بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

به فکر راه حل این گودالها باشیم ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8224754076/CH8LEH_XY8B8N_2.gif

 

http://s6.picofile.com/file/8209309434/KOMAK_DASTG3RY_1.jpg

 

 به فکر راه حل این گودالها باشیم ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 یـــه بنده خدایی که از فشارآی زندگی وَ غم وُ غصه ، پاک مَنگ وُ گیج شده بوده _ از بیکاری وُ بی-پولی وُ خونه-بدوشی گرفته تا مریضی عیال بیچاره-ش وُ هزار وُ یک درد دیگه! _ وَ غرق فکر ِ چه کنم ، چاره کنم-های خودش بوده ، یـــه دفه زمین زیر پاش خالی میشه وُ تا بخودش میآد ، می-فهمه که افتاده تو یکی از این گودال-هایی که هر روز تو خیابونآی تهرون ، مثل اژدهای حریص دَهن واز میکنه! ... تکونی به دست وُ پاش میده وُ با خودش میگه خدا رو شکر که دست وُ پام نشکسته. بلند میشه تا خودشو از این مخمصه بیرون بکشه ، ولی می-فهمه گودی چاله اقلا دو متره وُ دستش بجایی نمیرسه. ناچار میشه فریاد «کمک» سَر بده.

 طولی نمیکشه که پیرمردی تسبیح بدست بالای سرش پیداش میشه که لبهاش تُند تند وَ بیصدا بهم میخورده! بعد از اینکه خوب تَــه گودال رو وَراندآز میکنه ، دستی به ریش-ش میکشه وُ میگه :

 _ هآی عمووو ... خوبه یه کارتُن مقوایی جلوی گودال گذاشته بودیم! تو چطور ندیدیش؟

 _ چی بگم وآللآ ... حواس پرتیه دیگه ...

 حواس-ت به کی بووود!؟ لا اله الا الله! سزای ِ چشم-چرونی همینه دیگه!

 تو همین جریان بازپرسی ، سر وُ کله-ی مردی خوش سر وُ لباس که کیف سامسونتی هم دستش بوده پیدا میشه ، بدون اینکه چیزی بپرسه ، با پاشنه-ی پاش به لبه-ی چاله میکوبه وُ میگه :

 _ بعله! خودشه ... رانش زمینه. خوبه اتوبوسی ، چیزی توش نیفتاده!!! ...

 پیرمرد که انگار از حرفآی اون مَرد عصبانی شده بوده میگه :

 _ همینطور میآی وسط معرکه وُ واسه خودت یـــه چیزی میگی آ آ ! ... دهنه-ی گودال به زور اگه نیم متر بشه ، اونوخت اتوبوس چطوری توش جا میگیره!؟

 مرد جوون که اصلا انتظار این حرف وُ حدیثها رو نداشته ، لـَب وُ لوچه-ش رو کج میکنه وُ میگه :

 _ اصلا کی با تو حرف زد! من یک نظر علمی دادم! بیسوآد ِ نفهم! ...

 وَ فورا راه-شو میگیره وُ میره اون وَر ِ خیابون.

 طولی نمیکشه که بیست ، سی نفری پیر وُ جَوون وُ بچه-سال ، دور تا دور گودال جمع میشن. تماشاچیآی لب ِ گودال هم به آدمآی ردیف عقب با هزار جور قـَسـَم وُ آیه ، التماس میکردن : «جوون مادرتون هُل ندین! تو رو حضرت عباس یـــه قدم برین عقب!؟ آخه حلوا که خیر نمیکنن!» ...

 تو همین هول وُ وَلا که هی به تماشاچیآ اضافه میشد ، یکی از اون ردیف جلو با صدای نخراشیده-ای میگه : «خدا رو شکر که یـــه هفته-ست این خیابونو بُن-بَست کردن ، وَ گر نه همه باید میرفتیم تو صف "بیلیت"»! بعد قصاب محل با سبیلی از بنا-گوش در رفته ، با فشار آرنجها وُ شونه-هاش جمعیت رو دو شَقـّـِـه میکنه وُ میگه : «راه بدین آقا "مُعَـنّـِس" (مهندس) بیآن جلو» ...  جوونی با ریش پرفسوری ، با دوربینی آویزون از گردنش ، از کوچه-ی گوشتی باریک ِ تماشاچیآ جلو میآد وَ چند قدم مونده به گودال ، کلیک ، کلیک ، چند تا عکس میگیره وَ بالاخره میرسه به لبه-ی گودال ، سرپا می-شینه ، گردن-شو بطرف پایین دراز میکنه وَ بی-مقدمه از مرد گرفتار می-پرسه :

 _ شما از سوء مصرف چه ماده-ی مخدری رنج می-بَری؟!

مرد گرفتار از اون پایین با عصبانیت میگه :

 _ فقط تو یکی رو کم داشتیم! پلیسی؟ مُفتشی؟! سود مصرف مواد مخدر یعنی چی ی ی! مواد-فروش هم بودیم وُ خبر نداشتیم!؟

 یکی از صف جلو با دستی که چند تا روزنامه-ی لوله-کرده رو تو هوا تکون میده ، فورا قضیه رو دنبال میکنه وُ میگه :

 _ داره می-پرسه معتادی؟ چی مصرف میکنی؟ آخه خبرنگآ آ ره ...

 _ هر کوفتی میخواد باشه! چرا تهمت میزنه ... آره من معتادم ، بلا میکشم! هر چی بلا تو دنیا هست ...

 قصاب محل که کنار خبرنگار وایساده میگه :

 _ آقا "مُعَـنّـِس" ، شوما به دل نگیرین. به گروه خونش نمیآ آ د ... آقای دکتر بآئس بهتر بدونن!

 پیرمرد کچلی که روپوشی سفید تن-شه وَ یـــه ماسک قـُلـُمـبه-ی سفید هم زده ، سری به علامت تشکر از قصاب محل تکون میده وُ با لفظ قلم وَ حرکت دستاش تو هوا میگه :

 _ ممکنه بخاطر "شیزوفرنی" (جنون وُ شیدایی) یا "دپرشن" ِ مُزمنی (افسردگی مُزمن) ، داشته با خودش حرف میزده وَ متوجه وجود گودال نشده!

 با شنیدن این حرفآ ، جمعیتی که از تشخیص آقای دکتر ، مآت وُ مبهوت ، تو فکر رفته بودن ، یـــه دفه با ترکیدن قهقهه-ی یکی از آقایون لات وُ لوتآ «جآ میخورن» وُ پشت بندش می-شنُفن که :

 _ زکی ی ی! ... دکتر کوجا بود! همین آمپول-زنه اون وَره خیابونه ، سیروس سوزنی! دیده کاسبی کساده ، اومده "بیبینه" چی خیر میکونن!

 قصاب محل که حسابی از کوره در رفته بود ، با چشم-غـُــّره-ای ، طرف رو ساکت میکنه وُ بعد میگه :

 _ اینطوری- هم که انصاف نیس ... بآئس کاری کرد ، پلیسی ، آژانی ، "آژانس"-ی (اورژانس) ، چیزی خبر کنیم ، مادر-مُرده تَـــه ِ گودال سکته نزنه ، شآنس اوُرده! ...

 

 نوشته وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی