«حسین پناهی» : و سکوت میکنی ، و فریاد زمانم را نمیشنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
درباره من
«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره کنید
مرحوم محمد اسماعیل دولابی
در مورد انتظار نظر ویژه ای دارد. او - به تاسی از استادش آیت الله انصاری همدانی-
برای انتظار مراتبی قائل است. بالاترین مرتبه این است که منتظر باتسلیم و پذیرش
داده الهی انتظارش به سر رسیده باشد و آنقدر راضی به قضای الهی باشد که آمدن حضرت
چیزی برایش اضافه نکند چون ایشان همین حالا هستند و از ما غافل نمی شوند. این نظر
شبیه نظریه فرج فردی است گرچه فکر می کنم عین آن نباشد. مدتها این نظر را در ذهنم
داشتم تا اینکه به تعبیری زیبا از ایشان در مورد وظایف منتظران در دوران غیبت
برخوردم:
پدری چهار تا بچههایش را گذاشت توی اتاق و گفت اینجاها را مرتب کنید تا من
برگردم. میخواست ببیند کی چه کار میکند. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد
میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب وکتاب کند برای خودش.
یکی از بچهها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و اینها.
یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه
را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.یکی که خنگ
بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا
ببین این نمیگذارد جمع کنیم، مرتب کنیم. اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش
را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ
مینویسد، بعد میرود چیز خوب برایش میآورد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید.
دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که
او آنجا است. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک
دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم. آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت
به همدیگر. هی میریخت به هم، هی میدید این دارد میخندد. خوشحال است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد.
آن که خنگ
بود، گریه کرده بود، چیزی گیرش نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز
گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش،
نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.