بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

من ازین فاصله عاشق نمیشم ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8201468742/ESHQ_NURE_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8201468976/ESHQ_NURE_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

نقش ِکاشیای نقاشی شدی / سنگ ِمسجدای بی نام ونشون

عطر ِسجاده ی نخ نمای من / شمع ِسقا خونه های این واون

پای منبرای کهنه گم شدی / توی کشکول ِکتابای عتیق

حل شدی درست مث یه حبه قند / ته استکانِ ِحرفای عمیق

پاتوق ِندیمه های بی گناه / نخ ِتسبیح ستاره ها شدی

مهرتُ گرفتی و روز ازل / از من ِبی سر وپا جدا شدی

تو کجایی که فرشته ها می گن / من اگه توبه کنم میای پیشم

پر کن آغوشمُ از عطر ِتنت / من از این فاصله عاشق نمی شم

 

 «عـبدالجبار کاکایی»

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

نمازخانه فراوان ، نماز خوان اندک!


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8201143592/NAM8ZE_RAZMANDEG8N_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8201143300/NAM8ZE_RAZMANDEG8N_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8201145042/NAM8ZE_RAZMANDEG8N_3.jpg

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

دلم خوش است که این شهر، شهر قرآنی است / و دین مردم این منطقه،مسلمانی است توریست خیز ترین جای خاک ایران است / که میزبان پناهندگان افغانی است نمازخانه فراوان،نماز خوان اندک / تعجب من از این داغ های ‌پیشانی است کسی که قوم رئیس است، حکم او رسمی / و حکم دیگر اعضا همیشه پیمانی است سرایدار اداره لیسانس تاریخ است / رئیس دیپلمه از رشته های انسانی ست برای این که به یک پست خوب تر برسی / ملاک حفظ دو تا سوره با روان خوانی است
و طرح های زمین خورده علتش این است / که کار اکثر مسئول ها سخنرانی است دوباره حاج فلانی به مکه خواهد رفت / علاج پول اضافیش،مکه درمانی است همیشه مثل گداها لباس می پوشد / برای این که بگوید که وضع بحرانی است اگرچه خانه اش از بافت های فرسوده است / ولی برای حسینیه ساختن،بانی است برای سنگ به شیطان زدن به مکه نرو / بزن به آینه با سنگ،سنگ مجانی است دلش خوش است به داغی که روی پیشانی است / دلم خوش است که این شهر،شهر قرآنی است ...

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

مرد یعنی هدیه زن از خدا ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8200505692/MARD_EM8M_ALI_QAD3R_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8200505868/MARD_EM8M_ALI_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

مرد یعنی ناز هستی در وجود / مرد یعنی یک فرشته در سجود
مرد یعنی یک بغل آسودگی / مرد یعنی پاکی از آلودگی
مرد یعنی هدیه زن از خدا / مرد یعنی همدم و یک هم صدا
مرد یعنی عشق و هستی، زندگی / مرد یعنی یک جهان پایندگی
مرد یعنی فصل زیبای بهار / مرد یعنی زندگی در لاله زار
مرد یعنی عاشقی، دلدادگی / مرد یعنی راستی و سادگی
مرد یعنی عاطفه، مهر و وفا / مرد یعنی معدن نور و صفا
مرد یعنی راز، محرم، یک رفیق / مرد یعنی یار یکدل، یک شفیق
مرد یعنی جلوه مردان مرد / مرد یعنی همدم دوران درد
مرد یعنی حس خوش، حس عجیب / مرد یعنی بوستانی پر نصیب
مرد یعنی باغ های آرزو / مرد یعنی نعمتی در پیش رو
مرد یعنی بنده خوب خدا / مرد یعنی نیمی از زن ها جدا
مرد یعنی همسری خوب و شفیق / مرد یعنی بهترین یار و رفیق
مرد یعنی انفجار نورها / مرد یعنی نغمه روح و روان
مرد یعنی ساز موسیقی جان / مرد یعنی مرهم هر خستگی
مرد یعنی بهترین وابستگى ... 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

آیت الله امجد: امروز معیارهای حق و باطل عوض شده ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8200301818/HAQ_VA_N8HAQ_3.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8200302026/HAQ_VA_N8HAQ_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8200302500/HAQ_VA_N8HAQ_1.jpeg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران
آیت الله محمود امجد : اگر در همه عالم بگردید امثال علمایی مانند علامه طباطبایی، آیت الله بهجت، آیت الله بروجردی و... را تنها در مکتب تشیع پیدا می کنید.
 «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»(اى کسانى که ایمان آورده ‏اید از خدا پروا دارید و هر کسى باید بنگرد که براى فردا[ى خود] از پیش چه فرستاده است و [باز] از خدا بترسید در حقیقت ‏خدا به آنچه مى ‏کنید آگاه است )، تقوا را مهم ترین عامل نجات انسان و جامعه دانسته و ابراز داشت:
این چیزی که به نام اسلام در جامعه وجود دارد، با اسلام واقعی خیلی فاصله دارد .
 امروز معیارهای حق و باطل عوض شده است؛ باید همواره حرف حق را بگوییم. اسلام در جامعه نیست. امروز معیارهای حق و باطل عوض شده است. زن هایی که در برابر باطل بایستند، مرد هستند. و مردانی که در برابر باطل نمی ایستند، نامردند. یک یاعلی(ع) جامعه و انسان را تغییر می دهد. اما یاعلی(ع) گفتن هزینه دارد. وی با اشاره به این روایت امام علی (ع) که "لو احبنی جبل لتهافت" اگر کوهی مرا دوست داشته باشد پاره پاره خواهد گشت! گفت: با یک یاعلی(ع) واقعی، کوه تکه تکه می شود.
استاد امجد با اشاره به کمرنگ شدن تقوا در جامعه به طرح این پرسش پرداخت که: این همه تهمت و دروغ در جامعه کم است؟ این همه افترا در جامعه کم است؟
 قطعا در جامعه اختلاف سلیقه وجود دارد، اما باید تعامل باشد.
 اگر تمام شکنجه های این عالم را جمع کنند، به اندازه شکنجه هنگام جان دادن برای غیرمومن نیست. تنها راه فرار از شکنجه های آخرت تقواست. اگر تقوا پیشه کنیم مرگ راحت می شود.
 اگر فکر کنیم می توانیم هر گناهی انجام دهیم، و بعد از آن با ذکر یک صلوات خدا آن ها را ببخشد، دچار نفاق شده ایم. اگر با خودمان روراست نباشیم، منافقیم. ما مردودیم! مشروط هم نیستیم!
وی با یادآوری این که امیر مومنان که خود «قسیم النار و الجنه» است، از آتش جهنم بیمناک است؛ گفت: آنگاه ما چطور از آتش جهنم نمی هراسیم؟ نترسیدن از آتش جهنم، عرفان نیست. عرفان معنایی جز قرآن ندارد. باید به قرآن بازگردیم.  یک عمر با هوای نفس زندگی کرده ایم. بسیاری از منبر های ما از روی هوای نفس بوده است. باید همگی از هوای نفس توبه کنیم. تمام اخلاص اجتناب از محرمات است.
تمام پیامبران آمده اند تا بگویند، بدی نکنیم. باید بدانیم که خداوند ما را برای بهشت و جهنم خلق نکرده است. پروردگار بهشت را برای انسان آفریده است. خدا ما را برای «بقاء فی الله» و «فناء فی الله» آفریده است. ما با این خداوندی که دوست ماست و با ما معامله عاشقانه می کند، بدی می کنیم. با وجود این همه نعمت، چرا کفر نعمت می کنیم؟
 چون خدا می دانست که ما بشریم و اسیر هوای نفس خواهیم شد، انبیاء و بزرگان و اهل بیت را برای هدایت ما فرستاد. خدا و اهل بیت باید به داد ما برسند. چه کسی می تواند ادعا کند که از شهوت و غضب و هوای نفس می تواند فرار کند؟ خداوند انبیاء را به همین دلیل فرستاد.
ایشان در ادامه با اشاره به روایات مشهور در خصوص آمرزش گناهان از جانب پروردگار و اشاره
وی گفت: این عمامه به خودی خود پارچه است و علم و تقوا نمی آورد. آنچه اهمیت دارد تقواست. این مدرس حوزه علمیه با تأکید بر اهمیت مطالعه قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه افزود: همه آنچه که برای نجات بشریت لازم است در این سه کتاب آمده است. کافی است این کتاب ها را در هر جای دنیا مطالعه کنیم تا به اسلام راستین خودتان پی ببرید.
اگر من بد هستم، یا کسی مثل من بد است؛ این ربطی به دین ندارد. اگر همه دنیا کافر شدند، شما مسلمان باشید. اگر همه دنیا هم کافر شدند با تکیه بر این سه کتاب می توانید دین خودتان را حفظ کنید و کسی نمی تواند شما را از دین منحرف کند.نسخ شفا بخش تمام بشریت در قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه است.
توجه کنیم که همیشه عده ای چاپلوس اطراف قدرت هستند. اما ما باید رضایت خداوند مد نظرمان باشد. «بک یا الله» را تنها برای خدا بگوییم.
 امیرالمومنین راه آخرت را سخت و طولانی می داند. دعا انسان را از این سختی نجات می دهد. دعا بخوانید؛ چراکه یک انسان شناسی کامل در دعاها وجود دارد. خدا و پیامبر خدا ما را دوست دارند. اگر به جهنم برویم، شیطان خوشحال می شود. و اگر به بهشت برویم، پیامبر خوشحال می شود.
این استاد اخلاق و عرفان با اشاره به لزوم نوع دوستی و توجه به منزلت انسانی، به روا داری و پرهیز از ظلم و ستم به یکدیگر توصیه و خاطر نشان کرد: امشب وقت توبه است. با وجود هر گناهی که مرتکب شده ایم، از خدا بخواهیم که دست ما را بگیرد. حق را باید گرفت. اما اگر کسی نمی توانست حق ما را بدهد، او را نباید به زندان بیندازیم. بهتر است ببخشیم و گذشت کنیم. زندانیان بی گناه زیاد است. اگر به فکر بشر نباشیم، مسلمان نیستیم. حتی اگر یک نفر گرسنه در عالم باشد، ما مسئولیم.
ایشان با اشاره به اهمیت خضوع در برابر پروردگار و دوری از کبر و گناه فرمود: بسیاری از علما و فضلا و آیات در درگاه خداوند خاضع بودند و گریستند. علما می خواستند «آدم» شوند. باید خدابین باشیم؛ نه خودبین. کربلا رفتن خوب است. «بک یا الله» گفتن خوب است. اما مغز این رفتار مهم است. اگر در همه عالم بگردید امثال علمایی مانند علامه طباطبایی، آیت الله بهجت، آیت الله بروجردی و... را تنها در مکتب تشیع پیدا می کنید.
 اگر اخلاص در عمل نباشد، پوسته اعمال هیچ فایده ای ندارد. اصل و اساس تقواست و آنچه آدمی را نجات می دهد، جز تقوا نیست. البته شفاعت و دستگیری هم همواره هست. ما مجموعه ای از شهوت و غضبیم. تنها رحمت و محبت خداوند ما را نجات خواهد داد.
 باید دعا کنیم تا به شرور از خلق محتاج نشویم. به انسان دیگر نیاز داشتن کار بدی نیست. همه ما به پزشک و مهندس و معلم نیاز داریم. اما اگر مومن از گرسنگی بمیرد، بهتر است تا از غیر خدا بخواهد. مومن از کسی غیر خدا چیزی نمی خواهد. همچنین جز خدا هم چیز دیگری نمی خواهد.انشاالله خداوند مشکلات جوانان و مسائل مربوط به ازدواج جوانان را برطرف کند.
وی با اشاره به آفات و ناهنجاری های جامعه، دین گریزی را از پیامدهای تبلیغ و اشاعه نادرست دین و برخی کج روی ها دانست و تصریح کرد: هرکس کوچکترین زحمتی برای ما کشیده است و کوچک ترین خدمتی به ما و به بشریت کرده است، نسبت به ما حق دارد. انشاالله خداوند هرکسی را که به جامعه بشریت خدمت می کند سرافرازکند.
باید بدانیم که به هرکسی که خدمت می کند و کار مثبتی انجام می دهد، ولو اینکه محالف ما باشد و یا حتی مسلمان نباشد، باید کمک کرد. ضمن اینکه باید از مشکلات هم انتقاد کرد.
استاد امجد در پایان گفت: ما باید دست به دست همدیگر بدهیم. چرا که جامعه ما فلج شده است. آدم از این همه ناهنجاری دق می کند و می خواهد بمیرد. خداوند شاهد است که من اگر اختیار داشتم به غار می رفتم، تا نه چیزی ببینم و نه چیزی بشنوم. همه ما باید توبه کنیم. ما بد دین هستیم. ما باعث شده ایم تا جوانان دین گریز شوند. انشاالله به حق این شب های عزیز مشکلات جامعه و خصوصا جوانان مرتفع شود.
 

 متن کامل

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

گفتم مولوی می گوید حق نشاید گفت جز زیر لحاف! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8199586350/HARFH8YE_MAHRAM8NEH_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8199586550/HARFH8YE_MAHRAM8NEH_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8199586718/HARFH8YE_MAHRAM8NEH_2.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 حجت الاسلام و المسلمین ناصر نقویان : در امر به معروف و نهی از منکر مامور به نتیجه هستیم، بر خلاف برخی امور که معتقدیم مامور به تکلیف هستیم نه نتیجه باید گفت در امر به معروف باید از اثر بخش بودن تذکر خود در این خصوص مطمئن باشیم.
 برخوردهای سخت و تند در امر معروف اگر اثربخش و مثبت نباشد، نباید روا داشت.
 علمای بزرگ دین نیز در امر به معروف با لطافت عمل می کرده اند و تاثیرگذار هم بوده است.
ناصر نقویان در این زمینه
از یکی از سخنرانان رادیو که گفته بود باید روزه خواران اعدام شوند، به سختی انتقاد کرد و گفت:
یکبار سوار ماشینی شده بودم، راننده سیگار می کشید، به او لبخندی زدم و گفتم شما با خدا قهری؟ او خجالت کشید و سیگار را خاموش کرد.
 متاسفانه برخوردهای تند با جوانان در امر نماز موجب شده تا آنان نماز گریز شوند.
حجت الاسلام و المسلمین نقویان گفت که در یکجا وارد شده با تندی صحبت کنید و آن در مقابل حاکمان قلدر است که پول و قدرت دارند. اگر دیدید دارند خطا می کنند، تشر بزنید.
 آنجاست که همه می گویند چکار به اینکارها داری؟! منبرت را می گیرند! دیگر صداوسیما راهت نمی دهند! دادگاه می برندت! حقوقت را قطع می کنند! آنجاها اگر کسی مرد است، داد بزند!
 هر انسانی در هر مقامی نیاز به موعظه و نصیحت دارد، گفت: آقای معزالدینی تعریف می کردند مرحوم میرزای شیرازی پس از رسیدن به مرجعیت از ملا فتحعلی که صاحب فضل بود خواست او را بطور منظم موعظه کند.
حجت الاسلام نقویان دلیل این امر را احتمال لغزش همه افراد عنوان کرد و گفت: حتی آیت ا... بهجت هم شیطان مخصوص به خود دارد.
نقویان در ادامه سخنان خود به تماس آقای قرائتی با خود و دیدار با وی در منزلش اشاره کرد و گفت: در آنجا درباره انتقادات من بالای منبر پرسیدند و من پاسخ دادم اختلاس و رشوه ادارات ما را فراگرفته، حرف دروغی است؟ آقای قرائتی گفت حرفت حق است ولی هر حقی را باید هر جا گفت؟
خنده ام گرفت و گفتم مولوی می گوید حق نشاید گفت جز زیر لحاف! اگر من و شما اینجا 5 ساعت حرف حق بزنیم، چه فایده ای دارد؟!
وی گفت: وقتی کلی می گوییم در مملکت اسلامی نباید اختلاس باشد، اختلاس گر هم می خندد! اما اگر به فلان کس گفتیم با تو هستم، آنوقت است تو را به دادگاه ویژه روحانیت می برند!
آقای قرائتی در آنجا به من محبت داشت و گفت کمی آرامتر و من پذیرفتم!
نقویان گفت: برخی تصور می کنند نهی از منکر فقط در تذکر دادن به بدحجابی خلاصه می شود درحالیکه از منکرهای بزرگ غافلند.
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه عزت و ذلت تنها در دست خداست، گفت:
برخی فکر می کنند با صداوسیما می شود عزیز شد! رئیس سابق صداوسیما به من می گفت گاهی اوقات پیش آمده که یک روحانی را به برنامه ای دعوت کرده ایم و در زیرنویس نوشته ایم حجت الاسلام، بعد دفتر آن روحانی تماس گرفته و گفته ایشان آیت ا... هستند! ضمنا درشت بنویسید!
نقویان در عین حال گفت که
خداوند حکیم است و شاید لازم بداند انسان در مقطعی سختی بکشد و در مشکلی باشد ولی ایمان انسان به خداوند، دل را در آن شرایط آرامش می بخشد.
وی گفت:
خداوند نقش های سخت در زندگی را به افراد توانمند می دهد.
حجت الاسلام نقویان با اشاره به برخی سنت های ناپسند در جامعه گفت:
برخی جوانان تا صبح در هیات ها پای فلان مداح سینه می زنند و عزاداری می کنند ولی هنوز یاد نگرفته اند باید به پدر و مادر احترام بگذارند.
وی گفت:
یک یاحسین می تواند یک هستی را جابجا کند ولی به شرط و شروطها!
ناصر نقویان همچنین از بمبگذاری اخیر در مسجدی در کویت بشدت انتقاد کرد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین از یزد، این خطیب شهیر در بخشی از سخنرانی خود، از یک نوجوان دعوت کرد تا به بالای منبر بیاید و از او خواست تا قضیه رطب خوردن پیامبر و توصیه به نخوردن خرما را تعریف کند و سپس به او هدیه ای داد.
 

 متن کامل 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

می-توان «راحت» خوابید ...


 
  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8199414718/X8BE_R8HAT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8199414834/X8BE_R8HAT_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8199415118/X8BE_R8HAT_3.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

پادشاه به نجارش گفت:فردا اعدامت می کنم. نجار آن شب نتوانست بخوابد. همسرش گفت:"مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار ."
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید. صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که: دریغا باورت کردم. بعد بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیرکنند. دو سرباز باتعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی!
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت، همسرش لبخندی زد و گفت: "مانند هر شب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند. "
 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

مشکلاتتان همه ، من رَفع وُ آسان میکنم! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8199166576/TABL3Q8TE_DORUQ3N_ENTEX8B8T_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8199166934/TABL3Q8TE_DORUQ3N_ENTEX8B8T_3.png

 

http://s6.picofile.com/file/8199167226/TABL3Q8TE_DORUQ3N_ENTEX8B8T_2.jpeg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

گر به مجلس راه یابد پای من / هرچه ویرانی است عمران می کنم
می روم هر شب به میدان های شهر / هر چه ساعت بود میزان می کنم
مشکلات شهرتان را رتق و فتق / پشت میز و پشت فرمان می کنم
کوچه های تنگ را هر شب فراخ / هرچه بن بست است دالان می کنم
چاله های شهر را چاه عمیق / هرچه دالان را خیابان می کنم
مردها را اهل تجدید فراش / لطف ها در حق نسوان می کنم
تا کش آید پوز اعضای اوپک… / نفت را فی الفور ارزان می کنم
مرده ها را می کنم ساماندهی / شهرتان را باغ رضوان می کنم
شاعران شهر را در خانه ام / هفته ای یک بار مهمان می کنم
کارگردان های با احساس را / می برم مهمان مامان می کنم
تا که پررونق شود گردشگری / اصفهان را ارمنستان می کنم
شهردار از شهرضا می آورم / الغرض این می کنم آن می کنم
می شوم هر شب سوار بلدوزر / هر چه ناصافی است ویران می کنم
شهر تا راحت شود از چشم هیز / دیدنی ها را فراوان می کنم
می نویسم طنز بر دیوار و در / شهرتان را من نمکدان می کنم
تا که کار خلق فورا حل شود / کارمندان را دو چندان می کنم
هی تراکم می فروشم را به را / یاری انبوه سازان می کنم
شهرداری را همه رایانه ای / کارها را سهل و آسان می کنم
گر رقیبانم به من فرصت دهند / چاره کمبود سیمان می کنم
می کنم هی کارهای خوب خوب / دشمنانم را پشیمان می کنم
هفته ای یک شب کلیسا می روم / ارمنی ها را مسلمان می کنم
می فروشم کل اسراییل را / پول آن را خرج لبنان می کنم
یک سخنرانی به نفع مسلمین / در بلندی های جولان می کنم
مثل اقشار ضعیف اجتماع / نوش جان سویای سبحان می کنم
هم صدایی هم دلی هم زیستی / با سرای سالمندان می کنم 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

فعلاً برو سواری بیاموز! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8198950442/ASBE_SARKASHE_NAFS_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8198950692/ASBE_SARKASHE_NAFS_4.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8198951250/ASBE_SARKASHE_NAFS_3.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز!»

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

مَردی که وجود خارجی نداشت ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

http://s3.picofile.com/file/8198672184/ED8LATE_HOKK8ME_ZOLM_1.jpg

 اگه فکر میکنی که مسأله-ی تبعیض نژادی در

 حکم اعدامت دخالت داشته ، دَستت رو بلند کن ...

 

http://s3.picofile.com/file/8198675142/ED8LATE_HOKK8ME_ZOLM_3.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8198675626/ED8LATE_HOKK8ME_ZOLM_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8198676376/ED8LATE_HOKK8ME_ZOLM_6.jpeg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که: «والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید»؟
اما چند نفر از حکام وُ قضات آن شهر که پشت سر تابوت بودند ، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومی‌گفتند: «پدرسوخته ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده»!  مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آن که ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که «دفن میّت واجب است»! وَ معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست!.
 

  بازنویسی وَ عکس : عـبـــد عـا صـی 

 

     

ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ « ﺧﻮﺩ » ﺭﺍ بشکنی ...

    
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8198236426/AZ_XOD_GOZASHTAN_1.png

 

http://s3.picofile.com/file/8198236268/AZ_XOD_GOZASHTAN_ABALFAZL_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8198236018/AZ_XOD_GOZASHTAN_ABALFAZL_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﺑﭙﺮﺩ، ﻧﺸﺪ ﻛﻪ ﻧﺸﺪ. ﺍﻭ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ. ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ. ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁن که ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ :
ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ، بز ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ، ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.
 ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ!
ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ ﮐﻨﻨد 

 

 

  عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

یک قدم برای رضای خدا برنداشته-ام ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8198034584/REZ8YE_XODAA_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8198034768/REZ8YE_XODAA_2.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8198035118/REZ8YE_XODAA_3.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ﻣﻦ ﺩﮐﺘﺮ ﺱ . ﺹ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻫﺴﺘﻢ. ﺳﺎل ها ﻗﺒﻞ ﭼﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﻘﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ. ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﻧﮏ ﺩست فرﻭﺷﯽ ﺑﺴﺎﻁ ﺑﺎﻃﺮﯼ ، ﺳﺎﻋﺖ ،ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﻫﻢ ﺳﮑﻪ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ تلفن هاﯼ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺑﺎ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭ می کرﺩﻧﺪ. ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﮏ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﺑﺪﻩ.
ﺍﻭ ﺑﺎ ﺧوش رﻭﯾﯽ ،ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻬﻢ ﭘﺲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍین ها ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ ﺍﺳﺖ،
ﮔﻔﺘﻢ : ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ!
ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺵ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ. ‏( ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ‏)
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﺸﺪ ، ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁن ها ﻫﻢ ...
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﻣﺠﺎﻧﯽ می دﻫﯽ؟
ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮔﻔﺖ : ۲۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ، ﮐﻪ ۵۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ می گیرﻡ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ می دﻫﻢ.

ﻣﺜﻞ ﺍین که ﺳﯿﻢ ﺑﺮﻕ ﺑﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﻭﺻﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻮﻝ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﻭ ﺣﺮﺹ ﺯﺩﻡ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﺑﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ می دﻫﺪ. ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺮﺍﺕ می توﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺮﻓﺘﻢ! 

 

  عکس وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

درس گرفتن از تاریخ هم شعور میخواهد ..


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8197584876/EBRAT_AZ_T8R3X_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8197584576/EBRAT_AZ_T8R3X_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8197585076/EBRAT_AZ_T8R3X_3.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﻧﻴﻮﺯ: ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍین که ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﺨﺘﻰ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺗﻦ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻧﺎﻣﻪ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺩﺍﺩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ «ﺍﺭﻭﺱ» (ﺭﻭﺳﻴﻪ) ﺗﻮﺳﻄ ﺗﻨﺪﺭﻭﻫﺎﻯ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻭ ﺍﻳﺪﺋﻮﻟﻮگ هاﻯ ﻣﺘﻌﺼﺐ (ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ) ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ.
ﺗﺤﺮﻳﮏ ﻓﺘﺤﻌﻠﻴﺸﺎﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻏﺎﺯ «ﺟﻬﺎﺩ»ﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﻭ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﻰ ﻣﻔﺮﻁ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻧﻆﺎﻡ ﺑﻴﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻰ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﺎﻥ ﻭﺍﺩﺍﺷﺖ.
ﺷﺎﻩ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺍﺯ ﻓﻀﺎﻯ ﻫﻴﺠﺎﻧﻰ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺷﺪﻩ، ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻬﻴﻪ ﻣﻘﺪﻣﺎﺕ ﺟﻨﮓ ﻋﺎﺯﻡ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺷﺪ ﻭ ﺷﺒﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺎﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮐﻤﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻆﺎﻣﻰ ﻭ ﻭﺯﺭﺍﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﻋﺎ ﻭ ﺛﻨﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻼﻣﺖ «ﺫﺍﺕ ﺍﻗﺪﺱ ﻣﻠﻮﮐﺎﻧﻪ» ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻯ ﺩﻭﺍﻡ ﻭ ﻗﻮﺍﻡ ﺩﻳﻦ ﻣﺒﻴﻦ، ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﻆﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻨﮓ ﺭﺳﻴﺪ. ﻫﻤﻪ ﮐﺴﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺟﺎﻥ ﻧﺜﺎﺭﻯ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺁﻣﺎﺩﮔﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻮﺷﻴﺪﻥ ﺷﺮﺑﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ، ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻨﮓ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻓﻘﻄ ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻨﺼﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺩﺍﻥ ﺁﺫﺭﺑﺎﻳﺠﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺍﺑﻮﺍﻟﻘﺎﺳﻢ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﻰ» ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻮ ﻏﺎﻟﺒﻰ ﮐﻪ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺟﻨﮓ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻭﻗﺘﻰ ﺷﺎﻩ ﻋﻠﺖ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻭﻯ ﺭﺍ ﺟﻮﻳﺎ ﺷﺪ، ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
«ﺍعلی حضرﺕ ﭼﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ؟»
ﺷﺎﻩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺷﺶ ﮐﺮﻭﺭ» .
ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ گفت: «ﺩﻭﻟﺖ ﺭﻭﺱ ﭼﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ؟»
ﺷﺎﻩ پاسخ داد: «ﻣﻰ ﺷﻨﻮﻡ ﺷﺸﺼﺪ ﮐﺮﻭﺭ».
ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: «ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺣﺴﺎﺏ، ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺷﺶ ﮐﺮﻭﺭ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﺑﺎ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺷﺸﺼﺪ ﮐﺮﻭﺭ ﻋﺎﻳﺪﺍﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺯ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ ﻧﻤﻰ ﺁﻳﺪ»!
ﺍﻳﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﻆﺮ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻴﻨﺎﻧﻪ ﻫﻤﻬﻤﻪ‌ﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ به رﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻣﺘﻌﺼﺒﻴﻦ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﻭﻯ ﺑﺘﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﻭﺍﺑﻄ ﭘﻨﻬﺎﻧﻰ ﺑﺎ ﺭﻭس ها ﻣﺘﻬﻢ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﻭﻯ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺧﻠﻊ ﻭ ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺩﻭﺭﻯ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺷﺪ.
ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﻓﺘﺤﻌﻠﻴﺸﺎﻩ ﻣﺠﻠﺲ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻌﺮﻯ ﺍین چنین ﺑﺎﺏ ﺩﻝ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺩ:
ﮐﺸﻢ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻴﻨﺎﻳﻰ
ﮐﻪ ﺷﻴﺮ ﺍﺯ ﺑﻴﺸﻪ ﺑﮕﺮﻳﺰﺩ
ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﭘﺴﮑﻮﻭﻳﭻ (ﮋﻧﺮﺍﻝ ﺭﻭﺱ)
ﮐﻪ ﺩﻭﺩ ﺍﺯ ﭘﻂﺮ (ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﻭﺱ) ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ!
ﭘﻮﭺ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﺸﻰ ﻫﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﺒﻖ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻰ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻟﺸﮑﺮ ﻓﺘﺤﻌﻠﻴﺸﺎﻩ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻔﺖ ﺑﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﺭﻭس ها ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻋﻬﺪﻧﺎﻣﻪ ﺗﺮﮐﻤﻦ ﭼﺎﻯ ﺑﻪ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻬﻠﮏ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪ.
فاعتبروا یا اولی الابصار!!!!
ملتی که تاریخ نمی خواند ،محکوم به تکرار آن است!!

 

  عکس  وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

حکمت الهی ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8197165084/ED8LAT_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ‏( ﻉ ‏) ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟!
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟!
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ۳ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗ ﻬﺎ ﺷﺎﻝ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ می برﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭﺭﻭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺗﺠﺎﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﮐﯿﺴﻪ ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍین ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﺣﻀﺮﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﻠﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ: ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﮔﯽ ﮐﺸﺘﯽ ﺍﻣﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻄﺮ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ! ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﻝ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ؛ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﯾﺎﻓﺘﯿﻢ، ﻫﺮﯾﮏ ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺪﻫﯿﻢ.
ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺍﻭﺭﺍ ﻇﺎﻟﻢ می دﺍﻧﯽ!
ﺍﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﻌﺎﺵ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ خودت آگاه است.
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

     

آنـــوقت که باران نمی-بارد ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8196705234/XOSHKS8LY_B8R8N_NEM3B8RAD_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد می سازند، نماز می خوانند، چرا برایشان باران نمی فرستی؟
خدا پاسخ داد:
گوشه ای از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای بی سقف بازی می کند!
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند، آسمان من سقف آن هاست، پس اجازه بارش نمی دهم... 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

استاد عشق و معرفت ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8196679600/K8HENE_FAR8ENEH_1.JPG

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند.
روزی بچه ای نزد شیوانا رفت و گفت:
"مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
شیوانا از زن پرسید که:
چرا دخترش را قربانی می کند؟ زن پاسخ داد که:
کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت:
"اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلاکش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آن گاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

فقر وُ غنی در جوامع ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8196439842/FAQRO_QENAA_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8196439950/FAQRO_QENAA_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8196440026/FAQRO_QENAA_3.jpeg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 در کانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ،ولی کار خودش رو این گونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم!
قاضی گفت : "تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه خواهم کرد و می دانم که توانایی پرداخت آن را نداری؛ چون یک نان می دزدی ، به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت می کنم".
در آن لحظه همه سکوت کردند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود در آورد و درخواست کرد به خزینه بایت حکم پیرمرد پرداخت شود.
سپس ایستاد و نگاه کرد به کسایی که حاضر هستند و گفت:
" همه شما محکوم هستید و بایستی ده دلار جریمه پرداخت کنید.چون شما در شهری زندگی می کنید که فقیر مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند."
در آن جلسه دادگاه 480 دلار جمع شد ، قاضی آن را به پیرمرد بخشید.
✨✨✨✨✨✨
  حضرت علی علیه السلام در مورد علل فقر می فرمایند:
ان الله سبحانه فرض فی الاموال الاغنیاء اقوات الفقراء فما جاع فقیر الا بما منع به غنی والله تعالی سائلهم عن ذالک 7
همانا خدای سبحان روزی فقرا را در اموال سرمایه داران قرار داده است،
پس فقیری گرسنه نمی ماند جز به کامیابی توانگران و خداوند از آنان درباره گرسنگی گرسنگان خواهد پرسید.

 

  بازنویسی و عکس :  عـبـــد عـا صـی 

 

     

همان جواب-های نخ نمای همیشگی ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8196081426/V8RUNEH_AMALKARDE_1.jpg

 

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 امروز رفته بودم میوه فروشی. آقای مسنی که از دست های پینه بسته اش به نظر می آمد کارگر است، یک کیسه پر از زردآلوی درشت و مرغوب روی ترازو گذاشته بود.
فروشنده گفت:27500 تومن.
پیرمرد که به نظر می رسید شوکه شده، پرسید: مگه چند کیلو هست؟
فروشنده گفت:یه کم از دو کیلو بیشتره.
پیرمرد با دهانی که از تعجب باز مانده بود، پرسید مگه کیلو چنده؟
فروشنده جواب داد: 12500 تومن؟؟؟!!!
بیچاره پیرمرد با خجالت گفت: من فکر کردم کیلویی 1250 تومن هست! نه آقا نمی خوام!!
و کیسه رو همان جا گذاشت و رفت.
فروشنده با پوزخند به شاگردش گفت: بیا این زردآلوی 1250 تومنی رو بریز سر جاش!
و شلیک قهقهه هر دو به آسمان رفت.بعدش برگشت با قیافه ای حق به جانب به من گفت:
عجب دیوونه هایی پیدا میشن !!
جواب دادم :به نظرم دیوونه نبود، احتمالا سال هاست میوه نوبرانه تابستون نخریده و نمی دونه قیمت این میوه ها حدودا چقدره. شاید هم فکر کرده شما حراج کردید و اون خیلی خوش شانس بوده که می تونه یک بار از این میوه ها برای خانواده اش ببره....
چیزهایی که لازم داشتم خریدم و از میوه فروشی بیرون آمدم.دلم به درد آمده بود.افکار مختلفی ناگهان به ذهنم هجوم آوردند و من مانده بودم به کدام یکی فکر کنم.
به یاد حرفای مسئولان افتادم که اگر در این مورد از آن ها بپرسید، فورا پای استکبار جهانی و آمریکای جهانخوار و صهیونیست غاصب را وسط می کشند.
به یاد حرف "آبراهام مازلو" افتادم که چطور عزت و کرامت انسان ها در گرو نیازهای اولیه و مادی آن ها قرار می گیرد.
به یاد حرف های روحانیون محترمی افتادم که چطور در برنامه سمت خدا و برنامه های دیگر، خودشان را به آب و آتش می زنند که دخترها و پسرهای 16-17 ساله باید با هم ازدواج کنند تا جلوی فساد گرفته شود!
و از آن مهم تر جمعیت کشور زیاد شود!
به یاد شعارهای خود و سایر انقلابیونی افتادم که می خواستیم با از بین بردن حکومت پهلوی ، عدالت را برای همه کوخ نشینان به ارمغان بیاوریم.
و حالا پس از 37 سال هنوز میلیون ها کوخ نشین هستند که سهمشان از میوه های آبدار و خوشمزه فقط دیدن است. البته که کسی با نخوردن گیلاس و زردآلو نمی میرد، ولی شرمندگی یک مرد ایرانی و کرامت انسانی او نزد فروشنده و مشتریان یک مغازه و بالاتر از آن شرمندگی نزد خانواده اش را چگونه می توان با آن عدالت وعده داده شده پاسخ گفت؟
زمانی که دانش آموز دبیرستانی بودم، کتاب قلعه حیوانات( نوشته جورج اورول ) را خواندم و همان موقع با آن ذهن بچگانه و بی تجربه از خود می پرسیدم:
آیا ممکن است سرنوشت انقلابی به چنین جاهایی کشیده شود؟
حالا که به خانه نزدیک شده ام، شخصیت های آن داستان در ذهنم وول می خورند . به نظر می رسد پس از گذشت حدود 20 سال پاسخ پرسشم را گرفته ام.
ازهرکس می پرسی چرا روزه می گیری، همان جواب های نخ نمای همیشگی را می دهد...برای همدردی با ضعفا و گرسنگان...!
کدام مستمند،کدام کودک خیابانی،کدام زن بی پناه؟!
کسی که صبح بیدار می شود،پای سفره ای هفتاد رنگ می نشیند و تا خرخره می خورد و بعد تا غروب در خنکای کولر می خوابد و هنگام افطار باز بساط غذای رنگارنگ پهن می کند؟؟؟
گرسنگی کشیدن من و تو کدام گرسنه را سیر می کند؟
دروغ نگفتن و فرو نبردن گرد و خاک غلیظ به حلق،کدام بچه یتیم را لباس می پوشاند؟؟؟
دستانی که کمک می کنند، پاک ترند از لب هایی که دعا می کنند...
 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

همان جواب-های نخ نمای همیشگی ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8196081426/V8RUNEH_AMALKARDE_1.jpg

 

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 امروز رفته بودم میوه فروشی. آقای مسنی که از دست های پینه بسته اش به نظر می آمد کارگر است، یک کیسه پر از زردآلوی درشت و مرغوب روی ترازو گذاشته بود.
فروشنده گفت:27500 تومن.
پیرمرد که به نظر می رسید شوکه شده، پرسید: مگه چند کیلو هست؟
فروشنده گفت:یه کم از دو کیلو بیشتره.
پیرمرد با دهانی که از تعجب باز مانده بود، پرسید مگه کیلو چنده؟
فروشنده جواب داد: 12500 تومن؟؟؟!!!
بیچاره پیرمرد با خجالت گفت: من فکر کردم کیلویی 1250 تومن هست! نه آقا نمی خوام!!
و کیسه رو همان جا گذاشت و رفت.
فروشنده با پوزخند به شاگردش گفت: بیا این زردآلوی 1250 تومنی رو بریز سر جاش!
و شلیک قهقهه هر دو به آسمان رفت.بعدش برگشت با قیافه ای حق به جانب به من گفت:
عجب دیوونه هایی پیدا میشن !!
جواب دادم :به نظرم دیوونه نبود، احتمالا سال هاست میوه نوبرانه تابستون نخریده و نمی دونه قیمت این میوه ها حدودا چقدره. شاید هم فکر کرده شما حراج کردید و اون خیلی خوش شانس بوده که می تونه یک بار از این میوه ها برای خانواده اش ببره....
چیزهایی که لازم داشتم خریدم و از میوه فروشی بیرون آمدم.دلم به درد آمده بود.افکار مختلفی ناگهان به ذهنم هجوم آوردند و من مانده بودم به کدام یکی فکر کنم.
به یاد حرفای مسئولان افتادم که اگر در این مورد از آن ها بپرسید، فورا پای استکبار جهانی و آمریکای جهانخوار و صهیونیست غاصب را وسط می کشند.
به یاد حرف "آبراهام مازلو" افتادم که چطور عزت و کرامت انسان ها در گرو نیازهای اولیه و مادی آن ها قرار می گیرد.
به یاد حرف های روحانیون محترمی افتادم که چطور در برنامه سمت خدا و برنامه های دیگر، خودشان را به آب و آتش می زنند که دخترها و پسرهای 16-17 ساله باید با هم ازدواج کنند تا جلوی فساد گرفته شود!
و از آن مهم تر جمعیت کشور زیاد شود!
به یاد شعارهای خود و سایر انقلابیونی افتادم که می خواستیم با از بین بردن حکومت پهلوی ، عدالت را برای همه کوخ نشینان به ارمغان بیاوریم.
و حالا پس از 37 سال هنوز میلیون ها کوخ نشین هستند که سهمشان از میوه های آبدار و خوشمزه فقط دیدن است. البته که کسی با نخوردن گیلاس و زردآلو نمی میرد، ولی شرمندگی یک مرد ایرانی و کرامت انسانی او نزد فروشنده و مشتریان یک مغازه و بالاتر از آن شرمندگی نزد خانواده اش را چگونه می توان با آن عدالت وعده داده شده پاسخ گفت؟
زمانی که دانش آموز دبیرستانی بودم، کتاب قلعه حیوانات( نوشته جورج اورول ) را خواندم و همان موقع با آن ذهن بچگانه و بی تجربه از خود می پرسیدم:
آیا ممکن است سرنوشت انقلابی به چنین جاهایی کشیده شود؟
حالا که به خانه نزدیک شده ام، شخصیت های آن داستان در ذهنم وول می خورند . به نظر می رسد پس از گذشت حدود 20 سال پاسخ پرسشم را گرفته ام.
ازهرکس می پرسی چرا روزه می گیری، همان جواب های نخ نمای همیشگی را می دهد...برای همدردی با ضعفا و گرسنگان...!
کدام مستمند،کدام کودک خیابانی،کدام زن بی پناه؟!
کسی که صبح بیدار می شود،پای سفره ای هفتاد رنگ می نشیند و تا خرخره می خورد و بعد تا غروب در خنکای کولر می خوابد و هنگام افطار باز بساط غذای رنگارنگ پهن می کند؟؟؟
گرسنگی کشیدن من و تو کدام گرسنه را سیر می کند؟
دروغ نگفتن و فرو نبردن گرد و خاک غلیظ به حلق،کدام بچه یتیم را لباس می پوشاند؟؟؟
دستانی که کمک می کنند، پاک ترند از لب هایی که دعا می کنند...
 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

شایعه-های همیشگی ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8195059450/SH8YE_E_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8195059250/SH8YE_E_3.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8195055668/SH8YE_E_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت :
سقراط، می دانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد:
لحظه ای صبر کن. قبل از این که به من چیزی بگویی، از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است ،پاسخ دهی.
مرد پرسید: سه پرسش؟ سقراط گفت:
بله درست است. قبل از این که راجع به شاگردم بامن صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصدگفتنش را داری، امتحان کنیم.
اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟
مرد جواب داد: نه، فقط در موردش شنیده ام .
سقراط گفت: بسیار خوب، پس واقعا نمی دانی که خبردرست است یا نادرست.
حالا بیا پرسش دوم را بگویم، پرسش خوبی آنچه را که در موردشاگردم می خواهی به من بگویی، خبرخوبی است؟
مردپاسخ داد: نه، برعکس ...
سقراط ادامه داد: پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درمورد آن مطمئن هم نیستی ،بگویی؟ مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
سقراط ادامه داد: و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی ،برایم سودمند است؟
مرد پاسخ داد: نه ، واقعا ...
سقراط نتیجه گیری کرد: اگرمی خواهی به من چیزی رابگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است؛ پس چرا اصلا آن رابه من می گویی؟!!

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی