بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

از اینجا تا آنجا ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8208788776/MASJEDOL_NABY_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8208788642/MASJEDOL_NABY_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8208789100/MOSALL8YE_EM8M_XOMEYNY_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 نمی دانم وقتی دیروز شبکه ی مستند فیلمی از پروژه ی گسترش مسجدالنبی را پخش می کرد پای تلویزیون و این شبکه بودید و دیدید یا نه؟ این فیلم تمام مراحل گسترش مسجدالنبی را گزارش میکرد. کشورهای دخیل در این پروژه زیاد بودند. کشورهای مبدا مصالح از چوب و الوارهای قطور گرفته تا سنگ های حجاری شده و کشورهای صاحب تکنولوژی ساخت برای سنگهای مصنوعی و قالب گیری سرستونها و ساخت درهای بزرگ مسجد که با اشاره ی انگشت باز و بسته می شدند و ریخته گری و طلاکاری اسماء در قسمتهایی از درب ورودی بسیار بزرگ تا ساخت سایبانهای عظیم تاشو که مثل چتر باز و بسته می شوند و تمام گنبدهایی که به صورت کشویی بر روی حیاط باز و یا بسته می شوند و سیستم خنک کننده بسیار پیشرفته که از مسافت بسیار دوری تهویه مطبوع این مسجد عظیم را عهده دار است و ... حقیقتا که انسان از عظمت و بزرگی طرح دچار تحیر می شود. با انجام و به اتمام رسیدن این پروژه، امروز تا یک میلیون نفر می توانند در این مسجد نماز بخوانند.
من با دیدن مراحل این پروژه که از سال 2008 شروع شده و طی شش سال به اتمام رسیده یاد
مصلای بزرگ تهران افتادم که از سال 1361 که طرح داده شده و از سال 1367 کار شروع شده و هنوز بعد از 33 سال به اتمام نرسیده است! خب فرق ما با مابقی کشورها شاید در همینجاست که آنها زمانبندی تعریف شده ای برای انجام پروژه ها دارند و انجام کارها در مهلت مقرر برایشان مهمترین مسئله است و ما تنها مولفه ای که برایمان در شروع و اتمام پروژه ها، هیچ اهمیتی ندارد، مهلت زمانی است!
عکسهای زیادی دارم از مکه و مدینه که بسیار قدیمی است و با عکسهای امروزینش اصلا قابل مقایسه نیست. گمان نمی کنم توی اینترنت مشابه این عکسها وجود داشته باشد و در فرصت بعدی شاید تعدادی از آنها را اسکن کرده و بگذارم.

 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 


گر چه طاعت را از او کردم دریغ ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8208665818/KUDAKE_FAQ3R_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208665934/KUDAKE_FAQ3R_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208666000/KUDAKE_FAQ3R_3.jpeg

 

 

  گر چه طاعت را از او کردم دریغ ... 

 

 کودکی در گوشه ای کز کرده بود / آتشی روشن ز کاغذ کرده بود

سوز سرما بود و کودک بی لباس / صورتش سرخ و نگاهش آس و پاس

صد تَرَک در دستهای کوچکش / خط پیری بر جبینِ کودکش

ضَجّه می زد ناله را در خویشتن / دردِ یک صد ساله را در خویشتن

ابر می بارید و سرما بس عجیب / باد هم شلاق می زد نانجیب

رهگذرها جملگی در کارِ خویش / یک به یک گمگشته در افکار خویش

زین میان یک تَن به کودک خیره بود / غصه ی کودک به جانش چیره بود

اشک در چشمان مستش حلقه بست / بر سر کودک کشید از مهر دست

مثل یک مجنون لباسش را درید / اشک ریزان بر تن کودک کشید
 

کودک بی چاره با یک آه سرد / با صدایی زخمی از چنگال درد

دیده بالا برد و با آن مرد گفت / از خدا کُت خواستم او هم شنفت

با خدا فامیل نزدیکید نیست؟ / از کنار او مرا دیدید نیست؟

گفت آری بنده-ی اویم رفیق / گر چه طاعت را از او کردم دریغ
 

خنده بر لبهای کودک نقش بست / داد بر آن مرد اشک آلود دست

گفت می دانستم از انجام کار / نسبتی دارید با پروردگار

 

«ناشناس»

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

ماجرایی ادامه دار ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8208452192/Q8EM_MAQ8ME_FARAH8NY_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8208452350/AM3RKAB3R_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8208452476/SHEYX_FAZLOL_L8HE_NURY_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  دلیل قتل قائم مقام فراهانی را بهتر است در کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران جستجو کرد.
سفیر انگلیس چنین می گوید :
قائم‌مقام فراهانی تنها ایرانی وطن پرستی بود که نتوانسته بودیم او را بخریم، هر رشوه ای که بدو می دادیم، می گرفت؛ اما آن را به شاه می داد...
سرانجام نامه ای به دولت عالیه انگلیس نوشتم و برای کشتن ایشان درخواست پول کردم...
پس از این که پول فرستاده شد، شبانه به خانه امام جمعه تهران رفتم و مقداری را به او و مقداری را هم جهت عواملش بدو دادم و گفتم باید که وی را تکفیر کنند..
فردا در همه مساجد تهران روحانیون بر منبر رفته و بانگ بر آوردند که مسلمانان از دست این کافر فریاد! فریاد ! او دولت اسلام را بر زمین زده است! و....
سر و صدا که بالا گرفت ، محمد شاه ابتدا او را عزل کرده و پس از یک هفته فرمان قتل تنها ایرانی وطن پرست را امضاء کرد .
پس از قتل آن بزرگ مرد سوار بر اسب شدم تا واکنش مردم را در شهر ببینم .
دیدم این مردم ابله فرومایه بسان شب عید یکدیگر را در آغوش کشیده و کشته شدن این کافر ملحد را به هم تبریک می گویند...

---------------------------------------

(نکته:جهت حفظ امانتداری عین نوشته های سفیر بدون سانسور نقل شده است. از ادبیات وقیحانه او پوزش می خواهم).

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

نسل امروز ...


 
 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8208260592/NASLE_JAD3D_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208260750/NASLE_JAD3D_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8208259834/NASLE_JAD3D_3.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8208259668/NASLE_JAD3D_4.jpg

 

هزار حرف سرزنش آمیز معلم اونقدر آدمو اذیت نمیکنه که

 بی-اعتناعی یک همکلاسی سَر جلسه-ی امتحان ،

 اشک آدمو در میآره ...

 

نسل امروز ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 نوشته ی زیر یک نوشته ی بی نام و نشان است، یعنی در هیچ کجا نام نویسنده ی آن، ذکر نشده.
ما تصمیم گرفتیم این مطلب را به سبب قابل تأمل بودن آن، در وبلاگ همساده ها درج کنیم. لازم به ذکر است که درج این نوشته، به منزله ی تایید صد در صد آن نمی باشد.
معلم ادبیاتمان می گفت:
این روزها بدجوری از این نسل جدید درمانده شده ام، سالهای پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه، داستان این دو دلداده را تعریف می کردم، قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری می شد و زمانی که به مرگ سهراب می رسیدم، اندوهی وصف ناشدنی را در چهره ی دانش آموزانم می دیدم.
وقتی قبل از عید از بچه ها برای مستخدم مدرسه، طلب عیدی می کردم، خیلی ها داوطلب می شدند و پیش قدم....اما امسال وقتی بعد از یک سخنرانی جگرسوز، برای پیرمرد خدمتگزار عیدی خواستم، هیچ کس حتی دستی بلند نکرد...
وقتی به مرگ سهراب رسیدم، یکی از آخر کلاس فریاد زد: چه احمقانه! برای چه رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد تا این اتفاق نیفتد؟ آن روز بچه ها نه تنها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب را به نادانی و حماقت متهم کردند.....
وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون در فراق لیلی گفتم، یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم: از دیده ی مجنون بله! ولی لیلی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت، این بار نه یک نفر، که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده و عقل درست و حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته!
خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند....ماندم که این نسل کی و کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند....نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم، کمک به همنوع برایشان بی اهمیت و مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است!
امروز به این نتیجه رسیدم که پدر و مادرهای این بچه ها باید از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند! این نسل تنها آباد کننده ی خانه ی سالمندان خواهند بود و بس ...

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

زاهدان خواهند اسیر دام تزویرم کنند


 
 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8189845568/DORUQ_RYAA_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8189845800/DORUQ_RYAA_1.jpeg

 

http://s5.picofile.com/file/8114245150/DOROOQ_1.jpg

 

 زاهدان خواهند اسیر دام تزویرم کنند

*****************************

زاهدان خواهند اسیر دام تزویرم کنند

من نه آن صیدم که با این دام نخجیرم کنند

روح من یاغی است با این بی حقیقت زاهدی

 از حقیقت قوه ای باید که تدبیرم کنند

حرف مفتی پیش من جز حرف مفتی بیش نیست

فاش گویم هر چه میخواهند تکفیرم کنند

با فقیهان دارم آهنگ جدل ترسم ز آنک

چونکه در منطق فرو مانند تعذیرم کنند

هیچ ندهم گوش هرگز بر فسون واعظان

چون نیم احمق که تا این قوم تسخیرم کنند

ناصحان غیر مشفق زان کشندم سوی شیخ

تا بدین تقریب دور از حضرت پیرم کنند

آیتی از عشقم و فارغ ز کفر و دین ولی

کافر و مسلم بمیل خویش تفسیرم کنند

در بهای ساغری بخشم متاع کفر و دین

گر چه یاران منع ازین اسراف و تبذیرم کنند

شورها دارم بسر " فرخ " که گر عنوان کنم

ابلهان دیوانه خوانند و به زنجیرم کنند


« فرخ خراسانی »

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی