بسم الله الرحمن الرحیم
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت
پایین.
استغفرالله ربی و اتوبالیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:حاج آقا،
یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی
ببیند نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟سبحان الله…
سید مکثی میکند.بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمیخورد مشتری
باشیم؟!
تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی