جهت منبع مطلب یا عنوان اصلی به پیوند بالا اشاره کنید
هفت،
هشت ساله بودم
که مادرم زنبیل
قرمزی دستم
داد که توش
اسکناسی پنج
تومنی وَ کاغذ
لیست خرید میوه
وُ سبزیجات
بود. ماموریت
داشتم از
مغازه-ی آقای
صبوری خرید
کنم. اون وقتآ
بچه-های هم سن
وُ سال من تا این
حد کمک-کار
مادرشون
بودن، مثل
حالا نبود که بعضی
بچه-ها رو
مادرشون تا
دانشگاه هم
همراهی کنند!
کل خریدم شد سه تومن وُ پنج زار (35 ریال). و اما با بقیه-ی پول، بی-اجازه-ی مادرم، از بقالی کنار همون جا، یک کیک پنج زاری وُ یک نوشابه-ی زرد رنگی که بهش «کانادادرای» میگفتن، خریدم. با یک عالمه ژست وُ قیافه-ی آنچنانی، لب باغچه-ی روبروی بقالی، نشستم وُ بقول جوونهای اون موقع، انداختم بالا! ...
خونه که رسیدم، مادرم سراغ بقیه-ی پنج تومن رو گرفت. من که جرئت نمیکردم راست-شو بگم، گفتم: «دیگه بقیه-ای نداشت»! مادرم فقط زیر لب غُر وُ لُندی کرد که من نفهمیدم چی بود. منم از ترسم دیگه چیزی نگفتم.
دو روز بعد، مادرم از من خواست که برای خرید همراش برم. به سبزی-فروشی که رفتیم پرسید: «آقای صبوری، میوه وُ سبزی گرون شده»؟ اون هم با لبخندی، زیرچشمی نگاهی بمن انداخت وُ گفت: «حاج خانوم حتما یادم رفته، باشه طلب شما»! ... من که حسابی ترسیده بودم، نفسی براحتی کشیدم وُ فهمیدم که خطر از سرم گذشته. اگه مادرم از قضیه بو می-برد بخاطر اون دروغ وَ تهمت به سبزی فروش ، تنبیه میشدم. مادرم که پاشو بیرون گذاشت، روحش شاد، آقای صبوری زیر لب به من گفت: «این دفه پول کیک وُ نوشابه-ت ، مهمون من؛ ولی اگه تکرار بشه، دیگه معلوم نیس کسی باشه مهمونت کنه»! ...
بخدا هنوز بعد از 44 سال اون نصیحت وُ معرفتش یادم نرفته، نور به قبرش بباره ...
باز-نویسی و تدوین : عبد عا صی
بسم الله الرحمن الرحیم
صادق کرمیار
با نگارش مطلبی که از آن به عنوان شهادتنامهای برای روز قیامت خود
یاد کرده، به ذکر خاطرهای از مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، با توجه به
برخی اتفاقهای اخیر پرداخته است.
به گزارش ایسنا، این داستاننویس و کارگردان تلویزیون در متن این
یادداشت آورده است:
«اواخر دهه شصت در تحریریه روزنامه اطلاعات کار میکردم. یک روز که مثل
همیشه دیر به سر کار رفتم، شنیدم که حجت الاسلام سید محمود دعایی با
یکی از خبرنگاران تحریریه برخورد تندی کرده و خبرنگار با چشمان اشکبار
بساطش را جمع کرده و به خانه رفته است.
شور جوانی و انقلابیام گل کرد و شروع به اعتراض کردم. بچههای تحریریه
سعی کردند مرا آرام کنند، نه به خاطر خبرنگار همکار و نه به خاطر دعایی
که به خاطر خودم که اگر به اعتراض ادامه دهم ممکن است عاقبت بدی برایم
داشته باشد. امّا بدون توجه به توصیهی بچهها رفتم جلو دفتر دعایی و
شروع به داد و فریاد کردم که ایشان به چه حقی با خبرنگار تندی کرده و
اینجا محیط فرهنگی است و باید رفتارها فرهنگی باشد و ....
دعایی با اینکه در دفترش نشسته بود، امّا هیچ واکنشی به اعتراض من نشان
نداد و با اینکه قدرت هر گونه برخوردی را با من داشت، حتّی از اتاق
بیرون نیامد و حتّی انتظامات را هم خبر نکرد و حتّی مرا تنبیه نکرد و
حتّی مرا متهم به ضد انقلابی نکرد و حتّی نان زن و بچهام را قطع نکرد
و حتّی بعدها برایم پاپوش ندوخت و به دنبال نقاط تاریک در زندگی شخصی و
اجتماعی من نگشت تا رسوایم کند و خیلی کارهای دیگری که میدانیم در این
دوره و زمانه برای کوچکتر و بزرگتر از من هم انجام میدهند.
امّا روز بعد یک نفر را فرستاد سراغ خبرنگار که به سرکارش برگردد و بعد
که فهمیدم خطای خبرنگار چه بود، به دعایی حق دادم که چنان برخوردی با
او کرده بود و خجالت کشیدم از واکنش عجولانهی خودم و خواستم به بهانهای
برای عذرخواهی بروم به دفتر ایشان که شرم کردم و نرفتم. همه میدانند
که دفتر ایشان همیشه باز بود و منشی حق نداشت مانع ورود هیچ کس به داخل
اتاق شود و حتّی حق نداشت بپرسد که چهکار دارد. فقط حق داشت بگوید
آقای دعایی در اتاق هست یا نیست. هنوز هم دفتر ایشان بر همین روال است،
جز آنکه دیگر منشی هم ندارد.
حتّی دو روز بعد مشکل مالی برایم پیش آمد و نامهای نوشتم و درخواست
وام کردم که موافقت کرد و وقتی در تحریریه مرا دید، نه تنها به رویم
نیاورد، بلکه با شوخی معروفش چنان شرمندهام کرد که هیچ وقت نتوانستم
حتّی عذرخواهی کنم.»
این کارگردان در ادامه مطلب خود نوشته است:
«دربارهی روش مدیریت و دانش و منش دعایی در حد درک خودم خیلی حرفها
دارم که برخی را در خاطراتم نوشتهام و در زمان و مکان خود انشاءالله
منتشر خواهم کرد. امّا این خاطره را فقط برای یادآوری خودم نوشتم. آن
هم در زمانی که دعایی برای چاپ عکس و نام کسی که هشت سال رییس جمهور
کشور بوده، مورد حمله گروهی قرار گرفته که آنها را نمیشناسم و باور
دارم که آنها هم دعایی را نمیشناسند.
من به عنوان خبرنگاری که 11 سال در روزنامه اطلاعات کار کردم و از
نزدیک ایشان را میشناسم، شهادت میدهم که ولایت مدارتر از دعایی کسی
را نمیشناسم.
من شهادت میدهم که پاکدستتر از دعایی در میان خیل مسئولان روحانی و
غیر روحانی در مجلس و دولت و سازمانها و نهادها کسی را نمیشناسم.
من شهادت میدهم که دلسوزتر از دعایی برای کشور و انقلاب و اسلام کسی
را نمیشناسم و اگر رهبر معظم انقلاب هم کسی را بهتر ایشان برای تصدی
نمایندگی ولی فقیه در مؤسسه اطلاعات میشناختند، حتماً نمایندگی را به
ایشان واگذار نمیکردند.... و من این چند خط شهادت نامه را فقط برای
روز قیامت خودم نوشتم.»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی