بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

ما دیگه حسابی پوست کـُلـُفـت شدیم! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8207429292/AABANB8RE_Z3RZAMYNYE_QAD3M_1.jpg

 

 آب-انـبـار قدیمی آب شـُرب

 

http://s3.picofile.com/file/8207429484/FESH8RYE_AAB_50_S8L_QABL_1.jpg

 

 فشـاری ِ آب شـُرب

 

http://s6.picofile.com/file/8207429834/XOSH_BONYEH_QAWY_NASLE_QAD3M_1.jpg

 

 نسـل خـوش-بـُنـنـیه-ی قـــدیـــم

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 چند روز پیش در خبرها خوندم که اسفنج یا همون اسکاچ ظرفشویی می‌تونه 200 هزار برابر آلوده‌تر و کثیف‌تر از صندلی توالت فرنگی باشه!
به گفته ی کارشناسهای سلامت، آلودگی ها و چربی های ظروف با دست تمیز نمی شن و تنها راه تمیز شدن ظرفها، شستن اونا تو ماشین ظرفشوییه.
وقتی این خبر رو خوندم با خودم گفتم کارشناسهای سلامت فکر می کنند ما مثل خودشون پاستوریزه و هموژنیزه و استرلیزه ایم! خبر ندارند که ما چه روزگارهایی رو پشت سر گذاشتیم!
وقتی من 3-4 سالم بود، خانمهای همسایه ظرفهاشونو تو آب انباری که نزدیک خونه مون بود می شستند، برای رفتن به داخل آب انبار باید از یک عالمه پله پایین می رفتند.
پله های آخری لیز بود و من به شدت می ترسیدم سُر بخورم و بیفتم تو آبی که معلوم نبود از کجا میاد و به کجا می ره! اون پایین سرد و تاریک و بود و یک کم طول می کشید تا چشممون به تاریکی عادت کنه. ظرفها رو که می شستند از همون آب انبار، آب برای خوردن هم برمی داشتند، تو آب، یک دونه های ریزِ خاکشیر مانند بود که خانمها مجبور بودند برای آشامیدن، این آب رو با پارچه ی نازک صاف کنند.
منظره ی دیگه ای که یادم مونده، جوی های آبیه که همیشه روون بودند (نمی دونم چرا الان جوی ها خشکیدند؟! )
خانمها لب جوی می نشستند و با صابون، کهنه ی بچه شونو تو جوی آب می شستند.کمی پایین تر تو همون جوی، خانمی ظرفهاشو می شست!
یکی دو سال بعد یک فشاری سر خیابونمون گذاشتند و خانمها چقدر ذوق می کردند که دیگه مجبور نیستند برن آب انبار و از این به بعد می تونند زیر فشاری ظرف بشورند و از همونجا آب خوردن هم بیارن.
یک مَکینه هم تو میدون نزدیک خونه مون بود که خیلی ها از اونجا آب برمی داشتند .
نمی دونم این کارشناسها اگه اون آبهای پر از خاکشیر یا آب جوی ها رو می دیدند چی می گفتند؟
تازه خانمهایی هم بودند که تو روستاها و حتی تو شهرها، ظرفهاشونو با گِل می شستند، چون پودر ظرفشویی نداشتند.
به هر حال قدر مسلّم اینه که مخاطبِ این کارشناسهای محترم، جوونهای پاستوریزه ی امروزی اند، نه ما، که از آبله و سرخک و سرخجه و حصبه و سالک و دیفتری و ...جون سالم به در بردیم!
چند سال پیش دکتر برام آزمایش نوشت، جوابشو که بردم پیشش، گفت: کی حصبه گرفتی؟ گفتم فکر می کنم 4-5 سالم بود(یادمه مادربزرگم نگران بود که نکنه من بمیرم و چون معتقد بود که حرف راست رو باید از بچه شنید، روزی چند بار از من می پرسید: مریم! تو می میری یا زنده می مونی؟ منم گزینه ی اول رو انتخاب می کردم و می گفتم: می میرم ! و مادربزرگم می زد زیر گریه!)
دکتر دوباره سوال کرد: کی تب مالت گرفتی؟ گفتم این یکی رو نه خودم فهمیدم و نه بقیه!
گفت: "مگه می شه؟! تب مالت ، تب و تعریق و استخون درد دار !"
گفتم : چرا نمی شه؟! حتما وقتی تب مالت گرفتم، فکر کردم سرما خوردم یا آنفلونزا گرفتم!
 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 23:13 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام جناب عبد عاصی
ممنون و سپاسگزار بابت انتشار مطالب همساده ها ...خیلی لطف کردید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.