بسم الله الرحمن الرحیم
مرد ثروتمندی با یکی از بهترین وَ بالاترین مدلهای
خودرو در خیابانی نسبتا کم-تردد ، به سرعت می-تاخت ، انگار که در «شاهراهی
آنچنانی» با رقیبی سَرسخت مشغول مسایقه بود. همینطور که «تُرک-تازی»
میکرد ، پاره-آجری به شدت به اتومبیلش خورد ، وَ جیغ خط ِ
ترمزی طولنی بر آسفالت خیابان نقش بست.
با عصبانیت پیاده شده بود وَ داشت دنبال ضارب در پیاده-رو میگشت که پسرکی را با مشتی گره-کرده وَ عصبانی وُ گریان دید!؟
وقتیکه به پسرک نزدیک شد ، زن معلولی را کنار او دید که از صندلی-چرخدار افتاده وَ نقش پیاده-رو شده بود. پسرک با خشم وُ گریه وَ کلماتی بُریده-بُریده به او حالی کرد که از این پیاده-رو ، کمتر کسی میگذرد وَ رانندگان ِ خودروهای آن خیابان هم هیچ توجهی به دست بلند کردنهای او وَ ایما وُ اشاره-هایش ندارند ، به همین خاطر پاره-آجری پرتاب کرده تا کسی شاید به دادش برسد ...
در زندگی آنچنان سریع وُ بی-تفاوت گذر نکنیم تا کسی مجبور شود با پاره آجر ما را به خود آورد ...
یازنویسی کامل وَ عکس : عـبـــد عـا صـی