بسم الله الرحمن الرحیم
1383/12/12
طـنـــز _ امروز صبح، مجلس خیلی خستهکننده بود. داشتند بودجه تصویب میکردند
و با دکتر، حسابی صحبتمان گل انداخته بود. هر دو تایمان مصمم بودیم که باید
سال آینده سال ارزانی باشد و فراوانی و حذف بیکاری و اعتیاد و از این جور
چیزها. چند تای دیگر از برادران و یکی دو تا خواهر هم دور صندلیهای ما جمع
و وارد بحث شدند و همگی با ما همعقیده بودند. خیلی خوشحال شدیم از اینکه «الحمدلله»
اکثریت مجلس با ما همعقیده است و سال آینده، سال ارزانی و رفاه خواهد بود.
اگر بدگویی پشت سر مرده، کراهت نداشت میگفتم، خدا لعنت کند آنها را که هیچوقت
نمیخواستند ارزانی و فراوانی باشد و بیکاری و فحشا و اعتیاد و آن جور
چیزها نباشد. آدم باید خیلی نامرد باشد که با رأی مردم بیاید مجلس، آنوقت
از تصویب قوانینی که منجر به خوشبختی مستضعفان میشود، خودداری کند. مگر
چقدر زحمت دارد؟ خدا به سر شاهد است به اندازه یک قعود و قیام و دست بالا
بردن و حداکثر رأی در گلدان انداختن. همین امروز که من و دکتر و چند تا
نماینده دیگر داشتیم حرف میزدیم و دردل میکردیم و (بعد که خواهران رفتند)
جک میگفتیم، ده بار از این کارها کردیم و هیچ زحمتی هم نداشت. البته یکی
دو نفر همهاش ممتنع رأی دادند و میگفتند ما که نمیدانیم دارند چی تصویب
میکنند، پس احتیاطا باید ممتنع رأی بدهیم، اما من از این محافظهکاریها
خوشم نمیآید. از دکتر پرسیدم و مثل او رأی دادم تا ارزانی بشود.ا لبته
ایشان خیلی هم بیشتر از من نمیداند و «انشاءالله» من هم که دکتر بشوم، آن
وقت عقلا و شرعا، خودم میتوانم رأی بدهم و به بقیه هم بگویم چطور رأی
بدهند. دکتر گفته است، همهاش یک سال هم طول نمیکشد. با دوستان مشورت
کردیم، اجماع داشتند که دکتری اقتصاد، بیشتر به من میآید!
البته فهم و سواد به مدرک نیست. این دکتر ما اگر این مدرک را هم نمیداشت،
خیلی چیزفهم بود. اصلا سرش توی حساب است. همین چند وقت پیش، که از قول حاجی
خبر آوردند، بازار موبایل با آن قرارداد کذایی خراب خواهد شد و همه ما را
حالی کردند که آن قرارداد، خیلی برای امنیت ملی خطرناک است! هم زیر بار خفت
آن قرارداد ننگین نرفتیم، هم بازار نجات پیدا کرد. زبانم لال اگر حاجی ضرر
میکرد، خیلی منافع ملی ما ضربه میخورد!
تعریف از خود نباشد من هم خیلی میفهمم؛ چه دکتر باشم، چه نباشم. یعنی اگر
خدا آن نوری که به ما انداخته به دل هر کس بتاباند، خیلی چیزها را میفهمد.
الان به کمک همان برای من «اظهرُ مِنَ الخورشید» است که قیمت بنزین باید
بیاید پایین، کوپنی هم نباید بشود؛ دلار هم یک ریال نباید گران بشود؛ یک
ریال هم از صندوق ذخیره ارزی ـ که برای روز مبادا و مصارف خیلی مهم نهادهای
خودی ماست ـ نباید برداشته بشود؛ دولت هم حق ندارد به بهانه کمبود درآمد،
برق و آب و تلفن و موبایل این مردم بیچاره را گران کند و خون مستضعفان را
در شیشه؛ حقوقها هم باید بالا برود. اصلا مگر دولت، بنگاه معاملات ملکی
عباسآقا یا فروشگاه شهروند است که هی به فکر صنّار سه شاهی این طرف و آن
طرف کردن باشد؟ دولت آمده تا گرانی و فحشا و بیحجابی را نابود کند یا از
جیب این مردم بدبخت به بهانههای مختلف، پول کف برود؟
دم دمای ناهار بود که آن آقای سبزهای که میگویند، پیش از نمایندگی، استاد
دانشگاه بوده، پیشنهاد داد که یک فراکسیون تأسیس کنیم. حاجآقای سمت راستی،
خیلی استقبال کرد و فیالفور گفت: «مبارک باشد». من به دکتر نگاه کردم،
دیدم خیلی در بحر تفکر فرو رفته. دکتر گفت: برادرها، هر کدام از ما، رئیس
یک یا دو فراکسیون دیگر هم هستیم و در هفت، هشت فراکسیون هم که عضویت داریم.
آخر فراکسیون چه چیزی تأسیس کنیم که قبلا تأسیس نشده باشد و گذشته از آن،
رئیس فراکسیون کی باشد؟ شکر خدا، از صدقهسری همان نور، همگی زیرک بوده و
هستیم و منظور دکتر را گرفتیم و در نتیجه یکصدا گفتیم ریاست با شما. دکتر
کمی فروتنی کرد و بعد گفت: چون تکلیف میکنید، قبول میکنم و بقیه مشکلات
را هم پس از وقت ناهار و نماز، حل میکنیم.
بعد از جلسه صبح نمیدانم چطور چند تا اربابرجوع سمج توانستند خودشان را
به من برسانند. یک نفر به این حراست حالی کند که دایما با اینجور مسائل،
وقت نمایندهای را که تمام فکر و ذکرش، حل مشکلات ملت و دولت است، اشغال
نکند. هفت، هشت نفری میشدند. یکی را از کار بیرونش کرده بودند، یکی میگفت:
بیمه، حقش را خورده، یکی به نمایندگی از کارگران فلان جا بود، یکی میگفت،
جانباز است، یکی میگفت، پسرش بیگناه زندان است... خلاصه مکافاتی بود. یک
دسته از توصیهنامههایی را که با راهنمایی یکی از وکلای کارکشته تهیه کرده
بودم درآوردم، فورا جای مقام مخاطب و توصیهشونده را پر کردم و دادم دستشان.
همگی خوشحال شدند و کلی دعا کردند. با این حال، ده دقیقه از وقت نازنینم
تلف شد. عیبی ندارد.
ناهار خیلی افتضاح بود. ماشین بد، حق مسکن کم، حقوق ناچیز، سفر خارجی بدون
خانواده، سفر داخلی محدود، اربابرجوع زیاد، این هم از ناهار. نمایندگی آنقدرها
هم لطفی ندارد، با این حال راضی هستیم به رضای خدا. ساختمان مجلس هم
آنقدرها تعریفی ندارد و بر اثر باران، سقف آن به چکه کردن میافتد. هر روز
ساعتی نیست که با دوستان سر این مسئله گفتوگو نکنیم. همان موکتهای
افتضاحش چند ماه فکر و ذهن ما را مشغول کرده بود، ولی چارهای هم نیست «مرد
باید در کشاکش دهر، سنگ زیرین آسیاب باشد».
بعدازظهر تمام وقتمان به رتقوفتق امور فراکسیون جدید گذشت. دکتر خیلی
جوگیر شده بود. هر فراکسیونی را که راه میاندازد، تا مدتی یا به عبارت
بهتر، تا تشکیل فراکسیون بعدی، همینجور است. فرمایش فرمودند که اولا؛
تندروی نباشد که مثل ماجرای اتمی گوشمان را بکشند و مجبور شویم، فتیله را
پایین بکشیم و ثانیا؛ دستکم سر مسائل مهمی مثل رأی اعتماد و اینجور چیزها
با هم هماهنگ باشیم و آنطور نشود که سر رأی اعتماد به وزیر قبلی، رئیس یک
فراکسیون یک جور رأی بدهد، اعضا جور دیگر.
آقای سبزه گفت: مزه فراکسیون به همین چیزهاست دکتر! شیر بی یال و دم و اشکم
که دید؟ همه زدیم زیر خنده. حاجآقا گفت: «مبارک باشد».
پیوند
مرجع :
بازتاب
تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی