«حسین پناهی» : و سکوت میکنی ، و فریاد زمانم را نمیشنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
درباره من
«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره کنید
یکی بود یکی
نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که
از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او
بسپارند تا هر روز آن ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و
مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای
نداشت. تا این که . . .
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ.
وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را
خورده است. آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه
گله سالم است.
اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ".
وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند، می دیدند کمی دیر شده و دوباره
گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می
رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود. پس مردم ده تصمیم گرفتند پول های خود را روی
هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را. چوپان نیز به
آن ها اطمینان داد که با خرید این سگ ها، دیگر هیچ گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد.
اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ،
آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره
گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه
گفت:
« ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان های گوشت سرخ شده و خورده شده
گوسفندانمان در اطراف پراکنده است»!!!
مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد
برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.
اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق
چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا
خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند. بسیاری از
مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند.
دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از
زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست".
یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای
کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان،
چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درست کاری او بررسی
کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.
اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرف های مردم را می شنید، گفت:
دوستان توجه
کنید که ممکن است کسی نخست "راستگو" باشد، ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را
گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچ گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ
های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم.