بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

در شهربند ِ مهر وُ وفا دلبری نماند


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8212778892/N8BUD_B3PAN8H_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8212779034/N8BUD_B3PAN8H_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8212780476/N8BUD_B3PAN8H_3.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8212783134/N8BUD_B3PAN8H_4.jpg

 

 در شهربند ِ مهر وُ وفا دلبری نماند

!

 در شهربند ِ مهر وُ وفا دلبری نماند / زیر کلاه عشق و حقیقت سری نماند

صاحبدلی چو نیست، چه سود از وجود دل؟ / آیینه گو مباش چو اسکندری نماند

عشق آن چنان گداخت تنم را که بعد مرگ / بر خاک مرقدم کف خاکستری نماند

ای بلبل اسیر! به کنج قفس بساز / اکنون که از برای تو بال و پری نماند

ای باغبان! بسوز که در باغ خرمی / زین خشکسال حادثه برگ تری نماند

برق جفا به باغ حقیقت گلی نهشت / کرم ستم به شاخ فضیلت بری نماند

صیاد ره ببست چنان کز پی نجات / غیر از طریق دام، ره دیگری نماند

آن آتشی که خاک وطن گرم بود از آن / طوری به باد رفت کز آن اخگری نماند

هر در که باز بود، سپهر از جفا ببست / بهر پناه مردم مسکین دری نماند

آداب ملک‌داری و آیین معدلت / بر باد رفت و ز آن همه جز دفتری نماند

با ناکسان بجوش، که مردانگی فسرد / با جاهلان بساز، که دانشوری نماند

با دستگیری فقرا، منعمی نزیست / در پایمردی ضعفا، سروری نماند

زین تازه دولتان دنی، خواجه‌ای نخاست / وز خانواده‌های کهن مهتری نماند

زین ناکسان که مرتبت تازه یافتند / دیگر به هیچ مرتبه جاه و فری نماند

آلوده گشت چشمه به پوز پلید سگ / ای شیر! تشنه میر، که آبشخوری نماند

جز گونه‌های زرد و لبان سپید رنگ / دیگر به شهر و دهکده، سیم و زری نماند

یاران! قسم به ساغر می، کاندر این بساط / پر ناشده ز خون جگر ساغری نماند

« ملک الشعرای بهار »


  عکس وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی