بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

آرزوی پرواز


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8242876350/KABUTAR_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242877226/KABUTAR_JUJEH_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242878218/KABUTAR_JUJEH_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242879000/SH8H3N_2.jpg

 

 

 


  آرزوی پرواز 


 کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز / بجرئت کرد روزی بال و پر باز

 پرید از شاخکی بر شاخساری / گذشت از بامکی بر جو کناری

 نمودش بسکه دور آن راه نزدیک / شدش گیتی به پیش چشم تاریک

 ز وحشت سست شد بر جای ناگاه / ز رنج خستگی درماند در راه

 گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد / گه از تشویش سر در زیر پر کرد

 نه فکرش با قضا دمساز گشتن / نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن

 نه گفتی کان حوادث را چه نامست / نه راه لانه دانستی کدامست

 نه چون هر شب حدیث آب و دانی / نه از خواب خوشی نام و نشانی

 فتاد از پای و کرد از عجز فریاد / ز شاخی مادرش آواز در داد

 کزینسان است رسم خودپسندی / چنین افتند مستان از بلندی

 بدن خردی نیاید از تو کاری / به پشت عقل باید بردباری

 ترا پرواز بس زودست و دشوار / ز نو کاران که خواهد کار بسیار

 بیاموزندت این جرئت مه و سال / هَمَت نیرو فزایند، هم پر و بال

 هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است / هنوز از چرخ، بیم دستبرد است

 هنوزت نیست پای برزن و بام / هنوزت نوبت خواب است و آرام

 هنوزت اندُه بند و قفس نیست / بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست

 نگردد پخته کس با فکر خامی / نَپوید راه هستی را به گامی

 ترا توش هنر میباید اندوخت / حدیث زندگی میباید آموخت

 بباید هر دو پا محکم نهادن / از آن پس، فکر ِ بر پای ایستادن

 پریدن بی پر تدبیر، مستی است / جهان را گه بلندی، گاه پستی است

 به پستی در، دچار گیر و داریم / ببالا، چنگ شاهین را شکاریم

 من اینجا چون نگهبانم وُ تو چون گنج / ترا آسودگی باید، مرا رنج

 تو هم روزی رَوی زین خانه بیرون / ببینی سِحربازیهای گردون

 از این آرامگه وقتی کنی یاد / که آبش برده خاک و باد بنیاد

 نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ / نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ


 مرا در دامها بسیار بستند / ز بالم کودکان پرها شکستند

 گه از دیوار سنگ آمد گه از در / گهم سرپنجه خونین شد گهی سر

 نگشت آسایشم یک لحظه دمساز / گهی از گربه ترسیدم، گه از باز


 هجوم فتنه‌های آسمانی / مرا آموخت علم زندگانی

 نگردد شاخک بی بُن برومند / ز تو سعی و عمل باید، ز من پند
 

 «پروین اعتصامی»

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.