جهت صلح جهانی بشود
موهای رها در وزش باد دلیلش این است:
تا عالم و آدم، همه مجنون و روانی بشود
با این شکرِ خنده اش آمار دیابت هر روز
بالا رود و باعث موج نگرانی بشود
از حالت موزون صدایش دل هر مومن و شیخ
می لرزد و مجذوب همین چرب زبانی بشود
حالم شده مانند به آن رعیت دلداده ی ده
ترسیده که معشوقه ی او همسر خانی بشود
حقم به خدا بردن دستان تو شد، می ترسم ...
مانند المپیک کُره، باز تبانی بشود
 

«احسان نصری»

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی