بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
مادرم
تعریف میکرد: نمک، سنگ بود. برنجِ چلو را ساعتى با نمکسنگ
مىخواباندیم تا کمکم شورى بگیره.
غذا را چند ساعتى روى شعلهى ملایم چراغ خوراکپزى مىنشاندیم
تا جا بیفته.
یخکرده و تکیده کنار علاءالدین و والور مىنشستیم تا
جونمون آروم گرم بشه.
عکسِ یادگارىِ توى دوربین را هفتهاى، ماهى به انتظار
مىنشستیم تا فیلم به آخر برسه و ظاهر بشه.
آهنگِ تازهى آوازهخوان را صبر مىکردیم تا از آب
بگذره و کاست بشه و در پخشِ صوت بخونه.
قلک داشتیم؛ با سکهها حرف مىزدیم تا حسابِ اندوخته
دستمون بیاد.
هلیم را باید «حلیم» مىبودیم تا جمعهى زمستانى فرا
برسه و در کام مون بشینه.
هر روز سر مىزدیم به پستخانه، به جست و جوىِ خط و
خبرى عاشقانه، مگر که برسه.
گوش مىخوابوندیم به انتظارِ زنگِ تلفنِ محبوب: شبى،
نیمهشبى، بامدادى، گاهى، بىگاهى؛
انتظار معنا داشت.
دقایق «سرشار» بود.
هر چیز یک صبورى مىخواست ،تا پیش بیاد،
تازمانش برسه.تا جا بیفته. تاقوام بیاد: غذا، خرید،
تفریح، سفر، خاطره، دوستى، رابطه، عشق ...
"انتظار" مارا قدردان ساخته بود ...
حالا فهمیدی چرا این روزها کسی
قدردان نیست؟
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی