بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

فکر دلتنگی این مزرعه باش ...



 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8205558734/XOSHKS8LY_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8205565868/XOSHKS8LY_2.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8205566200/XOSHKS8LY_.jpeg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 باغ بی برگ من از تاریکی
پا به دنیای پر از نور گذاشت
رفت از ذهن زمین سالی که
رنگ دلمرده ی تنهایی داشت
 
شاخه ها، غرق فراوانی گل
ریشه ها، دست در آغوش زمین
رود ها، تا دل دریا روشن
آب ها تا سر ِچشمه، شیرین
 
برگ می رقصد و باد از غوغا
سرِ بی تابی باران دارد
باغ من، خستگی طولانی
از تماشای زمستان دارد
 
زیر آرامش ِچتر خورشید
رقص ِبی تابی نور و سایه ست
سهم آبادی این تابستان
رونق باغچه ی همسایه ست
 
نذر آبی که درین آبادی ست
بذر امید درین خاک بپاش
غرق بی تابی گندم ها شو
فکر دلتنگی این مزرعه باش

 

«عبدالجبار کاکایی»
 

 

  عکس وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.