«حسین پناهی» : و سکوت میکنی ، و فریاد زمانم را نمیشنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
درباره من
«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره کنید
خبرنامه
ابانگار نوشته است :
از روزی که من بدنیا اومدم دنیای من با دنیای دیگران فرق می کرد. اولین تفاوت رو
والدینم با نگاه نگرانشون با گریه هاشون به من منتقل کردند . با بزرگتر شدنم میدیدم
که همسایه ها و فامیل از نزدیک شدن و بازی کردن بچه های هم سالشون با من امتناع می
کنند .
من کوچک بودم ، ناشنوا بودم ، اما احساسم مثل هر بچه دیگه بود شاید هم بیشتر از
اونها . من از بغل کردن مادرانی که بچه هاشونو برای جلوگیری از روبرویی با من به
شدت فشار می دادند ،میفهمیدم که چیزیم هست. چیزی که عذابم میداد چرایی کار بودچون
خودمم نمیدونستم چمه که همه از من گریزونند . از بازی بچه هاشون با من شرم دارن .انگار
بیماری مسری دارم .بدتر از اون تنفر چهره هاشون از من . کم کم که بزرگتر شدم
تفاوتها بیشتر شد . مهمانیها ، جشن ها ، عزاداری ها ، بازیهای دست جمعی، بدتر وقتی
بود که هم سنام به مدرسه می رفتن و من باز هم از غافله عقب موندم و با یک دنیا
چرایی تنها موندم . با یک دنیا مشکل و رفتن به مدرسه خاص وخیل عظیم کمبودها بزرگ
شدم وتازه ، کار شد مشکل اصلی من جایی که برای افراد عادی شده بود هفت خان برای منو
امثال من واویلا بود .رسیدم به مرحله ازدواج که پای ثابت مشککلات معلولین هست. هیچ
خانواده ای حاضر به این وصلت نبودند مگر اینکه از جنس خودمون باشه . با گذروندن این
خان هم به مرحله تولد فرزندمان رسیدیم که دلنگرانیهای سرایت ژن ما به فرزندمان را
داشت ،اما به لطف خدا او سالم شد .
و این بارتفاوت ما با دیگران . پدر و مادری ناشنوا با والدین عادی . دردهاییست که
قشر ما را در گیر می کند . آرزوی ما شنیدن صدای محیط ، پدر ، مادر ، گریه و خنده
فرزند ، صدای موسیقی لذتی را که شما از شنیدن صداهوی خوب می برید و ... همه آن چیزی
است که ما از آن محرومیم . بارها با خود فکر میکنم که چرا خدا ما را از این نعمت
محروم کرد چرا ؟؟؟ وقتی خوب می اندیشم متوجه میشوم که فقط لذت صداهای خوب ، موسیقی
، شعر ، حرف پدر و مادر و فرزند نیست در دنیا وحشت شنیدن صداهای زشت و بد وجود دارد
که ما از نعمت نشنیدن آن برخورداریم . دروغ ، غیبت ، تهمت ، خبرهای بد و ناامید
کننده نیز در این مسیر قرار دارند خدایا تو را شاکرم بر این حکمتت . اما متعجبم بر
این مردمی که ژست مسلمانی و معنویت موجب تشکیل گروه های مردمی و جنبش های سبز در
حمایت از حق حیوانات ، حق طبیعت ، محیط زیست ، آب ، خاک و ... می شود .واقعا در
شگفتم در گوشه و کنار شهر ما نزد هر یک از اقربا ، دوستان و همسایه ها حتی خانواده
خودمان یک معلول از جنس ناشنوا ، نابینا ، معلول جسمی حرکتی و ذهنی وجود دارد . اما
او را نمی بینید به او توجه نمی کنید .شما می توانید با تغییر نگاهتان دنیایشان را
عوض کنید حتی در حد یک همدلی ، یک دست گرفتن نه از سر دلسوزی که از سر وظیفه که از
سر تفاوت بین انسان با حیوان و درخت و آب و خاک. دریغ از یک جنبش حمایت از معلولین
شهرمان انگاری افت داره حتی هیچکس به خودش زحمت نداد یک متن بنویسه و بگه بابا این
چه فرهنگه اشتباهیست که برای کوچیک کردن و بد نام کردن رقیب و دشمنتون از نوع
معلولیت ما خرج میکنین . شماهایی که شرمتون میاد با ما وصلت کنین به جاش تا میتونین
با دلسوزیهاتون دل ما رو می سوزونید . با گفتن دو تا ناچ ناچ بلند که طرف متوجه بشه
به تکلیف دینی و جنبشی تون عمل کردین و دیگه هیچ .چند تا کشور اونور تر قبل اینکه
ده ها انجمن و جنبش و گروه سبز حیوانی و محیط زیستی راه بندازن با اینکه دین درستی
ندارن با اینکه اصل و نسب ما رو ندارن با اینکه غنای فرهنگی ما رو ندارن اول همه به
آدمهای دور و برشون خوب نگاه می کنند به اونها می رسند عاشقانه با اونها وصلت می
کنند نه با ترحم که با رحمت ، که با عزت ، نه با خجلت و حاشیه . بعد میرن سراغ
حیوانات و جنبشهای طبیعی دیگه . اونها اول آغوششون رو برای آدمهای معلول باز کردند
اونها رو گرم کردند بعد رفتن حیوانها رو بغل کردند. اونها از گرمی آغوش معلولین
تونستن حیوانها و طبیعت رو گرم کنند . چون یک تجربه بزرگ انسانی داشتند . یادمون
باشه معلولیت ما انتخاب ما نبود یک حادثه و اتفاق ساده بود . کی از فرداش خبر داره!
حادثه ای که وقتش معلوم نیست برای همه مردم ...
http://senfit.ir