بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

اینجا کسی هشیار نیست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8232015750/MASTO_MOHTASAB_1.jpg

 

 

http://s6.picofile.com/file/8232016776/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232017242/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232017818/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232018342/BEYTOLM8L_XORDANE_1.jpg

 

 

 اینجا کسی هشیار نیست ...

 

 محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

 گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی / گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

 گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم  / گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

 گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم / گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

 گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

 گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم / گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی / گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

 گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را / گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست


 «مرحوم پروین اعتصـــــــــــامی»
 

 

ماجرایی ادامه دار ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8208452192/Q8EM_MAQ8ME_FARAH8NY_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8208452350/AM3RKAB3R_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8208452476/SHEYX_FAZLOL_L8HE_NURY_1.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  دلیل قتل قائم مقام فراهانی را بهتر است در کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران جستجو کرد.
سفیر انگلیس چنین می گوید :
قائم‌مقام فراهانی تنها ایرانی وطن پرستی بود که نتوانسته بودیم او را بخریم، هر رشوه ای که بدو می دادیم، می گرفت؛ اما آن را به شاه می داد...
سرانجام نامه ای به دولت عالیه انگلیس نوشتم و برای کشتن ایشان درخواست پول کردم...
پس از این که پول فرستاده شد، شبانه به خانه امام جمعه تهران رفتم و مقداری را به او و مقداری را هم جهت عواملش بدو دادم و گفتم باید که وی را تکفیر کنند..
فردا در همه مساجد تهران روحانیون بر منبر رفته و بانگ بر آوردند که مسلمانان از دست این کافر فریاد! فریاد ! او دولت اسلام را بر زمین زده است! و....
سر و صدا که بالا گرفت ، محمد شاه ابتدا او را عزل کرده و پس از یک هفته فرمان قتل تنها ایرانی وطن پرست را امضاء کرد .
پس از قتل آن بزرگ مرد سوار بر اسب شدم تا واکنش مردم را در شهر ببینم .
دیدم این مردم ابله فرومایه بسان شب عید یکدیگر را در آغوش کشیده و کشته شدن این کافر ملحد را به هم تبریک می گویند...

---------------------------------------

(نکته:جهت حفظ امانتداری عین نوشته های سفیر بدون سانسور نقل شده است. از ادبیات وقیحانه او پوزش می خواهم).

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی