«حسین پناهی» : و سکوت میکنی ، و فریاد زمانم را نمیشنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
درباره من
«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
«آخوند
شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل "امام خمینی (ره)"». خبرآنلاین،
وبلاگ مهاجری، محمد : در دوران کودکی ام، روحانی میانسالی در محله ما زندگی می
کرد.
از دور که می آمد دستش توی جیبش بود. نزدیک که می شد،از جیبش به همه بچه هایی که
دورش جمع می شدیم، یک مشت پسته و بادام و نخودچی وکشمش می داد و در همین حال خودش
با صداییکه همه مان می شنیدیم، صلوات می فرستاد. بچه ها هم شرطی شده بودند و وقتی
تنقلات را از دست او می گرفتند زیر لب صلوات می فرستادند. بعدا حضرت پدر برایم تعریف کرد که "حاج شیخ علی محمد" امین همه بود. جهیزیه بسیاری
از دختران خانواده های فقیر را جور می کرد. شبهای جمعه برای محرومان محل، آذوقه می
فرستاد. اگر زن و شوهری اختلاف داشتند پادرمیانی می کرد. شب عید، بچه-های فقیر را نو
نوار میکرد. برای نصیحت کردن کسی کوچه و بازار را انتخاب نمی کرد؛ یک آبگوشت بارمی
گذاشت و طرفی که لازم بود پندش را بشنود به ناهار دعوت می کرد و همانجا مغزش را می
شست! تا آنجا که یادم است حتی بچه شیطانهای محل دوستش داشتند. اگر توپ شان را توی خانه
مردم شوت می کردند، در خانه را می زد و با مهربانی توپ را پس می گرفت. تکیه کلامش هم
این بود: "پدرصلواتی ها!اینقدر مزاحم استراحت همسایه ها نشوید". حضرت پدر نقل می کرد که بعید بود برای رفع مشکلات تنگدستان، به آدمهای متمول رو
بزند و کسی رویش را زمین بگذارد. و می گفت یکبار یکی از بازاریها در پاسخ درخواست
او برای تامین جهیزیه یک دختر، مشخصات فرد مستمند را خواسته بود. پاسخ شیخ این بود
که اگر بشناسی-اش و او هم تو را بشناسد، روز قیامت نمی-توانم جواب خجالت کشیدن
خانواده آن دختر را بدهم. و به این ترتیب از خیرکمک خواستن از مرد بازاری گذشته بود.
با این حال دو نفر از معتمدین محل را در جریان اینجور کارها گذاشته بود و حساب و
کتاب را آنها اداره می کردند تا مبادا حرف و حدیثی پیش آید. حضرت پدر می گفت نمی-دانم چه رازی بود که لات های محل از شیخ خوش برخورد محله که کسی
اخم و بد-زبانی اش را به یاد نمیاورد،حساب می-بردند. معمولا آنها را در برخی کارها
شریک می کرد و امین شان می دانست. نتیجه اش این بود که لات ها به سر "آشیخ علی
محمد" قسم می خوردند. از شیخ علی محمد سالهاست خبر ندارم و نمی دانم سرنوشتش چه شد. اما همواره برایم
نماد یک "آخوند" است. آخوندی که با مردم زندگی می کرد ... آخوندی که با زبان تبلیغ دین
نمی کرد. آخوندی که چهره خندانش آرامش بخش بود. آخوندی که به قول حضرت پدر،
مرید"حاج آقا روح الله خمینی" بود.آخوندی که عشق مردم محل بود ... انقلاب که شد، روحانیون بر اساس ضرورت به سمت پستهای حکومتی کشیده شدند. چاره ای هم
نبود. اما حواسمان نبود که داریم از جیب می خوریم. توجه نداشتیم که به ازای هر
آخوندی که برای یک سِمَت ،پشت یک میز می نشانیم، یکی هم برای مسجد محل تربیت کنیم.
حتی اگر می خواستیم جلوی تهاجم فرهنگی هم بایستیم باید کاری می کردیم که آخوندها
قلب مردم را تسخیر کنند. آخوندهای-مان سیاسی شدند. تصحیح کنم بازیگر سیاسی شدند. باز هم تصحیح کنم همه شان
نه. خیلی هاشان.
آنها دیگر وقت نداشتند برای بچه های محل حرف بزنند. حرف هم که می زدند فقط بحث
سیاسی بود. سیاست با همه اهمیت و ضرورتش واگرایی دارد؛ همگرایی ندارد. سیاست آدم را
عصبانی می کند. تندخو می کند. اهل غیبت و تهمت می کند. شاید این حرف غلط نباشد که مردم برای اینجور حرف و حدیثهای سیاسی ،هزار دکان و
مغازه سراغ دارند. وقتی از آنجاها خسته و زده و بیزار می شوند تازه به یک آخوند
نیاز دارند که با حرفهایش آرام شوند. آخوندی که صابون بازار سیاست آنقدر به تنش
نخورده باشد که وظیفه اصلی اش را شسته باشد. انصافا آخوند خوب هم داریم، اما کم است. بنابر این به خودم حق می دهم که دلم برای
یک آخوند از نوع شیخ علی محمد تنگ بشود. آخوندی که هروقت یادش می افتم ، یاد صلوات
هم بیفتم.