«حسین پناهی» : و سکوت میکنی ، و فریاد زمانم را نمیشنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
درباره من
«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره کنید
تا حالا آقاجون رو
اینقدر عصبانی ندیده بودم. رگهای روی شقیقهاش مثل رودهای توی نقشه جغرافیا، درهم
و پررنگ بود.
گفت: «اینکه نشد دور همی... هر کی یه ماسماسک دستش گرفته و خبر از دور و برش نداره.»
گفت: «کاش حداقل یه نگاهی به انارهای دون کرده روی میز میانداختید، کلی به کاظم
آقا سفارش کرده بودم، انار مرغوب برام کنار بذاره و از صبح با مهین بانو افتادیم به
جانشان تا این ظرف پر شده. اینهمه زحمت کشیدیم برای کی؟»
عزیز سقلمهاش میزد اما او گوشش بدهکار نبود. ۱۵ نفری میشدیم سرجمع. آخر کار به
احترام آقاجون و عزیز، همهمان تسلیم شدیم و گوشیهامان را گذاشتیم توی قفسههای
کتابخانه چوبی که همان گوشه پذیرایی بود.
تا آقاجون لب باز کرد که «نکردیم فال حافظی بگیریم...» دایی رضا تندی میان حرفش
پرید که «یه نرمافزار توگوشیم دارم، گویاست، تفسیرم داره...» اما همانطور که نیمخیز
بود سمت گوشیاش، با چشمغره آقاجون و نگاه هاج و واج ما، سر جا خشکش زد.
همه ساکت بودند. خاله عشرت خواست فضا را عوض کند «مامان کی این هندوانه رو تزیین
کرده» تازه انگار چشمانمان باز شده باشد. هندوانه سبدی کج و دسته شکسته شده بود؛ پر
از میوههای برش خورده.گمانم هنر دست عزیز بود. همه لب به بهبه و چهچه باز کردند
و مهمانی رسما از خوردن هندوانههای برش خورده شروع شد.
بابا که با دیدن اینهمه تنقلات جورواجور یادِ شب یلداهای کودکی خودش افتاده بود،
راهیمان کرد به خاطرات آن سالها.
نمیدانم کی ساعت از نیمه شب گذشت و ما کی آن همه آجیل و شیرینی را خوردیم. هیچ دل
رفتن نداشتیم و این پا و آن پا میکردیم. «کاش میشد مثل بچگیها شب رو میموندیم.»
من گفتم و امیررضا تایید کرد. اما هنوز کلامم منعقد نشده بود که همه با لبخندی ملیح
گفتند «آخی بچهها دوست دارن بمونن.» و خلاصه ما را بهانه کردند برای ماندن.
مثل آن روزها خانه را زنانه و مردانه کردیم و ولو شدیم توی تشکهای دستدوز و
گلدوزی شده عزیز که هنوز بوی خوش نفتالین میداد و هیچ یاد گوشیهامان نکردیم.
پیامبر(ص): هرکس فضیلت و مقام یک بزرگ را به خاطر سن و سالش بشناسد و امر او را
احترام گذارد؛ خدای متعال او را از هراس و نگرانی روز قیامت ایمن میدارد.