بسم الله الرحمن الرحیم
برش اول :
ساعت 5 عصر بود سوار تاکسی شدم کرایه ایستگاه سرعین تا چهارراه امام
300تومان است، یک مسافر با کلاس سوار تاکسی شد، وقتی می خواست پیاده شود ،
البته کمی قبل از پیاده شدن، یک اسکناس 500تومانی داد به راننده ،راننده هم
می خواست 200 تومان بقیه را برگرداند ،مسافر برای اثبات کلاس اش و اینکه
آدم لارژی هست !! گفت: نمی خواهد بماند خدمتتان!!!
نیم ساعت بعد یک دانش آموز، درهمان مسیر سوار می شود، کمی قبل از ایستگاه ،می
گوید: آقا کرایه ام چقدر می شود ؟ راننده: 500تومان !!!!!
اما دانش آموز که فقط 300تومان پول داشته، بعد از اینکه کمی مثلا جیب هایش
را دنبال بقیه پولهایش می گردد ، با خجالت می گوید: آقا من فقط 300 تومان
دارم !!
راننده هم با قیافه ای طلبکارانه می گوید : بقیه اش را یا بلیط اتوبوس بده
،یا باشد بعدا می دهی !!!!
سوال:
آن آقای با کلاس برای اثبات با کلاس بودنش چه هزینه ای پرداخت کرده است ؟؟!
فقط 200 تومان ؟؟؟!!!
برش دوم :
ایستاده بودم در صف نانوایی سر کوچه ، نانوایی زیاد شلوغ نبود . جناب شاطر
بربری ها را انداخت روی میز و گفت : نوبت اول هر کسی است بردارد!!
مردی میانسال 1000 تومان داد و گفت 2 تا بی زحمت ! (بگذریم که بالاخره
معلوم نیست قیمت بربری 400تومان است یا 500 تومان) و دستش را دراز کرد تا
بربری را بر دارد!!
یک طرف بربری های هدفمند کوچولو کاملا سوخته بود و طرف دیگر، کاملا خمیر ،
طوریکه گویا طرف سوخته اش روبری شعله مستقیم مشعل بوده و طرف دیگرش اصلا
وارد تنور نشده
مرد کاملا مودبانه گفت : شاطر جان قربان دستت کمی دقت کن، بربری را دانه ای
500 تومان می خریم ، این چه وضع نان پختن است؟ و شروع کرد به سوا کردن 2
نان از میان تل بربری های خام و سوخته دپو شده روی میز .
مشتریان دیگر که برای برداشتن نان از سرو کول همدیگر بالا می رفتند به شاطر
امان ندادند و خطاب به آن مرد گفتند : آقا دم افطاری چرا اعصاب شاطر را خرد
می کنی؟خدا امواتش را بیامرزد نان به این خوبی می پزد ، دوست نداری بکش
آنطرف!!
مرد میانسال گفت : پدرآمرزیده ها این نان را مگر می شود خورد ؟! بوی گند
آردش به جهنم ، نحوه پخت اش که مربوط به شاطر می شود !
یکی دیگر از مشتریان گفت : چرا نمی شود خورد؟ ما هر روز از اینجا نان می
خریم و می خوریم ، اصلا هم نمرده ایم ، خیلی هم خوب است ! دوست نداری برو
از یک محله دیگر و نانوایی دیگر نان بگیر بگذار به کارو زندگی مان برسیم
!!!
این پیش درآمد کافی بود تا جناب شاطر با غیض کامل و چهره ای بر افروخته و
چشمانی گرد شده 1000تومن مرد را به سمت او پرت کند و بگوید: برو بیرون ،
حوصله سرو کله زدن با تو را ندارم ! لیاقت نداری که … از فردا هم اینطرف ها
نبینمت ، چون بیایی هم به تو نان نمی دهم !!!
رنگ از چهره مرد پرید سکوتی کرد نمی دانم چطوری خودش را کنترل کرد ، دست
ازپا درازتر برگشت و مثل پیغمبری که پسرش در جمع دشمنان دین پدر را انکار
کرده باشد1000 تومانش را بر نداشته نانوایی را ترک کرد !
شاطر با نگاهی تحقیر آمیز و در حالیکه زیر لب یک چیزهایی زمزمه می کرد
بدرقه اش کرد .من کاملا از پشت سر گوش های سرخ شده اش را دیدم ، گویا سیلی
محکمی از مردم خورده بود ، چون اگر مردم هم با او همراهی می کردند قطعا
شاطر ، شاطر می ماند نه اینکه به سیاق فراعنه ادعای خدایی کند !
سوال :
آیا آن مرد می رود یک نانوایی دیگر ؟
ا آن مرد در نانوایی دیگر هم برای اصلاح وضعیت نان زبان می گشاید ؟
شما جای آن مرد بودید چه می کردید؟
پی نوشت :
نمیدانم علتش کدام کمبود، کدام نیاز یا دست یافتن به کدام امتیاز است که
برخی ها برای دست یافتن به آن ، خشت کجی را می گذارند که برای اصلاح آن
ثریا را هم بشکافی به جایی نمی رسی .
وقتی هیچکس جرات آنرا ندارد و طوری تربیت نشده است که در مورد حقوق به حق
خود ، حتی با شاطر محله خودشان هم صحبت کند و بد تر اینکه هر نوع اعتراض ،
ابتدا از سوی خود مردم سرکوب می شود ، به نظر شما این کاروان به کجا خواهد
رفت و این محمل در کدام منزل رخت اقامت خواهد افکند ؟؟!
هیچگاه از یادم نمی رود ، وقتی مسافرین اصفهانی یک شرکت هواپیمایی با 5
ساعت تاخیر به اصفهان رسیدند، همگی همصدا شدند و صندلی های هواپیما را ترک
نکردند تا اینکه جناب مدیر عامل شخصا آمد ، عذرخواهی کرد و به هریک از
مسافرین از بابت تاخیر پرواز ، بلیط رفت وبرگشت مشهد اهدا کرد !!!
تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی