بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

دکتر جون چرا هیچوقت اصل صورت مسأله رو مطرح نمیکنی؟ ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 دکتر جون چرا هیچوقت اصل صورت مسأله رو مطرح نمیکنی؟ ...   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  دکتر صادق زیبا کلام : «من با اصلاح‌طلب‌ها وصلت نکردم، فقط دختر یک اصلاح‌طلب را گرفته‌ام. البته قبل از اینکه اینجا با آقای زیباکلام آشنا شوم، در زندان باهم بودیم. همدیگر را می‌شناختیم. وقتی عاقد می‌خواست از پسر من بله بگیرد، گفتم آقای دکتر ما با حفظ موضع بله می‌گوییم. ایشان هم تأیید کرد و گفت که من هم با حفظ موضع بله می‌گویم». این نقل‌قولی است از میان یکی از مصاحبه‌های اخیر احمد توکلی که در آن، از نسبت فامیلی خود با صادق زیباکلام و شرط ضمن عقد پدرهای داماد و عروس گفته است. زیباکلام هم بر مبنای این آشنایی خانوادگی و نیز تحلیلی که از مجموعه مواضع توکلی دارد؛ او را اصولگرایی پایبند به پرنسیب‌های سیاسی معرفی می‌کند. بااین‌حال، او راهی را که توکلی در مبارزه با فساد طی می‌کند، نمی‌پسند و معتقد است او از طرح مهم‌ترین پرسش درباره دلایل فساد اقتصادی در ایران سرباز می‌زند.
هفته نامه صدا: با توجه به شکستی که اصولگرایان در انتخابات اخیر داشتند و مجموعه تحلیل‌های متفاوتی که از شکست خود ارائه دادند؛ آیا می‌توان انتظار ظهور گفتمان‌های جدیدی را در این جناح داشت؟
صادق زیباکلام: قدر مسلم این است که برخی از چهره‌ها و شخصیت‌های واقع‌بین‌تر اصولگرا، متوجه شده‌اند که اصولگرایی با بحران جدی و شدیدی روبه‌رو شده است. یک جنبه این بحران، خودش را در انتخابات هفتم‌اسفند نشان داد؛ چنانکه دو سال قبل‌تر هم خود را در انتخابات92 نشان داده بود. این بحران آن بود که مردم و به‌ویژه اقشار تحصیل‌کرده، نسل‌های دوم و سوم بعد از انقلابی‌ها (متولدین دهه‌های60و70) دیگر خیلی از اصولگرایان حمایت و طرفداری نمی‌کنند. بخشی از اصولگرایان متوجه این بحران شده‌اند؛ اگرچه آن را به روی خود نمی‌آورند؛ بنابراین، ممکن است ما در آینده، شاهد ظهور گروه‌های کوچک و حتی بزرگی در میان اصولگرایان باشیم که گرچه شاید عناوین خیلی مدرنی را برای خود برنگزینند؛ اما به‌هرحال، تلاش‌های تازه‌ای از سوی اصولگرایان محسوب می‌شود تا حیات و حرکت تازه‌ای را در آن جناح آغاز کنند.
هفته نامه صدا: در همین شرایط و در ایام بعد از انتخابات، ما شاهد پررنگ شدن گفتمان «مبارزه با فساد» از سوی آقای احمد توکلی، به‌عنوان یکی از چهره‌های معتدل‌تر اصولگرایان، هستیم. او افشاگری‌ها و انتقادهای خود را هم علیه دولت روحانی و هم علیه احمدی‌نژاد مطرح کرده است. آیا این مواضع را می‌توان در بستر همان تلاش‌های تازه‌ای تحلیل کرد که شما به آن اشاره داشتید؟
صادق زیباکلام: من خیلی مطمئن نیستم NGO‌ای را که آقای دکتر توکلی تشکیل داده و هدف آن را مراقبت کردن و نظارت از فسادهای درون‌حکومتی اعلام کرده؛ بتوانیم یک حرکت سیاسی محسوب کنیم و بگوییم یکی از جریان‌های جدیدی است که درنتیجه شکست و عدم‌محبوبیت اصولگرایان به وجود آمده‌اند.
هفته نامه صدا: چرا؟
صادق زیباکلام: به این دلیل که آقای دکتر توکلی همواره دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی در خصوص مسئله فساد داشته است. همواره، شاخک‌های ایشان به‌نوعی تیز بوده تا مفاسد را مطرح کند. به‌نظر من، این تلاش‌های دکتر توکلی خیلی هم جهت‌گیرانه نبوده است؛ یعنی، این‌طور نبوده که فقط مچ یک جریان سیاسی را بگیرد. توکلی به‌همان میزان که نسبت به افراد وابسته به دولت آقای روحانی سختگیری نشان داده؛ واقعیت آن است که در قبال افراد وابسته به آقای احمدی‌نژاد همچون آقایان محمدرضا رحیمی، علی کردان و... هم این سختگیری و ایستادگی را نشان می‌داد. اگر ما اسم این رویکرد را «ایستادگی بر روی اصول» بگذاریم؛ آقای توکلی در قبال دولت احمدی‌نژاد هم همین‌گونه بود. پیش از آن هم در دوران اصلاحات و قبل‌تر از آن، در دوران دولت آقای هاشمی‌رفسنجانی ایشان همین رویه را داشت؛ بنابراین، من نمی‌توانم فعالیت‌های اخیر آقای توکلی و تأسیس سازمان مردم‌نهاد «دیده‌بان شفافیت و عدالت» را نشانه یک حرکت سیاسی جدید از سوی ایشان بدانم.
هفته نامه صدا: اما آقای توکلی تابه‌حال، به سمت نوعی سازمان‌دهی و سازمان‌یابی برای فعالیت‌های خود (حتی در حدNGO) هم نرفته بود و اقدامات ایشان در مقابله با فساد، به‌نوعی انفرادی بود...
صادق زیباکلام: با توجه به اینکه ایشان دیگر نماینده مجلس نیست و با توجه به اینکه فکر می‌کند ابعاد فساد خیلی گسترده‌تر شده و واقعاً به یک سازمان و گروه منضبط نیاز است تا اصلاحات علیه فساد را سامان دهد؛ شاید آقای توکلی به این نتیجه رسیده که مسئله فساد خیلی جدی است و صرفاً با یک نطق در مجلس یا نوشتن مقاله‌ای در روزنامه، مسئله حل نمی‌شود و یک کار جمعی می‌طلبد.
هفته نامه صدا: اگر بخواهیم تحلیلی کلان‌تر از این قضیه داشته باشیم؛ آیا در بستری که ما آن را تحت عنوان «گفتمان اصولگرایی» می‌شناسیم و آقای توکلی هم خود را جزء آن تعریف می‌کند؛ می‌شود چنین پروژه‌ای را پیش برد؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا در این سال‌های طولانی که ایشان در این جهت حرکت کرده، آیا موفقیت و تأثیرگذاری جدی داشته است؟
صادق زیباکلام: پاسخ من، یک «نه» خیلی صریح، روشن و قاطع است. چون معتقدم کاری که آقای دکتر توکلی در رابطه با مبارزه با فساد می‌کند، مثل لوله‌کشی است که قسمتی از یک لوله پوسیده را می‌برد و مثلاً نوارتفلون می‌بندد یا جوش می‌دهد! واقعیت این است که آقای دکتر توکلی به‌عنوان یک اقتصاددان، یقیناً باید این سؤال تاکنون برایشان ایجاد شده باشد که: «چرا این‌قدر در جامعه ایران، فساد اقتصادی وجود دارد؟» ایشان باید از خود بپرسد چرا این‌قدر که در جامعه ایران فساد اقتصادی وجود دارد؛ در نروژ، آلمان، هند، ترکیه، فرانسه و... فساد نیست. البته، من نمی‌گویم در این کشورها فساد نیست؛ اما ما واقعاً می‌توانیم مقایسه کنیم که معادل یک پرونده فساد که در آلمان یا ژاپن مطرح می‌شود، چند ده پرونده فساد در ایران وجود دارد؛ بنابراین، من می‌خواهم بگویم آمار فساد اقتصادی در ایران چندین‌برابر چنین کشورهایی است. همچنین، آقای دکتر توکلی خیلی بهتر از ما می‌دانند مدیرانی که در ایران برای شرکت‌های بزرگ دولتی، بانک‌ها، کارخانجات و صنایع دولتی منصوب می‌شوند؛ به‌سادگی منصوب نمی‌شوند، بلکه گزینش می‌شوند و حراست و دستگاه اطلاعاتی باید آن‌ها را تأیید کند. درحالی‌که ما می‌دانیم در کشورهای دیگر، این‌گونه نیست. با توجه به این گزینش‌ها، انتظار می‌رود میزان فساد در ایران خیلی کمتر باشد؛ اما اتفاقاً می‌بینیم که خیلی هم بیشتر است. من تعجب می‌کنم که چطور آقای دکتر توکلی حتی یک‌بار از خودشان نمی‌پرسند ریشه و منشأ فساد گسترده‌ای که مرتب هم در حال زادوولد، رشد و افزایش است؛ چیست؟ چرا ایشان این سؤال را از خود نمی‌پرسد؟ آیا غیرازاین است که اقتصاد دولتی در ایران، منشأ فساد است؟ ایران از معدود کشورهایی است که اقتصاد آن در قرن بیست‌ویکم همچنان دولتی است.
هفته نامه صدا: ضمن آنکه اصولگرایان هم عملاً در جهت دولتی‌تر شدن اقتصاد حرکت می‌کنند...
صادق زیباکلام: دقیقاً همین‌طور است. ببینید! شما اگر یک شاخصه اندازه‌گیری برای خود تعیین کنید و بگویید مثلاً در 22 بهمن 1357 که انقلاب اسلامی صورت گرفت، نمره دولتی بودن اقتصاد ایران را فرضاً 14 یا 15 تعیین کنیم؛ این شاخص با گذشت 37 سال از انقلاب به 18 یا 19 رسیده است؛ یعنی، اقتصاد ایران بعد از انقلاب، به‌مراتب دولتی‌تر شده است. به همین دلیل هم ما شاهد هستیم که مفاسد اقتصادی امروز خیلی بیشتر از آن زمان است. آن‌هم درحالی‌که گزینش‌های سختی برای انتصاب مدیران دولتی وجود دارد و خیلی از آن‌ها سوابق مبارزات انقلابی، حضور در جنگ، اسارت، جانبازی و... را در کارنامه خود دارند؛ اما ازآنجاکه اساس کار مبتنی بر اقتصاد دولتی است؛ این ساختار مدام زادوولد می‌کند و موارد جدیدی از فساد را می‌آفریند. این مسئله، مختص ایران هم نیست. سال گذشته در کنگره بزرگ حزب کمونیست چین، مهم‌ترین مسئله «مبارزه با فساد» در بخش‌هایی از اقتصاد چین بود که همچنان دولتی مانده است. در اتحاد جماهیر شوروی هم قبل از فروپاشی، یکی از مهم‌ترین معضلات فساد بود؛ علیرغم همه برخوردها، بگیروببندها و اعدام‌هایی که در رژیم کمونیستی انجام می‌گرفت؛ بنابراین، شما یک اقتصاد دولتی را نمی‌توانید پیدا کنید که اولاً موفق بوده باشد و ثانیاً، آغشته و آلوده به فساد نشده باشد. نکته بسیار تعجب‌آور برای من این است که چرا آقای دکتر توکلی، هیچ‌گاه درباره دولتی بودن اقتصاد ایران به‌عنوان منشأ فساد سخنی نگفته است؟ ایشان فقط آمده و گفته که عَمر فاسد است یا زید فاسد است و باید با آن‌ها برخورد شود؛ اما یک‌بار آقای دکتر توکلی این سؤال را نمی‌کند که چرا این عمر و زیدها در ایران، این‌قدر زیاد هستند؟
هفته نامه صدا: شاید هم این سؤال را از خود پرسیده‌اند و جواب آن را هم می‌دانند؛ اما به دلیل مغایرتی که با مواضع سیاسی‌شان وجود دارد، به نقد ساختاری روی نمی‌آورند؟
صادق زیباکلام: من می‌خواهم این سؤال شما را تکمیل کنم و بگویم که من فکر نمی‌کنم اصولگرایان بتوانند مبارزه جدی با فساد داشته باشند. چراکه اقتصاد دولتی ایران، عملاً در اختیار اصولگرایان است. اگر اصولگرایان واقعاً بخواهند اقتصاد دولتی ایران را جمع کنند؛ به این معنی است که عملاً دارند اقتصاد را از خودشان می‌گیرند. مثل‌اینکه یک نفر به محضر برود و از خودش در قبال اموال خود، سلب مالکیت کند. ما به خاطر داریم که در دوران ریاست‌جمهوری آقای هاشمی‌رفسنجانی، وقتی تلاش‌هایی برای آزادسازی اقتصادی صورت گرفت؛ چقدر اصولگرایان که آن زمان به جناح راست معروف بودند، با آن مخالفت کردند. خود آقای توکلی از مخالفان جدی سیاست‌های اقتصادی آقای هاشمی‌رفسنجانی بود و آن را برنامه‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول معرفی می‌کرد و آن را اقتصادی لیبرال می‌خواند که راه به‌جایی نخواهد برد. نهایتاً هم راست‌گرایان قطار اصلاحات اقتصادی آقای هاشمی‌رفسنجانی را از ریل خارج کردند و نگذاشتند به مقصد برسد.
هفته نامه صدا: امروز هم در قبال سیاست‌های اقتصادی دولت روحانی، تقریباً همان مواضع را دارند.
صادق زیباکلام: الآن هم همین‌طور است. امروز هم اگر قرار باشد اصلاحات عمیق، جدی و ساختاری در اقتصاد ایران صورت بگیرد؛ یکی از اولین افرادی که با آن مخالفت خواهد کرد، شخص آقای دکتر توکلی خواهد بود. فقط هم مسئله این نیست که اصولگرایان مالک اقتصاد ایران هستند و لذا نمی‌گذارند اقتصاد به سمت اقتصاد آزاد برود. دلایل دیگری هم وجود دارد. یک دلیل، آن است که نگاه اقتصادی اصولگرایان به‌شدت ملهم و مبتنی بر ایده‌های ورشکسته سوسیالیستی و مالکیت دولتی است و عدالت را در این می‌بینند که دولت مالک اقتصاد باشد. به عبارت دقیق‌تر، اصولگرایان از منظر ایدئولوژیک هم با اقتصاد آزاد مخالف هستند.
هفته نامه صدا: در همین بحث‌های هفته‌های اخیر، دیدیم که آقای توکلی از آقای احمدی‌نژاد هم انتقاد می‌کرد و سعی کرد ایده‌های ضدفساد خودش را با آن شعارهایی که احمدی‌نژاد علیه باندهای ثروت و قدرت می‌داد، متمایز کند و با آن مرزبندی داشته باشد. ازنظر شما، آیا رویکردهای اقتصادی توکلی و احمدی‌نژاد ذاتاً یکی است؟
صادق زیباکلام: من فکر می‌کنم فرقی ندارند. برای اینکه اگر شما همان شاخصه میزان دولتی بودن اقتصاد ایران را به کار بگیرید؛ خواهید دید از سال 1384 که آقای احمدی‌نژاد دولت را در اختیار گرفت تا سال 1392 که ریاست‌جمهوری را به آقای روحانی تحویل داد، اقتصاد ایران بازهم دولتی‌تر شده است و به همان میزان، فساد هم در آن خیلی بیشتر شد.
هفته نامه صدا: شما اشاره داشتید که آقای توکلی سعی کرده از منظر مقابله با فساد، همه دولت‌ها را مورد نقد قرار دهد. اگر شما بخواهید جایگاه ایشان را در جغرافیای سیاسی کشور نشان دهید، چه خواهید گفت؟
صادق زیباکلام: آقای توکلی چند ویژگی دارد که باعث می‌شود ایشان نتواند در سپهر سیاسی موفق باشد. یکی از این ویژگی‌ها آن است که ایشان تا حد زیادی تک‌رو هستند. ایشان رفیق زیاد دارد؛ اما اینکه جمع، تیم یا گروهی همفکر را همراه خود داشته باشد تا جایی که من می‌دانم چنین جمعی ندارد. دوستان آقای توکلی، همکاران سیاسی ایشان نیستند. شاید به‌جز آقای الیاس نادران و شاید یکی دو نفر دیگر، ایشان یار و یاور سیاسی دیگری ندارد؛ بنابراین، ایشان اولین شرط انجام یک حرکت سیاسی را فاقد هستند.
هفته نامه صدا: آقای احمدی‌نژاد هم در سال 1384 تقریباً همین وضعیت را داشت؛ اما به ریاست‌جمهوری رسید...
صادق زیباکلام: آقای احمدی‌نژاد در شرایطی قرار گرفت که امواج زیادی، او را جلو برد. بخشی از پیروز آقای احمدی‌نژاد در انتخابات 1384 ناشی از شنا کردن او بود؛ اما بخش اصلی‌تر، ناشی از بستر رودخانه بود که او را با سرعت بسیار زیادی روبه‌جلو برد. البته، آقای احمدی‌نژاد مدعی است که خودش شناگر قهاری بوده است. ولی واقعیت آن است که آن امواج به ایشان خیلی کمک کرد. آن امواج، هیچ‌گاه در جهت آقای توکلی نیستند.
هفته نامه صدا: فرض کنیم در انتخابات 1384، آقای توکلی از صحنه انتخابات کنار نرفته بود؛ با توجه به سابقه و شناختی که جامعه از او در ذهن داشت و از همان انتخابات ریاست‌جمهوری ششم (1372) خود را به‌عنوان منتقد هاشمی‌رفسنجانی معرفی کرده بود، آیا احتمال نداشت او به‌جای احمدی‌نژاد پیروز شود و یا شانس بالایی پیدا می‌کرد؟
صادق زیباکلام: البته، تاریخ در مورد مسائلی است که واقعاً اتفاق افتاده است؛ اما در مقام فرض، اگر آقای توکلی در سال 1384 جای آقای احمدی‌نژاد قرار گرفته بود، امکان داشت ایشان هم به پیروزی برسد؛ منتهی، ایشان هم باید دست به تخریب هاشمی‌رفسنجانی می‌زد و او را به‌عنوان غارتگر بیت‌المال و خود را در جایگاه قهرمان و ناجی ملت معرفی می‌کرد که می‌خواهد اموال مردم را از حلقوم ایشان بیرون بکشد؛ اما با شناختی که من از دکتر توکلی دارم، ایشان حاضر نیست دست به چنین بازی‌های سیاسی بزند. به‌عبارت‌دیگر، دکتر توکلی حاضر نیست برای کسب قدرت، از هر مسیر و وسیله‌ای استفاده کند.
هفته نامه صدا: به‌تعبیری، می‌توان گفت که شما گفتمان آقایان توکلی و احمدی‌نژاد را مشترک می‌دانید؛ اما در سطح تاکتیک‌ها و ازجمله اخلاق سیاسی، توکلی را متفاوت با احمدی‌نژاد می‌دانید؟
صادق زیباکلام: بله. آقای توکلی حاضر نیست هر اتهامی را به رقیب سیاسی خود وارد کند؛ صرفاً برای آنکه نزد مردم محبوب شود. آقای توکلی به‌هیچ‌وجه حاضر نیست تهمت‌هایی را که آقای احمدی‌نژاد در سال 1384 به آقای هاشمی‌رفسنجانی زد، وارد کند. توکلی به اصول و پرنسیب‌هایی معتقد و پایبند است.
هفته نامه صدا: در هفته‌های اخیر، شاهد افزایش تحرکات آقای احمدی‌نژاد و جدی شدن حضور او در انتخابات ریاست‌جمهوری هستیم. این در حالی است که شاید اصلی‌ترین سؤال افکار عمومی از او، فسادهای اقتصادی دوران هشت‌ساله دولت‌اش باشد. آیا حملات همزمان توکلی به روحانی و احمدی‌نژاد درزمینهٔ فساد، عملاً سطح مفاسد اقتصادی دولت قبل را به مفاسد عادی و معمول سایر دولت‌ها تقلیل نمی‌دهد؟ به‌عبارتی، آیا توکلی ناخواسته جاده آمدن احمدی‌نژاد را صاف نمی‌کند؟
صادق زیباکلام: ممکن است در ظاهر چنین تحلیلی به ذهن برسد؛ اما واقعیت این نیست. ضمن آنکه ایشان واقعاً در دوران دولت احمدی‌نژاد با تمام وجود آسیب‌هایی را که به کشور وارد می‌آمد، می‌دید و البته به دلایلی، نمی‌توانست آن‌ها را ابراز کند. این واکنش آقای توکلی به خیلی قبل‌تر از داستان‌های سال 1390 و خانه‌نشینی احمدی‌نژاد که همه اصولگرایان را علیه او برانگیخت، بازمی‌گردد. چون آقای توکلی اقتصاد خوانده است و از همان سال‌های 85 و 86 به چشم می‌دید که آقای احمدی‌نژاد ازنظر اقتصادی چگونه عمل می‌کند؛ اما تنها کاری که می‌توانست بکند؛ این بود که برخلاف سایر اصولگرایان با احمدی‌نژاد همراهی نکند.
هفته نامه صدا: اما ایشان چندین بار اعلام کرده که علیرغم عملکردی که از احمدی‌نژاد در چهار سال اول دیده بود، باز در انتخابات ریاست‌جمهوری 1388 در برابر میرحسین موسوی از احمدی‌نژاد دفاع کرد. ایشان حتی اخیراً گفته که اگر شرایط انتخابات 88 تکرار شود، بار دیگر از احمدی‌نژاد حمایت خواهد کرد. این موضع چطور قابل‌تحلیل است؟
صادق زیباکلام: ایشان بارها گفته که در سال 1388، واقعاً از روی اکراه به آقای احمدی‌نژاد رأی داد. او از یک‌سو، به دلیل عملکرد چهارساله احمدی‌نژاد به‌ویژه در حوزه اقتصاد نمی‌خواست به او رأی دهد و از سوی دیگر، می‌دید که اصلاح‌طلبان و مجموعه نیروهای مخالف اصولگرایان پشت آقای موسوی بسیج شده‌اند. ایشان در تجزیه‌وتحلیلی که با خود انجام داد، ظاهراً به این نتیجه رسید که زیان‌های ادامه چهارساله دولت احمدی‌نژاد کمتر از آمدن مهندس موسوی خواهد بود و درنتیجه، نهایتاً به احمدی‌نژاد رأی می‌دهد.
هفته نامه صدا: به یک معنا، آقای توکلی دچار «اصلاح‌طلب‌هراسی» است
...
صادق زیباکلام: دقیقاً. داستان آقای توکلی همان داستانی است که از سوی مقابل، در انتخابات هفتم‌اسفند برای بسیاری از رأی‌دهندگان تکرار شد. خیلی‌ها در انتخابات خبرگان، به افرادی که در لیست آقای هاشمی‌رفسنجانی بودند؛ نمی‌خواستند رأی دهند؛ اما وقتی دیدند اگر به این افراد رأی ندهند، چه کسان دیگری وارد خبرگان خواهند شد؛ به این لیست رأی دادند. این اتفاق در مورد لیست اصلاح‌طلبان برای انتخابات مجلس هم رخ داد. خیلی‌ها، بسیاری از اعضای لیست سی‌نفره تهران را نمی‌شناختند؛ اما مردم به آن‌ها رأی دادند تا مبادا دوباره اعضای جبهه پایداری وارد مجلس شوند.
هفته نامه صدا: شما اشاره کردید که آقای توکلی نوعی تک‌روی در میان اصولگرایان دارد؛ اما چرا علیرغم این مواضع، برخلاف چهره‌های معتدل‌تر اصولگرا همچون علی مطهری و حتی علی لاریجانی، حاضر به همراهی و همگرایی با اصلاح‌طلبان نمی‌شود و همچنان در هنگام تصمیمات سیاسی در اردوگاه اصولگرایان قرار می‌گیرد؟
صادق زیباکلام: برای اینکه درصد اصولگرا بودن آقای توکلی، خیلی بیشتر است تا آقای لاریجانی و یا مطهری.
هفته نامه صدا: به چه معنا؟
صادق زیباکلام: این‌ها دیگر اعتقادات شخصی است. من نمی‌دانم مثلاً آقای مطهری یا لاریجانی در قبال حجاب افراد نزدیک خود چه موضع و برخوردی دارند؛ اما آقای توکلی به‌هیچ‌وجه حاضر نیست اندکی مشکلات در پوشش و حجاب را قبول کند.
هفته نامه صدا: برگردیم به بحث کلان اول درباره ظهور گفتمان‌های جدید اصولگرایی. شما به پررنگ شدن گفتمان‌های دولت‌گرایی در اقتصاد و ایدئولوژی چپ در اردوگاه اصولگرایان اشاره داشتید. فکر می‌کنید در این جهت، اصولگرایان بار دیگر به گفتمان‌هایی از جنس توکلی و احمدی‌نژاد اقبال نشان خواهند داد و یا اینکه رویکردهای دیگر اصولگرایی تقویت خواهد شد؟
صادق زیباکلام: دو بحث وجود دارد. یکی مسئله وضعیت جریان اصولگرایی در بلندمدت است که باید به کدام سمت‌و‌سو برود. دیگری، جریان کوتاه‌مدت قدرت است که نقطه عطف آن‌هم انتخابات ریاست‌جمهوری خردادماه 96 خواهد بود. من فکر می‌کنم که اصولگرایان برای انتخابات سال آینده، بر سر یک دوراهی خیلی سختی قرار خواهند گرفت. بخشی از آن‌ها به‌تدریج دارند به سردار قاسم سلیمانی تمایل پیدا می‌کنند تا او را به‌عنوان نامزد اصلی اصولگرایان معرفی کنند. بخش دیگر شامل جبهه پایداری هم همچنان به بازگشت احمدی‌نژاد چشم دارند. من نمی‌دانم که در دوگانه «قاسم سلیمانی/ احمدی‌نژاد» وزنه به کدام سمت سنگین‌تر خواهد بود؛ اما از بعد گفتمانی و بلندمدت، مسئله پیچیده‌تر است. چراکه مواضع جریان اصولگرا همواره واکنشی به جریان دیگر بوده است. اگر شما مواضع اصولگرایان از سال 88 به بعد را بررسی کنید؛ خواهید دید که تنها حرف اصولگرایان «مخالفت با فتنه» بوده است؛ یعنی، جریان اصولگرا برای اقتصاد، سیاست خارجی، دانشگاه‌ها، مسائل ‌اجتماعی، اعتیاد، کشاورزی و
... الا مواضع کلی، هیچ دستورالعمل و برنامه‌ای ندارد. در گذشته هم موضع اصولگرایان صرفاً در مخالفت با هاشمی‌رفسنجانی و خاتمی تعریف می‌شد. این، بدان‌جهت است که جریان اصولگرایی برای خود هیچ جهان‌بینی ندارد و تنها هنر آن در همه ادوار، مخالفت‌ورزیدن بوده است. درحالی‌که یک جریان سیاسی نمی‌تواند صرفاً با مخالفت با جریانات سیاسی دیگر، سرپا بماند. یک جریان سیاسی باید ایدئولوژی، استراتژی، برنامه و دستورالعمل داشته باشد؛ اما اصولگرایان هیچ‌یک از این‌ها را ندارند و صرفاً، مخالفت با دیگران است که به این جریان محتوی می‌دهد. به همین دلیل هم من معتقدم مهم‌ترین اولویت اصولگرایان در بلندمدت این است که بگویند نگاهشان به جهان، اقتصاد، سیاست‌ داخلی، سیاست خارجی و... چیست و از کلی‌گویی و مخالف‌خوانی دست‌بردارند.
هفته نامه صدا: فکر می‌کنید این گفتمان «مبارزه با فساد» هم نمی‌تواند این کار را انجام دهد؟
صادق زیباکلام: نه. گفتمان «مبارزه با فساد» زمانی می‌تواند جدی شود که این سؤال را مطرح کند که چقدر این میزان فساد در ایران وجود دارد؟ این، همان سؤالی است که هیچ‌گاه دکتر توکلی آن را مطرح نکرده است. اصولگرایانی چون دکتر توکلی تا وقتی به دنبال پاسخ این پرسش نروند و تصور کنند صرفاً باهماهنگی بیشتر قوا، احکام قاطعانه‌تر دادگاه‌ها، عملکرد بهتر مدیران و
... می‌توان با فساد مقابله کرد؛ به‌جایی نخواهند رسید. آن‌ها به دنبال علت نیستند؛ فقط به معلول اشاره می‌کنند. مثل مریضی که علت بیماری او را پیدا نمی‌کنند و فقط بخواهند با مسکن و جوشانده، درد و تب او را ساکت کنند.


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

یـــه فـــاجـــعـــه، یــــه دنـــیـــا درد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  یـــه فـــاجـــعـــه، یــــه دنـــیـــا درد ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  خبرنامه ابانگار نوشته است :
از روزی که من بدنیا اومدم دنیای من با دنیای دیگران فرق می کرد. اولین تفاوت رو والدینم با نگاه نگرانشون با گریه هاشون به من منتقل کردند . با بزرگتر شدنم میدیدم که همسایه ها و فامیل از نزدیک شدن و بازی کردن بچه های هم سالشون با من امتناع می کنند .
من کوچک بودم ، ناشنوا بودم ، اما احساسم مثل هر بچه دیگه بود شاید هم بیشتر از اونها . من از بغل کردن مادرانی که بچه هاشونو برای جلوگیری از روبرویی با من به شدت فشار می دادند ،میفهمیدم که چیزیم هست. چیزی که عذابم میداد چرایی کار بودچون خودمم نمیدونستم چمه که همه از من گریزونند . از بازی بچه هاشون با من شرم دارن .انگار بیماری مسری دارم .بدتر از اون تنفر چهره هاشون از من . کم کم که بزرگتر شدم تفاوتها بیشتر شد . مهمانیها ، جشن ها ، عزاداری ها ، بازیهای دست جمعی، بدتر وقتی بود که هم سنام به مدرسه می رفتن و من باز هم از غافله عقب موندم و با یک دنیا چرایی تنها موندم . با یک دنیا مشکل و رفتن به مدرسه خاص وخیل عظیم کمبودها بزرگ شدم وتازه ، کار شد مشکل اصلی من جایی که برای افراد عادی شده بود هفت خان برای منو امثال من واویلا بود .رسیدم به مرحله ازدواج که پای ثابت مشککلات معلولین هست. هیچ خانواده ای حاضر به این وصلت نبودند مگر اینکه از جنس خودمون باشه . با گذروندن این خان هم به مرحله تولد فرزندمان رسیدیم که دلنگرانیهای سرایت ژن ما به فرزندمان را داشت ،اما به لطف خدا او سالم شد .
و این بارتفاوت ما با دیگران . پدر و مادری ناشنوا با والدین عادی . دردهاییست که قشر ما را در گیر می کند . آرزوی ما شنیدن صدای محیط ، پدر ، مادر ، گریه و خنده فرزند ، صدای موسیقی لذتی را که شما از شنیدن صداهوی خوب می برید و ... همه آن چیزی است که ما از آن محرومیم . بارها با خود فکر میکنم که چرا خدا ما را از این نعمت محروم کرد چرا ؟؟؟ وقتی خوب می اندیشم متوجه میشوم که فقط لذت صداهای خوب ، موسیقی ، شعر ، حرف پدر و مادر و فرزند نیست در دنیا وحشت شنیدن صداهای زشت و بد وجود دارد که ما از نعمت نشنیدن آن برخورداریم . دروغ ، غیبت ، تهمت ، خبرهای بد و ناامید کننده نیز در این مسیر قرار دارند خدایا تو را شاکرم بر این حکمتت . اما متعجبم بر این مردمی که ژست مسلمانی و معنویت موجب تشکیل گروه های مردمی و جنبش های سبز در حمایت از حق حیوانات ، حق طبیعت ، محیط زیست ، آب ، خاک و ... می شود .واقعا در شگفتم در گوشه و کنار شهر ما نزد هر یک از اقربا ، دوستان و همسایه ها حتی خانواده خودمان یک معلول از جنس ناشنوا ، نابینا ، معلول جسمی حرکتی و ذهنی وجود دارد . اما او را نمی بینید به او توجه نمی کنید .شما می توانید با تغییر نگاهتان دنیایشان را عوض کنید حتی در حد یک همدلی ، یک دست گرفتن نه از سر دلسوزی که از سر وظیفه که از سر تفاوت بین انسان با حیوان و درخت و آب و خاک. دریغ از یک جنبش حمایت از معلولین شهرمان انگاری افت داره حتی هیچکس به خودش زحمت نداد یک متن بنویسه و بگه بابا این چه فرهنگه اشتباهیست که برای کوچیک کردن و بد نام کردن رقیب و دشمنتون از نوع معلولیت ما خرج میکنین . شماهایی که شرمتون میاد با ما وصلت کنین به جاش تا میتونین با دلسوزیهاتون دل ما رو می سوزونید . با گفتن دو تا ناچ ناچ بلند که طرف متوجه بشه به تکلیف دینی و جنبشی تون عمل کردین و دیگه هیچ .چند تا کشور اونور تر قبل اینکه ده ها انجمن و جنبش و گروه سبز حیوانی و محیط زیستی راه بندازن با اینکه دین درستی ندارن با اینکه اصل و نسب ما رو ندارن با اینکه غنای فرهنگی ما رو ندارن اول همه به آدمهای دور و برشون خوب نگاه می کنند به اونها می رسند عاشقانه با اونها وصلت می کنند نه با ترحم که با رحمت ، که با عزت ، نه با خجلت و حاشیه . بعد میرن سراغ حیوانات و جنبشهای طبیعی دیگه . اونها اول آغوششون رو برای آدمهای معلول باز کردند اونها رو گرم کردند بعد رفتن حیوانها رو بغل کردند. اونها از گرمی آغوش معلولین تونستن حیوانها و طبیعت رو گرم کنند . چون یک تجربه بزرگ انسانی داشتند . یادمون باشه معلولیت ما انتخاب ما نبود یک حادثه و اتفاق ساده بود . کی از فرداش خبر داره! حادثه ای که وقتش معلوم نیست برای همه مردم ...

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

سینمای آلمان چطور شیفته-ی ابن سینا شد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  سینمای آلمان چطور شیفته-ی ابن سینا شد؟

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


 

در شرایطی که دست روی دست گذاشته‌ایم، اروپایی‌ها تصمیم گرفته‌اند تا زندگی‌ دانشمند بزرگ ایران زمین را جلوی دوربین ببرند. در این پست، تصاویری از سر بن‌ کینگزلی بازیگر بزرگ انگلیسی در نقش ابن سینا را ببینید و اخباری درباره فیلم،

سابقه کارگردان و گفتگویی با این بازیگر درباره شناخت‌اش از ابن سینا را بخوانید:
تهیه فیلم سینمایی مدیکوس با بازی بن کینگزلی در نقش ابوعلی سینا حکیم و طبیب سرشناس ایرانی از چند هفته پیش آغاز شده است. بخش‌هایی از این فیلم، با همکاری ده‌ها ایرانی در شهر کلن آلمان تهیه می‌شود.
فیلم‌نامه رایان برگر بر اساس رمان مدیکوس اثر نوا گوردون نویسنده آمریکایی، نوشته است. این رمان در سال ۱۹۸۶ منتشر شد و بیش از ۲۱ میلیون نسخه از آن در دنیا به فروش رسید.
داستان مدیکوس در قرن یازدهم میلادی روی می‌دهد و درباره راب کول، یک بچه یتیم و فقیر انگلیسی است که تصمیم می‌گیرد برای تحصیل طب به ایران سفر کند.استلان اسکارسگارد بازیگر سوئدی نیز که اخیرا در فیلم پرفروش "انتقام‌جویان" بازی کرده است، در فیلم مدیکوس نقش اولین استاد "راب کول" را ایفا خواهد کرد. اولیویه مارتینز بازیگر فرانسوی نیز در نقش "شاه علاءالدوله" حاکم اصفهان ظاهر می‌شود.


http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0914/5.26/ibnsina-caffecinema.jpgفیلمبرداری "طبیب" تا ماه سپتامبر در آلمان و مراکش ادامه خواهد داشت. هنگام تهیه فیلم در شهر کلن بیش از ۲۰۰ نفر در در جلو و پشت دوربین کار می‌کنند.
فیلیپ اشتولتسل کارگردان فیلم تحسین شده "چهره شمال" است که در سال ۲۰۱۰ ساخته شد. او با موزیک ویدیوهای خود به خصوص برای "رام اشتین"، "گاربیج" و مدونا به شهرت رسید.
ابوعلی سینا پنجمین فیلمی است که این فیلمساز کارگردانی می‌کند. او با بودجه ۲۵ میلیون یورویی (نزدیک ۴۰ میلیون دلار) و حدود ۴ ماه فیلمبرداری این فیلم را آماده می‌کند. فیلم مدیکوس قرار است پاییز سال آینده به روی اکران عمومی بیاید.
سر بن کینگزلی سال ۱۹۸۳ برای فیلم سینمایی "گاندی" برنده جایزه اسکار شد و برای فیلم‌های "باگزی"، "جانور جذاب" و "خانه‌ای از شن و مه" نیز نامزد اسکار بوده است. او در "خانه‌ای از شن و مه" نقش یک سرهنگ ایرانی را ایفا کرد.
بامداد اسماعیلی، درباره انگیزه کینگزلی برای بازی در این فیلم گفت‌وگو کرده است:

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0914/5.26/ibnsina1-caffecinema.jpgدویچه وله: سر بن، شما مشهور به این هستید که نقش های بالا و پیچیده بازی کنید. مانند گاندی، گانگستری به اسم دان لوگان یا الجازاری. چه نکته‌ای نظر شما را برای بازی نقش ابو علی سینا جلب کرد؟
سر بن کینگزلی: نمیدونم، حس درونی، احساس؟ فکر میکنم نکته ی که مرا به این کار سوق داد ملاقات یک خانم ایرانی بود در لندن. او برای من تعریف کرد که ابن سینا در ایران یک قهرمان ملی محسوب میشه. احساس سربلندی و افتخار او من را به نحوی تحت تاثیر قرار داد. ما هنرپیشه ها کلا نمیتونیم توضیح بدیم که چرا یک نقش را قبول میکنیم. خیلی رازآمیز است. خیلی حرف های بیربط و بیجا زده میشه در مورد هنر پیشگی. مثلا گفته می‌شه نقش محشریه یا خوب تدوین شده. ولی همان خانم جوان در لندن درست انگشت روی نقطه حساسی گذاشت. یعنی ابو علی سینا را برای من مجسم کرد. او یک نماد انسان مدرن است. در فیلم هم او یکی از مدرن ترین شخصیت هاست. او قوه درک بسیار پیشرفته ای دارد. همیشه کنجکاو و در حال کنکاش است. استاد برجسته‌ای است. و همچنین یک فیلسوف، یک شاعر و یک ستاره شناس، یک طبیب وبه طور کلی یک هنرمند ارجمند است. به خاطر همین من او را یک انسان مدرن خطاب کردم. جای دریغ و افسوس است که در دنیای امروزی نمی‌شود انسانی را پیدا کرد که پنج حسن را یکجا در خود داشته باشد.
تصور کنید ما امروزه اغلب خودمان را روی یک رشته به خصوص متمرکز می‌کنیم ولی او پنج کاره بود. یعنی میشه تشبیهش کرد به کودکی که به تمام جهان و رشته کارهای آن ذوق و شوق دارد. خلاصه من در این انسان یک شوق و ذوق کودکانه و سر سختانه کشف کردم.
می تونید در مورد کتاب نووا گوردون و شباهت‌های او با فیلمنامه توضیح بدین؟
در این رابطه نمیتوانم چیزی بگویم. چون‌که راستش را بخواهید من کتاب را نخوانده ام. من فقط بامتن فیلمنامه آشنا هستم. البته میدانم که دست اندرکاران فیلم در این مورد با نویسنده کتاب مدیکوس صحبت کردند و او هم متقاعد به این کار بود و حق تهیه این فیلم را به آن‌ها داد. به هر حال متن فیلمنامه که بدستم رسید تمرکزم را روی آن و در آوردن خود فیلم گذاشتم. یعنی که فرصت ندادم تعبیر دیگری از داستان در من تاثیری بگذارد.
 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0914/5.26/102687_398.jpg

چی شد که کتاب را نخوندید؟
 

وقت نداشتم. در حال حاضر همزمان به بازی در چهار فیلم مشغولم. البته کار جذاب و هیجان انگیزی است. گرچه آدم باید چهار اسبه بتازد ولی هیچ کدام از اسب ها را با آن دیگری اشتباه نمی‌کند. من هیچ سرگردانی ندارم. مشخص بگویم: یکی فیلم است بنام "اندر" دومی "شکارچی راهنما"، سوم "مرد اهنین" و چهارم هم همین فیلم "مدیکوس".

پس باید خیلی در سفر باشید؟
 

دقیقا. اول با فیلم "مرد آهنین" شروع شد. کار "اندر" تازه تموم شده. الان می‌رم برای بازی در "شکارچی" و بعد برمی‌گردم به مراکش به خاطر همین فیلم "مدیکوس". تازه بعد از آن می‌رم که کار فیلم "مرد آهنین" رو تمام کنم.

قبل از این که این نقش را قبول کنید، تا چه حد ابوعلی سینا را می‌شناختید؟
 

اگرهمان خانم جوانی که پیش‌تر صحبت‌ش را کردم و با او مدت کوتاهی هم کار می‌کردم برایم توضیحی نمی‌داد، نمی‌دانستم که ابن‌سینا چه گنج گران بهائی بوده است. اما می‌دانستم که جهان اسلام در آن زمان در رشته‌های علمی گوناگون مانند ریاضیات، شیمی، ستاره‌شناسی و جغرافیا پیشرفت‌های برق آسا و اکتشافات بسیاری داشته، در حالی که اروپا به اصطلاح سده‌های تیره را طی می‌کرد، به‌ویژه ایران عصر طلائی خود را می‌گذراند. دورانی بارور، خلاق و جذاب بود.

آیا این نقش برای شما در حکم چالشی بود؟
 

ببینید، من اسمش را چالش نمی‌گذارم. چون‌که اگر چالش به حساب می‌آمد، بازی اش نمیکردم. چالش کمی معنای مبارزه می دهد. پس باید به این فرق فکر کرد. من مطمئن بودم که این کار کار من هست.

الان که بهتر ابن‌سینا را میشناسید، چه فکر و احساسی دارید؟
 

ازش خوشم می‌آید. انسان سخت‌کوش و متعهدی است، دچار احساسات نمیشود، به زندگی عشق میورزد و همین مرا پیوسته به طرف او می‌کشاند.

-------------

منبع: کافه سینما

جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۰۲ 

خلاصهٔ داستان

داستان این فیلم با نمایش سالیان تاریک قرون وسطا در سدهٔ یازده میلادی در اروپا آغاز می‌شود. راب کول یک بچه یتیم و بسیار فقیر انگلیسی است که والدینش را براثر بیماری از دست می‌دهد و به علم پزشکی علاقمند می‌شود تا بلکه بتواند از مرگ‌ومیر انسان‌ها جلوگیری کند. او پس از یک عمل جراحی آب مروارید از چند کحال یهودی می‌شنود که تنها پزشک و حکیم بزرگ جهان شخصی‌ست به نام ابوعلی سینا که در سرزمین‌های شرقی در شهری به نام اصفهان زندگی می‌کند.[۳][۱] او مصمم به سفر به اصفهان و شاگردی و تلمذ نزد شیخ‌الرئیس می‌شود.

در اصفهان راب کول خود را به‌شکل یهودیان درمی‌آورَد تا بتواند به شاگردی شیخ‌الرئیس برود (به‌جهت جنگ‌های صلیبی، مسیحیان و نیروهای اسلام در زمان فیلم با یکدیگر در جنگند). او به‌زودی پیشرفت‌های سریعی در نزد استاد می‌کند و رفته‌رفته از شاگردان محبوب شیخ‌الرئیس می‌شود. اما خطر در کمین است و «طغرل» (فرمانده سپاه سلجوقی) قصد فتح اصفهان را دارد اما سلطان علاءالدولهٔ دیلمی مانع اوست. روحانیون مسلمان که از تدریس فلسفهٔ ارسطو توسط شیخ‌الرئیس و نیز حمایت سلطان از آنان و یهودیانِ شهر سخت خشمگین هستند با طغرل پنهانی بیعت کرده و به سلطان خیانت می‌کنند و اصفهان نهایتاً سقوط می‌کند. اما سلطان که توسط شیخ‌الرئیس، راب کول، و دوست یهودی‌اش مورد عمل جراحی آپاندیس قرار گرفته بوده، به‌عنوان قدردانی از آنان یهودیان را نجات داده و در لحظات واپسینِ سقوطِ شهر از اصفهان فراری می‌دهد. روحانیون مسلمان نیز کتابخانه شیخ‌الرئیس را سوزانده و حکیم که از نابودی مدرسهٔ طبابت خود به‌شدت دل‌شکسته شده‌است به‌طری زهر می‌نوشد و در لحظات آخر عمر خویش نوشته‌های شخصی‌اش را به راب کول می‌دهد و به او سفارش می‌کند که در غرب راه او را ادامه دهد. سلطان علاءالدوله در نبرد با طغرل کشته می‌شود و اصفهان به دست طغرل و روحانیون مسلمان فتح می‌شود و در آتش می‌سوزد. راب کول با معشوقهٔ یهودی و ایرانی خود به انگلیس بازمی‌گردد و در لندن یک بیمارستان تأسیس می‌کند. در صحنهٔ نهایی فیلم، کودکی در کوچه‌های لندن با وجد از طبیبی سخن می‌گوید که از شرق بازگشته و تمام امراض را مداوا می‌کند، درحالی‌که آفتاب بر فراز لندن درحال طلوع کردن است.

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

کاشکی این دیوار خراب شـِه ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s6.picofile.com/file/8258746350/DEEV8R_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8258746842/B8D3G8RD_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8258747900/B8D3G8RD_3.jpg

 

 

 

 خبرآنلاین، موسوی، سیدعبدالجواد : آقای ناطق نوری سخنی گفته اند که به قول اهل حکمت تمام سخن و سخن تمام است. ایشان گفته اند: خداوند منافقین را لعنت کند که باعث شدند برای ما محافظ در نظر گرفته شود. در ادامه هم گفته اند این کار خسران بسیاری را سبب شد چرا که: موجب ایجاد حجاب بین ما و مردم شد. به منافقین و لعن آقای نوری فعلا کاری نداریم. این که آن ها با چه نیتی دست به آن اعمال پلید هم زدند فعلا بماند.
 حجابِ بین مسئولان و مردم مهم ترین فراز سخن آقای نوری است.
حقیقتا اگر بخواهیم فقط یک مشکل اساسی برای امروز خودمان پیدا کنیم همین فاصله ای است که جناب ناطق نوری از آن سخن می گوید. فاصله ای که همگان از آن صدمه می بینند. همین جناب نوری با همه شایستگی ها و توانمندی هایش اگر در خرداد 76 درک و تصویری حقیقی از خواسته های مردم می داشت یا کاندیدا نمی شد و یا اگر هم می شد سرنوشت سیاسی اش را با کسانی گره نمی زد که تمام قد جلوی مردم و خواسته های به حق آنان ایستاده بودند. بدون شک آن چه سبب شکست آقای نوری در آن سال شد فقط و فقط به عدم شناخت مردم در آن روزگار بر می گشت. البته ضرر و زیان این عدم شناخت بیش از همه متوجه مردم خواهد شد.
 این میزان از بیکاری و فساد اداری و طلاق و اعتیاد و هزار مصیبت دیگر نتیجه دور افتادن مسئولین از مردم است. حقیقتا خداوند لعنت کند باعث و بانی اش را که سبب این جدا افتادگی و به تعبیر آقای نوری حجاب بین مسئولین و مردم شد اما حالا چه می توان کرد؟ تا قیامت بنشینیم و منافقین را لعنت کنیم؟ ایرادی ندارد، تا جان در بدن داریم و نفس باقی است چنین خواهیم کرد اما آیا حاصلی نیز خواهد داشت؟ محافظان چه طور؟ آیا می توانیم امروز مثل بعضی از کشورهای مترقی محافظان را مرخص کنیم و مطمئن باشیم اتفاقی برای مسئولان محترم نخواهد افتاد؟ احتمالا حالا حالا ها چنین ریسکی نمی توانیم کرد. پس چه باید کرد؟ آقای نوری معضل مهمی را کشف کرده اند اما آیا یافتن راه حل این معضل به این سادگی هاست؟
 خب، خیلی از جاهای دنیا محافظان زیادی برای محافظت از جان فرادستان وجود دارد اما آیا در همه جای دنیا محافظان حجابی هستند بین مردم و مسئولان؟ آیا در همه جای دنیا ارتباط بی واسطه با مردم سبب وقوف بزرگان به مشکلات مردم است؟ یعنی هیچ راه دیگری برای آشنایی با مشکلات مردم وجود ندارد؟ قطعا دارد. نامه گرفتن از مردم و سامانه تلفنی راه انداختن و راه حل هایی از این دست نشان داد که نه تنها گرهی از کار فروبسته مردم گشوده نمی شود که فجایع راه حل هایی از این دست سال ها بعد صدایش در می آید. چرا این قدر لقمه را دور سرم می چرخانم؟ رسانه ها در همه جای دنیا وظیفه برداشتن حجابِ موردِ نظر آقای نوری را برعهده دارند. در این جا اما بعضی از بزرگواران نه تنها چنین وظیفه ای برای رسانه ها قائل نیستند بلکه همه سعی و توان خود را به کار می گیرند تا رسانه ها از همین مقدار وظیفه ای که برای خود تراشیده اند سرباز زنند و بروند دنبال نخود سیاه. البته رسانه معطل آزادی نمی ماند.
اگر مسئولان تدبیری بیندیشند و با اعطای این آزادی برای خود خوشنامی بخرند که چه بهتر واگرنه رسانه راه خود را پیدا می کند. در همین ماجرای سربازانی که قربانی ندانم کاری و اهمال مسئولان شدند رسانه های رسمی طبق معمول عقب ماندند. چیزی که بزرگ و کوچک این مملکت را به واکنش واداشت همین رسانه های بی شناسنامه و به ظاهر بی اعتبار بودند. آن ها چنان پرقدرت به میدان آمدند که دیگر چاره ای جز تسلیم باقی نماند.
 امروز هم مسئولان چاره ای ندارند جز آن که صدای مردم را از طریق همین رسانه ها بشنوند و نگذارند حجاب محافظان بیش از این بین آنان و مردم فاصله بیندازد.
البته همانطور که معنای سنتی رسانه به شدت تغییر کرده محافظ هم تا حدودی تغییر نقش داده. حالا محافظان فقط محافظند و دیگر هیچ حجابی میان مسئولان و مردم وجود ندارد. به شرط این که گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن وجود داشته باشد.


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

چرا دولت احمدی نژاد نتوانست به توافق هسته ای برسد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

چرا دولت احمدی نژاد نتوانست به توافق هسته ای برسد؟

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s6.picofile.com/file/8258676226/JASHNE_HASTE_EE_AAM8DEHB8SH_BAR8YE_3.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8258673676/JASHNE_HASTE_EE_AAM8DEHB8SH_BAR8YE_10.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8258674668/JASHNE_HASTE_EE_AAM8DEHB8SH_BAR8YE_6.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8258675126/JASHNE_HASTE_EE_AAM8DEHB8SH_BAR8YE_9.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8258677568/JASHNE_HASTE_EE_AAM8DEHB8SH_BAR8YE_7.jpeg

 

 

  به گزارش انصاف نیوز، «رضا نصری»، کارشناس حقوق بین الملل در صفحه ی شخصی خود نوشته:
 اگر بنا باشد انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۶ به فرصت واکاوی پرونده هسته‌‌‌ای تبدیل شود، این دولت روحانی نیست که باید پاسخ دهد «چرا به توافق رسیده است؟»؛ بلکه این جریان وابسته به دولت قبل است که باید پاسخ دهد چرا – بعد از هشت سال زمامداری، و علیرغم برخورداری از بهترین شرایط سیاسی و مالی – نتوانست به توافق برسد؟
پاسخ‌های آن‌ها به افکار عمومی نیز باید هم در مورد تنقاضات و عملکردشان در مذاکرات هسته‌ای و هم در مورد کیفیت و شیوهٔ انتقادشان به «برجام» باشد.
به عنوان مثال، مسوولین دولت قبل باید پاسخ دهند که چرا در حالی که قائل به این نگرش بودند که آمریکا یا غرب «ذاتاً» مستکبر و ظالم است، در بسته‌‌های پیشنهادی خود بر سر میز مذاکرات «حفظ کرامت انسان‌ها، احترام به فرهنگ ملت‌ها و تامین حقوق آن‌ها» یا «تقویت ثبات و تحکیم صلح عادلانه» را هم جز مطالبات ایران قرار می‌دادند؟

آیا به شعارهای‌شان اعتقاد نداشتند؛ یا اینکه اصولاً به اینکه توافق قابل حصول است باور نداشتند؟
اگر نگاه ذات‌گرا به آمریکا دارند، چرا امروزه تمام انتقادات‌شان از تیم مذاکرات دولت روحانی حول این پرسش می‌چرخد که «چرا با امضای برجام تغییری در ماهیت آمریکا به وجود نیاوردید؟» آیا واقعاً به این‌ قبیل انتقادات اعتقاد دارند و آن را سازنده و در جهت منافع ملی ارزیابی می‌کنند؛ یا اینکه صرفاً با این پرونده‌ٔ ی ملی و امنیتی «جناحی» برخورد می‌کنند و به دنبال ایراد گرفتن به هر قیمت از برجام هستند؟
تناقضات از این قبیل در رویکرد و عملکرد دولت قبلی و جریان وابسته به آن بسیار است. فقط رسانه‌ها باید همت کنند و با طرح سیستماتیکِ پرسش‌های اصولی و منطقی، از الان تا انتخابات، نگذارند به راحتی جای بدهکار و طلبکار عوض شود.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

از مجلس نهم وَ «سیما» باید قدردانی شایسته-ای بشود ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

اقتصاد > اقتصاد سیاسی - مصطفی پور محمدی وزیر دادگستری می گوید" پنج سال قبل در یک جلسه غیرعلنی مجلس تمام مفاسدی را که امروز درباره پرداخت ها و شبکه بانکی برملا شده، به نمایندگان مجلس نهم توضیح داده اما متهم به برخورد سیاسی شده است".
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، وزیر دادگستری که در یک برنامه تلویزیونی سخن می گفت، خطاب به مجری صدا و سیما ادامه داد:" من 5 سال در سازمان بازرسی کل کشور به عنوان اصلی ترین دستگاه ضدفساد کشور کار کردم و قصد داشتم با بسیاری از موارد تخلف برخورد کنم ولی نگذاشتید و نگذاشتند".
وی افزود:" صدا و سیما مدت ها من را بسته بود و ادعا می کردند که برخوردهای من با مفاسد سیاسی است در حالی مشخص نبود منظورشان از برخرد سیاسی چیست"؟
پورمحمدی ادامه داد:" این مسائلی که امروز مشخص شده من 5 سال قبل به مسئولان گفته بودم".
وی با اشاره به حضوزش در جلسه غیرعلنی درمجلس نهم گفت:" در یک جلسه غیرعلنی 72 دقیقه ای حدود 4 سال قبل تمام مواردی که امروز مشخص شده را برای نمایندگان تشریح کردم ولی در همان جلسه به من یادداشتی دادند با این مضمون که با موضوع سیاسی برخورد می کنید. فیلم آن جلسه و یادداشتی که به من دادند هنوز هم موجود است".
وزیر دادگستری گفت:" در آن جلسه به نمایندگان تأکید کردم که نظام بانکی مشکل دارد باید به فریاد برسید".
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وقتی دکتر شریعتی پدر تیمسار شاه را در آورد!

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 وقتی دکتر شریعتی پدر تیمسار شاه را در آورد!

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s7.picofile.com/file/8258227918/SHAR3ATY_ZEND8N_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8258228134/SHAR3ATY_ZEND8N_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8258228226/SHAR3ATY_2.jpg

 

 

  دکتر علی شریعتی از جمله مبارزینی بود که در زمان طاغوت مدتی به زندان افتاد. خسرو منصوریان خاطره ای از آن دوران را خود از زبان دکتر شریعتی شنیده و اینگونه نقل می‌کند:
 دکتر شریعتی می‌گفت: یک روز که در زندان در اتاق حسین‌زاده (عطارپور) بازجوی ویژه ساواک بازجویی می‌شدم و چشم بند هم روی چشمانم بسته بود صدای محکم برخورد چکمه‌های سنگینی، به زمین راهروی زندان به گوشم خورد. این صدا رفته رفته با وضوح بیشتری به گوش می‌رسید تا این که صاحب صدا به اتاق ما رسید. در باز شد و حسین‌زاده با دیدن شخص صاحب صدا از جا بلند شد و هر دو پایش را محکم به علامت احترام نظامی به هم کوبید.
صاحب صدا چند گامی به عقب رفت و دوباره برگشت و از حسین‌زاده پرسید: این کیه حسین‌زاده؟
حسین‌زاده گفت: دکتر شریعتی است. قربان صاحب صدا مبهوت و شگفت‌زده پرسید: دکتر شریعتی همان دکتر شریعتی؟
گفت: بله قربان همان شریعتی.
صاحب صدا نزدیک‌تر آمد و چشم‌بند را از چشمانم برداشت و به تندی از من پرسید: دکتر شریعتی تویی؟

گفتم: بله قربان مایم. (به لهجه سبزواری یعنی ماییم)
صاحب صدا که اکنون از جلوه‌هایش می‌شد حدس زد یک تیمسار از سران ارتش شاهنشاهی است با غیظ و تحکم به من گفت: تو پدر مرا درآوردی.
گفتم: مگر ما کی هستیم و چه کار کردیم که پدر شما را درآوردیم؟
گفت:
چه کار می‌خواستی بکنی و اصلا چه کاری مانده که بکنی؟
خلاصه این که تیمسار روی صندلی نشست و رو به حسین‌زاده شروع به سخن گفتن کرد. من دختر جوانی دارم که بسیار منظم و مرتب و مجلس آرا بود به موقع درسش را می‌خواند، مهمانی می‌رفت، تفریح می‌کرد و می‌رقصید. تا این که مدتی پیش احساس کردم رفتار دخترم دگرگون شده و خیلی سرسنگین است. یک روز که به مناسبت دریافت درجه تیمساری مجلس مهمانی مفصلی برگزار کرده بودیم. همه امرای ارتش شرکت داشتند. اما هر چه صبر کردم، دخترم به مجلس ما نیامد. چند بار هم دخترم را صدا کردم اما باز از اتاقش در طبقه بالا بیرون نیامد.
 سرانجام خودم به در اتاقش رفتم. در اتاق بسته بود آن را باز کردم و با صحنه عجیبی رو به رو شدم. دخترم روی تخت افتاده بود و به شدت گریه می‌کرد. من که ناراحت شده بودم، او را از جایش بلند کردم که دیدم بالش او از اشک‌هایش خیس شده است. روی تخت کتابی هم باز بود. کتاب را نگاه کردم«
فاطمه، فاطمه است» نوشته دکتر شریعتی.
در این هنگام تیمسار با تندی و پرخاش رو به من (دکتر شریعتی) کرد و گفت: فلان فلان شده این هم کتاب است که تو نوشته‌یی؟
فاطمه، فاطمه است؛ یعنی چه؟ پس می‌خواستی فاطمه کی باشد؟
 تیمسار باز رو کرد به حسین‌زاده و ادامه داد: من برای این که ته و توی قضیه را در بیاورم از اهل خانه شروع به تحقیق کردم. تا این که بالاخره از طریق راننده‌ام متوجه شدم دخترم ماه‌هاست به حسینیه‌ ارشاد می‌رود. اوایل عصرهای جمعه از ساعت 2 برای اینکه در حسینیه جای نشستن باشد راننده‌ام را به حسینیه می‌برده و شب‌ها برمی‌گردانده است. اندک اندک در جمعه‌های بعد دخترم با چند دختر دیگر در حسینیه ارشاد آشنا می‌شود که اهل جنوب شهر بودند. بر این اساس با ماشین راننده من که شماره و نشان تاج سلطنتی را بر خود داشت آنها را به منازل خود می‌رساند حالا یک نفر در گود عرب‌هاست.
 یکی دروازه غار یکی در امامزاده حسن. تیمسار باز هم رو به من (دکتر شریعتی) کرد و گفت:
حالا فهمیدی چه بلایی سر من آوردی؟
 دکتر شریعتی پس از نقل این خاطره برای ما تحلیل می‌کرد: یک انقلاب در حال تکوین است. دکتر سپس به سرگذشت کاترین عدل اشاره می‌کرد. کاترین عدل، دختر پروفسور عدل بود که پس از سقوط از کوه و قطع نخاعش با یک جوان روشنفکر مذهبی ازدواج کرده و تحت تاثیر کتاب‌ها و نوارهای دکتر شریعتی نام خود را از کاترین به بی‌بی فاطمه تغییر داد. البته هر دوی این‌ها طی یک درگیری مسلحانه کشته شده و تنها دخترکوچک‌شان جان سالم به در برد.
دکتر می‌گفت
در جامعه‌ای که کاترین به بی‌بی‌ فاطمه تبدیل شده باشد دیگر جلوی این جریان پرشور و خروش را نمی‌توان گرفت یک انقلاب در بطن این جامعه در حال شکل‌گیری است.

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

گدا به گدا ، رحمت ِ خدا ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   گدا به گدا ، رحمت ِ خدا ...
 

 

 

http://7sib.ir/sites/default/files/users/23/article/images/overeating.jpg

 

 

 

 

  روزی ، روزگاری عربی بیکار وُ آس وُ پاس که کارش ولگردی بود ، گذرش به بیابانی افتاد ، از دور کسی را زیر سایه-ی درختی مشغول دید. با خودش گفت «یا شانس وُ یا اقبال! برَم اونجا ، شاید چیزی به ما ماسید» ...

 وقتیکه نزدیک شد ، مردی را دید که با هول وُ وَلا مرغ ِ بریانی را به نیش میکشید وَ سَراپا مشغول خوردن بود!

 مرد فقیر در حالیکه دیگری داشت لقمه-های «کله-گربی»-ای را با حرص وُ وَلع میخورد ، سلامی کرد وَ روبروی ِ او نشست.

 با دهن پُر شروع کرد به حرف زدن :

 _ یا اخی از کجا میآیی؟

 برای جلب توجه او گفت: 

_ از قبیله-ی تو.

 _ کاخها وُ عمارتهای منو دیدی؟

 _ بع ع ــله! همه آباد وُ بی-نظیر ...

 _ سگ من ، «بقاع» رو هم دیدی؟

 _ بع ع ــله! سگ ِ گله نیس ، یک پا شیره! همچین از گله وُ رَمه مواظبت میکنه که بیآ وُ ببین! ...

 _ پسرم ، خالد رو هم دیدی؟

 _ بع ع ــله! اهل علم وُ معرفت وَ خیلی باهوش! ...

 _مادرش رو چی؟

 _ بع ع ــله! عفیف وُ مطهر وُ مؤمن! ...

  _ شُتر آبکش منو هم دیدی؟

 _ بع ع ــله! حسابی چاق وُ چـِــله وُ سَر ِ حال بود! ... 

  قصر منو چطور؟

 _ بع ع ــله! سَر به فلک کشیده وُ چشمگیر ، مثل قصرهای بهشتیه! ...

  عرب شکمو مرغ بریان رو که تموم کرد وَ دیگه سؤالی نمونده بود که راجع به اهل وُ عیال وُ مال وُ منالش بپرسد ، استخوونهای مرغ رو بطرف سگی که اون اطراف جولان میداد ، ریخت. مَرد گرسنه وُ مُفلس که از اون همه تعریف وُ تمجید وَ پاچه-لیسی ، هیچ چیز عایدش نشده وَ گرسنه-تر هم شده بود ، حسابی دَمَغ وُ عصبی شده بود وَ به ذهنش رسید که آن همه لذت ِ پُرخوری ِ مَرد عرب رو «زهر مارش» کند وَ بقول قدیمیها از «دِماغش در بیاورد»! فورا آهی از سَر افسوس کشید وُ گفت :

 _ حیف از اون سگ ِ تو! طفلکی اگه زنده بود با چه لذتی اینآ رو میخورد!؟

 _ مگه سگ من مُرده!؟؟؟ ...

 _ بع ع ــله! بَقای عُمر ِ شما! قبل از تَرک مـِلک وُ املاک ِ تو تلف شد!

 _ سگ ِ مَـ ـ ـ ـن!؟ چه بلایی سَرش اومده؟

 _ از بس در خوردن ِ پَسمانده-ی شتر آبکش تو زیاده-رَوی کرد! ...

 _ شتر آبکش چطور تلف شد!؟

 _ تلف نشد ، خدا صبرت بده ، طفلکی رو مجبور شدن برای غذای مجلس عزای عیالت قربونی کنند! ...

 _ تو که د ِق مَرگم کردی! عیالم به چه بلای آسمونی از دار ِ دنیا رفت!؟ ...

 _ غم ِ آخرت باشه! بالاخره مادر بود دیگه ... طاقت مرگ ناگهانی ِ پسرت خالد رو نداشت! اون بیچارم دق-مرگ شد وُ مُرد! ...

 

 نوشته : عـبـــد عـا صـی

درد ِ عـــلــــی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  درد ِ عـــلــــی ... 

 

 

 

 

 

   گاه علی (ع) را که توی این جنگ‌ها یک قهرمان شمشیرزن است، توی شهر یک سیاستمدار پرتلاش حساس است و توی زندگی یک پدر و یک همسر بسیار مهربان و بسیار دقیق است و یک انسان زندگی است و در همه ابعادش می‌بینیم، تاریخ می‌گوید، تنها در نیمه‌ شب‌ها، توی نخلستانهای اطراف مدینه می‌رفته و نگاه می‌کرده که کسی نبیند و نشوند و بعد سر در حلقوم چاه فرو می‌برده و می‌نالیده! هرگز، من نمی‌توانم قبول کنم که رنج‌های مدینه و رنج‌های عرب و جامعه عرب و حق جامعه اسلامی و حتا یارانش، این روحی را که از همه این آفرینش بزرگ‌تر است وادار به چنین نالیدنی بکند، هرگز!
درد علی (ع) خیلی بزرگ‌تر است و آن درد خیلی باید درد نیرومندی باشد، که این روح را این اندازه بی‌تاب بکند! مسلما این همان درد انسانی است که خود را در این عالم زندانی می‌بیند، انسانی است که خود را بیشتر از این عالم می‌بیند و احساس خفقان در این عالم می‌کند.
 

«دکتر علی شریعتی»

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

افشاگری درباره افشاگری!


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  افشاگری درباره افشاگری! 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

zakani

 

shariatmadari

 

مبارزه ، رضا نساجی : وقتی یک نماینده اصولگرا بیست روز مانده به انتخابات مجلس، نشست خبری می‌گذارد تا علیه فساد – آن‌هم با انحصار فساد به وابستگان دولت – افشاگری کند، شاخک‌های سیاسی مردم حساس می‌شود که چرا؟ حتی اگر آن نماینده در جریان پیگیری فساد در دانشگاه آزاد، مفاسد قاضی مرتضوی، و فساد در خصوصی‌سازی شرکت سایپا فعالیت جدی داشته و این کار را به تنهایی پیش برده باشد، باز هم دلیل بر حقانیت در موارد بعدی ادعا نمی‌شود، چرا که استقراء ناقص در کنش سیاستمداران فریبنده است.

پرسش ما اینست: افشاگری، چرا و چگونه؟

آیا نیاز امروز جامعه ما افشاگری است؟ افشاگری توسط چه کسانی باید صورت گیرد و چگونه؟ آیا افشاگری با هدف آگاهی مردم و مبارزه با فساد، به هر روشی صحیح است؟ (هدف وسیله را توجیه می‌کند؟) آیا افشاگری خودی خود پسندیده است و اهداف پشت پرده آن اهمیت ندارد؟

سوال آخر عطف به تجربیات تاریخی ما – نه فقط تجربیات سیاسی اخیر که بخواهیم آن را موضوع استقرای در مورد مدعای شخص قرار دهیم – می‌تواند محل توجه بیشتری باشد، و چه بسا نیاز امروز ما، نه خود «افشاگری»، و نه سنتر افشاگری‌ها علیه یکدیگر برای یافتن حقیقت ورای مدعیات دو جناح رقیب، که «نقد افشاگری» و «افشاگری درباره افشاگری» است به‌عنوان یک تحلیل کلان تاریخی-اجتماعی از یک روند سیاسی اقتصادی.

تاریخ معاصر به ما نشان داده چگونه افرادی تحت عنوان افشاگری و با هدف گرفتن میل عامه به اطلاع از پشت پرده سیاست، بر سر توده کلاه گذاشته‌اند؛ از افشاگری‌های سیاسی گونی اسناد «خانه سدان» توسط مظفر بقایی و سپس افشاگری‌های ساواک علیه رقبای سیاسی داخل رژیم تحت عنوان افشای ماسونری (نظیر کتاب‌های اسماعیل رایین) گرفته، تا افشاگری‌های جریانات مختلف بعد انقلاب؛ افشاگری حزب توده علیه جناح‌های راست و چپ رقیب، افشاگری دانشجویان مسلمان پیرو خط امام به‌وسیله اسناد سفارت آمریکا، افشاگری گروه‌های مذهبی طرفدار خاکمیت علیه مجاهدین خلق که با الفاظ موهنی چون «منافقین» مطرح می‌شد و آنها را به سوی رادیکالیسم می‌کشاند و… را باید در کنار نمونه‌های اخیر سیاسی از انتخابات ۸۴ تا انتخابات ۸۸ بررسی کرد.

برای آنکه ارزیابی انتقادی نسبت به نتایج سیاسی-اجتماعی افشاگری در سالهای اخیر داشته باشیم؛ لازم است به خاطر بیاوریم که در همین قضیه کرسنت، از ابتدا پای هر دو جناح سیاسی کشور در میان بوده و علیه هم هم افشاگری هم کرده‌اند، اما فقط موجب پیچیده‌تر شدن مشکل در داخل و خارج شده و خسارات مضاعف را به ما تحمیل کرده است. فراموش نکنیم اولین افشاگر فساد کرسنت علیه دولت اصلاحطلب عامل انعقاد قرارداد، شخص محمدرضا رحیمی (در مقام رئیس وقت دیوان عدالت اداری و بعدها معاون اول دولت احمدی‌نژاد) بود که حالا به‌عنوان مفسد اقتصادی پرونده بیمه زندانی است (باید باشد). اما در همان پرونده شخص علی کردان (که همکار رحیمی در دولت احمدی‌نژاد شد) هم متهم بود و مورد حملات شدیداللحن حسین شریعتمداری در کیهان قرار گرفت. و در نهایت، افشاگری‌ها بیش از همه دامن خانواده هاشمی را گرفت که آقای رحیمی خود از محصولات آن دولت است.

دومین گام در افشاگری اقتصادی، سخنان تلویزیونی آقای احمدی‌نژاد و نمایندگانش در انتخابات سال ۸۴ بود که البته تا حدی می‌توان آن را افشاگری درباره گذشته رقیب (هاشمی) داشت و در پاسخ به افشاگری رقیب در باره آینده احتمالی (حاکمیت احمدی‌نژاد). این روند به شکل افزونی‌تری با کاربست انواع بی‌اخلاقی‌ها در سال ۸۸ ادامه یافت، و افشاگری متقابل رقیب مستند به آمار و داده‌های اقتصادی عملکرد چهار ساله دولت هم نتوانست کاری از پیش ببرد. خاصه اینکه رهبری یکی از طرفین را به عنوان «رئیس‌جمهور قانونی کشور» بری از اتهامات وارده دانست. طبیعی است که چنین رئیس‌جمهور قانونی، می‌تواند یک‌تنه در جایگاه نقد بنشیند و همه را به چوب فساد براند، در حالی که خودش مطهر و مقدس می‌نماید.

اما اینک که در سال ۹۴ هستیم، و یک دهه از اعمال این شیوه توسط آقای احمدی‌نژاد در انتخابات ۸۴ گذشته و تجربیاتی مانند افشاگری پالیزدار در سال ۸۷، مناظره‌های انتخابات ۸۸ و.. را هم داشته‌ایم. به کجا رسیده‌ایم؟ آیا افشاگری حاکمیتی درباره فساد، دردی از دردهای جامعه دوا کرده است؟ آیا افشاگری یک نوع بازی سیاسی نیست که اشخاص و جناح‌های سیاسی با ارائه اطلاعات گزینشی (با فرض صحت اطلاعات) برای حذف رقیب به کار می‌گیرند، ولی در نهایت منحصر به یک جناح خاص نزدیک به حاکمیت می‌شود، چون امنیت پس از افشاگری تنها برای آنها متصور است؟

البته در کنار افشاگری اقتصادی سیاست‌مداران مستقر در دولت و مجلس له و علیه یکدیگر، می‌توان به افشاگری‌های مطبوعاتی اشاره کرد. نخستین موج افشاگری علیه فساد را باید در نشریه «پیام دانشجو» ی جریان طبرزدی جستجو کرد، در مقطعی که از رئیس‌جمهور آیت‌الله هاشمی فاصله گرفته ولی هنوز به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای باور عمیق داشتند. افشای مهمترین پرونده‌های افساد دهه هفتاد همچون اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی بانک صادرات، اختلاس تعاونی فرهنگیان، تعاونی پسته رفسنجان و… تنها محصول جسارت همین گروه و برخی حمایت‌های بیرونی علیه دولت هاشمی نبود، بلکه پشتوانه مردمی داشت. به گفته یکی از دست‌اندرکاران نشریه، این خود مردم بودند که اسناد اختلاس‌ها را از لابلای مدارک دولتی و شرکتی به دست آنها می‌رساندند، چرا که هنوز روحیات انقلابی در جامعه – به ویژه رزمندگانی که در بازگشت از جبهه‌ها وارد دستگاه‌های دولتی شده یودند – وجود داشت که حاکمیت را مبرا از این اتهامات می‌دانست و فساد را تنها به برخی مسئولان مختص می‌کرد.

در کنار این و با اندکی تساهل، شاید بتوان افشاگری سیاسی اصلاحطلبان در روزنامه‌های دوم خرداد علیه پرونده‌های امنیتی همچون قتل‌های زنجیره‌ای را هم نوعی از این افشاگری مطبوعاتی دانست، اما قطعاً پشتوانه مردمی برای مبارزه با فساد را تنها در مطبوعات رادیکالی چون پیام دانشجو برخی نشریات انصار حزب‌الله که از طبرزدی تقلید کردند، می‌شد یافت. بنابراین سخن گفتن از آگاهی جامعه از فساد، تنها زمانی می‌توان صادق باشد که اراده اجتماعی هم در این مبارزه دخیل شود، نه اینکه سیاست‌مداران هر سند محرمانه‌ای را که باب میل خود و علیه جناح رقیب یافتند، تحت عنوان افشاگری علیه فساد منتشر کنند، و به پشتوانه امنیت سیاسی خود، مسندهای بالاتری را هم تصدی نمایند.

اما به نظر می‌رسد آنچه که از افشاگری جناح‌ها علیه یکدیگر حاصل شده و می‌شود، نظارت و رفع فساد نیست، بلکه افشاگری کنترل‌شده برای مردم‌فریبی است. کما اینکه این سوال مطرح است که چرا افشاگران به جای حمله به اشخاص و جناح رقیب، ریشه‌های فساد را هدف نمی‌گیرند؟ (این اتهام درباره جناح پوزیسیون بیشتر مطرح است) مثلاً چرا هیچ‌کدام از دو جناح حکم حکومتی رهبری برای ورود به پرونده‌های فساد در واگذاری‌های کلان سازمان خصوصی‌سازی را نمی‌کنند؟ کدام مورد از موارد عمده خصوصی‌سازی یک دهه قبل (صدرا، فولاد خوزستان، صنایع مس، مخابرات و…) خالی از فساد بود و به سرانجام رسید؟

در یک نظام سیاسی با گردش آزاد اطلاعات، فساد نمی‌تواند آن‌چنان ریشه‌دار باشد که تنها افشاگری گاهگاهی این و آن، مناسبات واقعی را بنمایاند. در چنین شریطی مردم نیازی به افشاگری ندارند که بخواهند از سنتز تز این افشاگر و آنتی‌تز افشاگر جناح مقابل، واقعیت را بفهمند. البته بدیهی است که چنین جامعه‌ای بسیار ایدئال و اتوپیایی است، اما هرچه ما از آن ایدئال فاصله بیشتری داشته باشیم، نشان‌دهنده تعمیق مشکل است.

در نهایت افشاگری در جامعه‌ی ما چیزی جز نوعی بازارگرمی سیاسی برای فریب عوام یا برای حذف رقیب نیست، به‌وسیله نادیده گرفتن فساد خودی‌ها و مهم‌تر از آن، مغفول گذاشتن ریشه فساد. و البته می‌توان ادعا کرد که افشاگری هم یک برند و شغل حکومتی است که پروانه کسب آن فقط به خودی‌ها داده می‌شود تا بزنگاه‌های خاص به کار ببرند، و دیگران در این صنف سیاسی حق ورود ندارند.


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بـــرای لـقـمـــه-هـــای چَـــرب-تَـــر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  بـــرای لـقـمـــه-هـــای چَـــرب-تَـــر ... 

 یکی از عُرفای قدیم معروف بود به «شبلی» که علاقمندان ِ عرفان وُ معرفت او را می-شناختند.

 یکروز شبلی در آبادی-ای غریب ، با لباسی کهنه وُ فقیرانه به خبازی رفت تا نان بخرد ، شاطر-باشی با دیدن آن مَرد ژنده-پوش ، فکر کرد که او برای گدایی ِ یک قرص نان آمده ؛ با توپ وُ تَشَر او را از آنجا دور کرد. یکی از اهل معرفت که شبلی را می-شناخت ، شاطر-باشی را بخاطر این کارش سرزنش کرده وَ از شهرت وُ مقامات شبلی برایش گفت. مرد خباز فورا به دنبال او دوید وَ از رفتارش با او اظهار پشیمانی کرد وُ گفت «من وصف شما را خیلی شنیده بودم وَ همیشه آرزو داشتم که شاگرد وُ مُرید شما باشم». شبلی گفت «من مُریدی همچون تو نمیخواهم». شاطر-باشی با اصرار گفت «اگر مرا بپذیرید ، تمام مردم این آبادی را به یُمن ِ قدم ِ شما ، امشب شام مهمان میکنم». شبلی بعد از تأملی کوتاه، تمنای او را قبول کرد.

 پس از شام ، مرد خباز به شبلی گفت سؤال مهمی از شما دارم. گفت :

 _ بپرس ...

 _ من در معنا وُ مفهوم «جهنم» درمانده-ام ، نمی-فهمم که این چه مقوله-ای-ست ...

 _ جهنم ، مثل همین مقوله-ست که تو برای رضای خدا مرا از یک قرص نان محروم کردی ، بعد که مرا شناختی برای خشنودی خودت وَ «خوش-نامی» در بین ِ مردم ، امشب ، تمام اهالی این آبادی را به شام مهمان کردی!!! ...

 ((( آیا در این زمانه ، امثال ِ مَرد خباز که برای «نـــام وُ نـــان» وَ منافع ِ دنیوی خودشان «به هر دری میزنند» ، کم داریم )))؟ ... 


  نوشته : عـبـــد عـا صـی

سکوت درباره زنجانی جنجال برای فیش‌های حقوقی




سکوت درباره زنجانی جنجال برای فیش‌های حقوقی



 اخبارسیاسی ,خبرهای  سیاسی , زنجانی

 مدیرانی با حقوق‌های نجومی یا سوژه جدید اتاق‌های تخریب علیه دولت؟ این سوالی است که پس از اتمام گفت‌وگوی کوتاهی که با محسن صفایی فراهانی داشتم به ذهنم خطور کرد.

 

او کل ماجرا را از دریچه دیگری می‌بیند. در شرایطی که در جبهه حامیان و مخالفان دولت همه علیه فیش‌های جنجالی بسیج شده‌اند او بیش از هر چیز بر یک مساله تاکید دارد و آن قضاوت عجولانه و پیش از روشن شدن تمام ماجراست. صفایی فراهانی معتقد است تا زمانی که دیوان محاسبات کشور یا سازمان باررسی کل کشور گزارش مستندی در این مورد ارایه نکند نمی‌توان حکمی را صادر کرد. نماینده مجلس ششم در مجلس داستان فیش‌های حقوقی را جنجال تازه مخالفان دولت در سال پایانی کارش می‌داند و معتقد است این اقدامات با هدف آلوده کردن افکار عمومی علیه دولت صورت می‌گیرد.

 

در این گفت‌وگو صفایی فراهانی توضیح می‌دهد که به‌طور کلی مکانیزم دولتی اجازه پرداخت چنین حقوقی را به مدیرانش نمی‌دهد و احتمالاتی را هم برای اعداد موجود در فیش‌های حقوقی در نظر دارد. در تمام طول گفت‌وگو عصبانی به نظر می‌رسد به ویژه آنجا که از سکوت همین رسانه در مقابل فسادهای دولت قبل سخن می‌گوید.

 

مشروح گفت‌وگو با محسن صفایی فراهانی را در ادامه بخوانید.


چند روزی است که جنجال بزرگی بر سر فیش‌های حقوقی برخی از مدیران دولتی برپا شده است. فکر می‌کنید این موضوع چه تاثیری بر جایگاه دولت در افکار عمومی خواهد داشت؟
من می‌خواهم ابتدا این موضوع را از نگاه دیگری ببینم. ابتدا باید دید این جنجال‌ها تا چه حد درست است. تا امروز کدام مرجعی اینها را تایید کرده است؟ نمی‌توان تنها به خاطر اینکه خبری در فضای مجازی یا یک سایت خبری منتشر شده باشد فتوا به درست بودنش بدهیم. عجیب است فسادهای هزار میلیاردی گذشته با جرایم هشت میلیونی پرونده را مختومه کردند آن وقت بر سر چند فیش حقوقی که هنوز باید بررسی شود تا مشخص شود ماجرا چیست چنین جنجالی را به پا کردند.


البته دولت وجود هیچ کدام از این فیش‌های حقوقی را تکذیب نکرده. حتی سخنگوی دولت هم بابت آنها از مردم عذرخواهی کرد. به نظر می‌رسد دولت آنها را تایید کرده است.  
خبری منتشر شده است، سخنگو هم اعلام کرده اگر چنین مساله‌ای رخ داده است از مردم عذرخواهی می‌کنیم و رییس‌جمهور هم بلافاصله به معاون اولش دستور پیگیری داده است. حال باید منتظر ماند و دید نتیجه پیگیری‌ها چه خواهد بود. صرف اینکه رییس‌جمهور دستور پیگیری داده است که نمی‌توان حکم صادر کرد و گفت حتما تخلفی صورت گرفته است. باید منتظر نتیجه پیگیری‌ها ماند. هنوز هیچ نهاد نظارتی و بازرسی خاصی مساله را تایید نکرده است. صرفا ادعایی مطرح شده است. حال باید این ادعا بررسی شود و اگر حقیقت داشت آن وقت یقه دولت را بگیرند.


اگر این‌گونه است فکر می‌کنید چرا این ماجرا این‌گونه تبدیل به یک جنجال بزرگ شده است؟
اولا این موضوع نشان‌دهنده میزان حساسیت جامعه به این مسائل است. دوم اینکه مخالفان دولت و دلواپسان در این یک سال باقی مانده برای ناامید کردن جامعه از دولت روحانی دست به هر جنجالی خواهند زد. همین آقایان چرا در مقابل فسادهای دولت نهم و دهم که نزدیک به ٧٥٠ میلیارد دلار پول کشور را به باد داد سکوت کردند و هیچ اظهار نگرانی و رسیدگی فوری را اعلام نکردند. نه قوه قضاییه نه دیوان محاسبات و نه هیچ نهاد نظارتی دیگری وارد عمل نشد اما حالا بر سر چند فیش حقوقی که هنوز بررسی‌هایش تمام نشده این‌گونه همه بسیج شده‌اند چنین جنجال‌هایی را به پا کرده و بیشترین فشارها را به دولت وارد می‌کنند.


برخی می‌گویند دولت سکوت کرده و واکنش مناسبی نشان نمی‌دهد.
دولت دیگر باید چه کند؟ در واقع دولت واکنشش را نشان داده است. دولت خبری را دریافت کرده و رییس‌جمهور هم دستور بررسی و پیگیری داده است. بررسی و پیگیری موضوع بسیار مهم است که بالاترین مقام قوه مجریه به معاون اولش دستور پیگیری داده است. حال باید منتظر ماند و دید نتیجه بررسی‌ها چه خواهد بود و آیا این خبر تایید می‌شود یا نه. اگر این خبر تایید شد آن وقت باید دید واکنش دولت چیست و با توجه به آن برایش حکم صادر کنیم.


اگر به قول شما این خبر تایید شود فکر می‌کنید دولت باید چه کند؟
اگر چنین مساله‌ای صحت داشت باید تمام پول‌ها را از مدیر متخلف گرفته و او را از مقام دولتی‌اش عزل کنند. این تنها واکنش درست، مناسب و منطقی در صورت تایید این خبر خواهد بود. دقت داشته باشیم هنوز این موضوع اثبات نشده است، نباید این‌گونه برای موضوعی که هنوز در دست بررسی است حکم صادر و افکار عمومی را متشنج کنیم.


فکر می‌کنید از این دست جنجال‌ها چه تاثیری بر وضعیت دولت خواهد گذاشت به ویژه که در سال آینده انتخابات ریاست‌جمهوری را نیز در پیش داریم؟
مخالفان دولت افکار عمومی را نشانه گرفته‌اند و هدفشان از این سر و صداها و جنجال‌ها تنها بی‌اعتبار کردن دولت در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری سال آینده است.

 

متاسفانه برخی رسانه‌های حامی دولت هم به جای اینکه موضوع را منطقی و از کانال قانونی نگاه کنند درگیر این جنجال شدند. جای سوال دارد که چرا رسانه‌ها در مقابل فسادهایی که در سال‌های گذشته و دولت نهم و دهم رخ داد سکوت کرده بودند اما برای چند فیش حقوقی که هنوز در دست بررسی است آنقدر عکس‌العمل نشان می‌دهند؟ کدام یک از این فیش‌های حقوقی صحتش ثابت شده است؟ آیا دیوان محاسبات یا سازمان بازرسی کل کشور در این مورد گزارش مستند در این مورد داده است؟ چند روز پیش هم سخنگوی قوه قضاییه اعلام کرد سازمان بازرسی کل کشور وارد ماجرا شده و موضوع را در دست بررسی قرار داده است. پس تا زمانی که این نهادهای ذی‌ربط گزارش بررسی‌های خود را اعلام نکرده‌اند نمی‌توان گفت که آیا کسی تخلفی کرده است یا خیر.


اما به هر حال اسنادی که حاوی عکس‌هایی از فیش‌های حقوقی بوده منتشر شده است.
من قبول ندارم که یک مدیر در سیستم دولتی بتواند مثلا ٢٠٠ میلیون تومان حقوق بگیرد. هیچ مکانیزمی به یک مدیر و کارمند دولتی نه جرات پرداخت چنین حقوقی را دارد و نه امکانش را. به عقیده من بررسی‌های و پیگیری‌ها دیوان محاسبات این موضوع را در آینده ثابت خواهد کرد و آن روز همه متوجه می‌شوند که این ماجرا تنها جنجالی از سوی دلواپسان برای سال آخر دولت بود. برای ارقام موجود در فیش‌ها احتمالات زیادی وجود دارد. ممکن است معوقه‌ای در پرداخت وجود داشته که همه معوقه یکجا پرداخت شده باشد یا اینکه وامی به شخص تعلق گرفته که میزان آن در فیش حقوقی‌اش لحاظ شده باشد و برخی احتمالات دیگر. شما خاطرجمع باشید که هیچ سیستم دولتی جسارت پرداخت حقوق ٢٠٠ میلیونی را ندارد. هیچ مدیر دولتی هم جرات اینکه ٢٠٠ میلیون تومان حقوق دریافت کند را هم ندارد. اما این موضوع را هم تاکید می‌کنم که بحث فساد اقتصادی از این ماجرا جداست.


فکر می‌کنید هدف از انتشار این دست خبرها چه بود؟
آلوده کردن افکار عمومی علیه دولت. کسانی که به این ماجراها دامن زدند دغدغه این دست مسائل را ندارند، وگرنه در مقابل ماجرای بابک زنجانی که امروز مشخص شده چه فساد عظیمی بوده و در مقابل اینکه آمران اصلی آن مورد پیگرد قرار نگرفتند سکوت نمی‌کردند. چرا کسانی که امروز بر سر ماجرای فیش‌های حقوقی چنین جنجالی به پا کرده‌اند در مقابل عدم پیگرد کسانی که به بابک زنجانی بدون ضمانت پول داده‌اند سکوت کردند؟ چرا این ماجراها در رسانه‌های‌شان مطرح نمی‌شود اما ٢٠٠ میلیون تومانی که هنوز بررسی‌ها در مورد آن تمام نشده و در دست پیگیری است این‌گونه مطرح می‌شود و یک جریان برایش بسیج می‌شود؟ غیر از این است که ما در سال پایانی دولت قرار داریم و این دست جنجال‌ها می‌تواند افکار عمومی را نسبت به دولت بدبین کند و اجازه ندهند دولتی که به نسبت دولت قبل منطقی‌تر عمل می‌کند کمی کارها را پیش ببرد و آن را از کار بیندازند؟


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی



دیده که بى نور تو شد کور به / سر که نه در پاى تو، در گور به


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

   دیده که بى نور تو شد کور به / سر که نه در پاى تو، در گور به  

 

 

 

امام حسن

 

Image result for ‫شعر تولد امام حسن مجتبی‬‎

 


 

 اى علوى ذات و خدائى صفات / صدر نشین همه کائنات
 سید و سالار شباب بهشت / دست قضا و قلم سرنوشت
 زاده طوبى و بهشت برین / نور خدا در ظلمات زمین
 نور دل و دیده ختمى ماب / سایه یى از پرتو تو آفتاب
 علت غائى همه ممکنات / عمر ابد داد به آب حیات
 پاکترین گوهر نسل بشر جن و ملک بر قدمش سوده سر
 صاحب عنوان بشیر و نذیر / بر فلک وحى سراج منیر
 آینه پاک که نور خدا / تابد از این آینه بر ماسوى
 باب تو سر سلسله اولیاست / چشم پر از نور خدا مرتضى است
 مادر تو دخت پیمبر بود / آیه اى از سوره کوثر بود
 پرده نشین حرم کبریا /  فاطمه آن زهره زهراى ما
 عاشق کل حضرت سلطان عشق / خون خدا شاه شهیدان عشق
 با تو ز یک گوهر و یک مادر است / ظل خدائى تو اش بر سر است
 آیه تطهیر به
شأن ِ شماست / حکم شما امر اولوالامر ماست
 سینه سیناى شما طور وحى / نور شما شاخه اى از نور وحى
 در رمضان ، ماه نشاط و سرور / ماه دعا، ماه خدا، ماه نور
 نورفشان شد ز دو سو آسمان / در دو افق تافت دو خورشید جان
 وحى خدا از افق ایزدى / نور حسن از افق احمدى
 مشگ و گلاب بهم آمیختند / در قدح اهل ولا ریختند
 اى رمضان از تو شرف یافته / نور تو بر جبهه او تافته
 نیمه ماه رمضانِ عزیز / گیسوى مشگین تو شد مشگ ریز
 نور خدا تافت از آن روى ماه / خاصه از آن چشم درشت سیاه
 سرخى گل ، عکس گل روى توست / ظلمت شب سایه گیسوى توست
 روز که خورشید درخشان صبح / سر زند از چاک گریبان صبح
 سرخى آن نور و پگاه سپید / روى افق نقش تو آید پدید
 اى رخ تو در رمضان بدر ما / هر سر موى تو شب قدر ما
 دیده که بى نور تو شد کور به / سر که نه در پاى تو، در گور به
 بعد على شاخص عترت توئى / وارث میراث نبوت توئى
 مصلحت ملت اسلام و دین / کرد تو را گوشه عزلت نشین
 هیچ گذشتى چو گذشت تو نیست / آنکه ز شاهى بکشد، دست کیست
 صبر هم از صبر تو بى تاب شد / کوزه شد و زهر شد و آب شد
 بعد شهادت نکشید، از تو دست / تیر شد و بر تن پاکت نشست
 سبزه بر آمد ز گلستان دین / تا رخ سبز شد از زهر کین
 ریشه دین گشت همایون درخت / تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت
 ملت اسلام که پاینده باد / مشعل توحید که تابنده باد
 هر دو رهین خدمات تواند / شکر گزارنده ذات تواند
 تا ابد اى خسرو والا مقام / بر تو و بر دین محمد (ص ) سلام
 کلک ریاضى که گهر ریز شد / زان نظر مرحمت آمیز شد


 « ریاضى یزدى »
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ولی هیچ‌یک به‌طور شفاف اعلام نمی‌کنند که چرا این اتفاق در کشور افتاده است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 ولی هیچ‌یک به‌طور شفاف اعلام نمی‌کنند که چرا این اتفاق در کشور افتاده است ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8256546168/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8256546434/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256546734/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256547326/HOQUQH8YE_SARS8M8VARE_MOD3R8N_3.jpg

 

 

  صادق زیباکلام :
 ناگفته پیداست که هدف از انتشار فیش‌های حقوقی مدیران بانک‌ها و مدیران دولتی، زمین زدن دولت روحانی است و عده‌ای می‌خواهند بگوید مردم بدانید دولت تدبیر و امید، دولتی که به آن رای داده‌اید در شرایطی که بخش قابل توجهی از مردم و حقوق‌بگیران و بازنشسته‌ها حقوق کمی دریافت می‌کنند و عده زیادی بیکاران هستند و مردم مشکلات زیادی دارند، به مدیران ارشد دولت تدبیر و امید حقوق‌های 150 میلیونی پرداخت می‌شود. این برداشت اول است، بی‌اعتبار کردن کارگزاران دولت یازدهم نزد مردم اما از واقعیت آنچه در افکار عمومی رخ می‌دهند، غافلند. ذهن جست‌وجو‌گر سراغ ریشه‌های ماجرا را می‌گیرد تا در یابد این حقوق و دستمزد امروز پرداخت می‌شود یا از سالیانی قبل که دولت متبوع منتقدان فعلی بر سر کار بود. اینجاست که نتیجه عکس خواسته کسانی خواهد بود که پشت پرده قرار گرفته‌اند.
 در بررسی این فیش‌ها نباید از دو نکته و سوال به راحتی بگذریم. نخست اینکه اساسا
پرداخت چنین حقوق‌هایی از چه زمانی شروع شده است؟ آیا از سال 92 بوده که مدیرعامل این بانک، رییس آن سازمان، مدیر آن صندوق بازنشستگی فلان بخش، عضو هیات‌مدیره این شرکت یا آن شرکت؛ چنین حقوق‌هایی را دریافت کرده‌اند؟ سوال دوم اینکه اساسا چرا چنین امکانی فراهم شده است؟ فرض بگیریم که در زمان آقای احمدی‌نژاد پرداخت چنین فیش‌های حقوقی حتی یک فقره هم اتفاق نیفتاده و همه این فیش‌های حقوقی در زمان دولت آقای روحانی صادر شده است. من این فرض را از آن باب مطرح می‌کنم تا چینش شرایط، طبق خواسته اصولگرایان صورت گیرد. فرض کنیم دقیقا این اتفاق افتاده است. حالا سوال اساسی اینجاست؛ مجلس اصولگرای نهم در این سه سال کجا بود و چرا نظارتی بر روند پرداخت‌ها نداشت؟ چرا یک بار نپرسید این پرداخت‌ها به چه دلیل بالاست؟
 با این شرایط
اگر مجلس در مواجهه با این سوال اعلام بی‌اطلاعی کند، که راس امور بودن آن به زیر سوال می‌رود و اگر در جریان بوده باید پاسخ دهد چرا سکوت اختیار کرده است؟ به این جهت به نظر می‌رسد هیچ دفاعی در خصوص بی‌اطلاعی و سکوت مجلس هشتم و نهم در قبال این لیست‌ها وجود ندارند.
  نکته بعدی که باید از سوی مجلسی‌ها و البته دولت پاسخ داده شود این است که چرا نظام دولتی ما درگیر فساد است و فساد در مباحث اقتصادی ایران رخنه کرده است؟ چرا باید در روز روشن افرادی حقوق‌های 150، 90، 50 میلیون تومانی می‌گیرند؟ این تبعیض دقیقا نشان‌دهنده این نیست که اقتصاد کشور اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی است که چنین پدیده‌هایی ظهور می‌کند.
  نکته جالب این است که همه ارگان‌های و سازمان‌ها دارند بررسی می‌کنند، همه سه قوه، دانشگاه تهران و ... در حال بررسی این معضل هستند ولی هیچ‌یک به‌طور شفاف اعلام نمی‌کنند که چرا این اتفاق در کشور افتاده است؟
 حالا باید کمی واقع‌بینانه‌تر از قبل به این سوال مهم جواب بدهیم. نتیجه افشاگری‌ها چیست؟ جامعه را جلو می‌برد؟
قطعاً بیان و افشای چنین فیش‌های حقوق چیزی را در جامعه تغییر نخواهد داد، چراکه نظام اقتصادی کشور فاسد و ناکارآمد است و ...
 وقوع این همه فساد در حقیقت نشان‌دهنده این است که اعتماد و اعتقاد و باور مردم مدت‌هاست به این اقتصاد فاسد ناکارآمد کاسته شده و برای همین وقتی دولت می‌گوید مردم یارانه نگیرند برعکس خواست مردم نزدیک به ٩٠ درصد مردم در سامانه یارانه ثبت‌نام می‌کنند چون معتقد هستند باید یارانه اندک ولو ٤٥٥٠٠ تومانی را بگیرند و خودشان به دست فقرا برسانند. این نشان‌دهنده بی‌اعتمادی مردم به نظام اقتصادی است و در عوض ٨٠ درصد مردم سوییس به یارانه نه می‌گویند چون به نظام اقتصادی دولت‌شان اعتماد دارند.
اینها در حالی است که شاید عده کثیری از مردم ما نیازی به یارانه ندارند ولی می‌گیرند تا اعتراض خود به عدم اعتماد به دولت را به رخ بکشند.
 به این جهت به نظر می‌رسد راهکار اجرایی در اقتصاد ایران، همان‌طور که آدام اسمیت معرفی کرده، حرکت به سمت اقتصاد باز است ما باید مجموعه اقداماتی که دولت‌هایی همانند مالزی، هند، برزیل، آرژانتین، چین در مناطق آزادش اجرا کرد را اجرا کنیم و دست از شعار دادن برداریم.


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خدا از «هیس» خوشش نمیاد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 خدا از «هیس» خوشش نمیاد ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8256042026/M8DARBOZORGE_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256045592/M8DARBOZORGE_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8256046442/M8DARBOZORGE_1.jpg

 

 

 مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد :
 آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
، مامانِ خدا بیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده.
خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم
.
گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره
.
گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و
ُ تو کار نه بیاره.
حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت :

کجا بودم مادر؟ آهان
... جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود.
بازی ما یه قل دو قل بود و
ُ پسرهام الک دو لک وُ هفت سنگ.
سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را
ریختند تو باغچه وُ گفتند :
تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
.
گفتم : آخه ...

گفتند
: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه.
بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ،
همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم.
به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم
. میگفتش : دوست داشتن چیه؟ عادت میکنی.
بعد هم مامانت بدنیا اومد
با خاله هات و دایی خدابیامرزت ، بیست و خورده ایم بود که حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد وُ مُرد. نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون ...
یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری؟
می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون.
می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ،
گذاشتنش لای کتاب روزگار وُ خشکوندنش ...
مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت :

آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه
. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت.
حسرت به دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه
. گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم ؛ آی می چسبید ، آی می چسبید. دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر. ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود ، اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم.
یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم؟

گفت : هیس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم
.
مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت:

می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم
.
یهو پیر شدم ، پیر
...
پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی
که بود تموم شد. آخیش خدا عمرت بده ننه ؛ چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس.
به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش
، هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...
گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی
.
گفت : حالا دیگه مادر ، حالا که دستام دیگه جون ندارن؟

انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه
نآ نداشتند.
خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون ،
اینقدر به همه هیس نگید ، بزار حرف بزنن ، بزار زندگی کنن. آره مادر هیس نگو ، باشه؟ خدا از «هیس» خوشش نمیاد ...

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...
 

 

http://s6.picofile.com/file/8255800792/MAHDY_AAQAA_SHARMANDEYE_GON8H8N3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255801450/HOSSAIN_TESHNEYE_LABBEYK_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255803700/XOD8YAA_B3PAN8HAM_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255804400/FAQR_HAJ_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255808184/ENS8N_QEYMATE_HAR_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255808476/TAANH8EE_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255808992/SHOHADAA_RAZMANDEG8N_1.jpg

 

 

 

  ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...
 

 ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
 ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ...
 ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ...
 ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ ...
 ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ ...
 ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ ...
 ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ...
 ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ...
 ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ...
 ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ...
 ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ...
 ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ...
 ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...
 ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین ...
 ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!
«سهراب سپهری»

 

تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

افکار مسمومِ ِ بعضیها ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   افکار مسمومِ ِ بعضیها ...  

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8255518518/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255518850/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255519126/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255519334/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255519542/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255519818/AZ_MOHABBAT_X8RHAA_GOL_M3SHAVAD_3.jpg

 

 

 از محبت تلخها شیرین شود / وز محبت مسها زرین شود

 از محبت دردها صافی شود / وز محبت دردها شافی شود

 از محبت خارها گل میشود / وز محبت سرکه ها مل میشود

 از محبت دار تختی میشود / وز محبت بار تختی میشود

 از محبت سجن گلشن میشود / بی محبت روضه گلخن میشود

 از محبت نار نوری میشود / وز محبت دیو حوری میشود

 از محبت سنگ روغن میشود / بی محبت موم آهن میشود

 از محبت حزن شادی میشود / وز محبت غول هادی میشود

 از محبت نیش نوشی میشود / وز محبت شیر موشی میشود

 از محبت سقم صحت میشود / وز محبت قهر رحمت میشود

 از محبت مرده زنده میشود / وز محبت شاه بنده می شود

 از محبت گردد او محبوب حق / گرچه طالب بود شد مطلوب حق 

 

«حضرت مولانا»
 

 

 


دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند.
عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد. پس معجونی به دختر داد و گفت :
که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت:
آقای دکتر عزیز دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم.
حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد.
خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت:
دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وقتی با هم غریبه باشیم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  وقتی با هم غریبه باشیم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8255231700/QAR3BEH_B3PAN8H_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255232068/QAR3BEH_B3PAN8H_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255232376/QAR3BEH_B3PAN8H_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8255232834/QAR3BEH_B3PAN8H_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255233242/QAR3BEH_B3PAN8H_6.jpg

 

 

 

   روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ...
پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند . پسرک گفت : " اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . " " برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ...
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ...
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند
«ناشناس»
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

عاطفه-ی کودکی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 عاطفه-ی کودکی ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 درون مغازه از این سوی به آن سوی میرفتم تا آنچه را که میخواستم بیابم و بخرم. ناگاه چشمم به خانمی افتاد که پشت صندوق ایستاده بود و پولی را به پسرکی پس میداد. پسرک بیش از 8 یا 9 سال نداشت.
خانم صندوقدار گفت، "متأسّفم؛ امّا پولت برای خرید این عروسک کافی نیست."
پسرک به زنی سالخورده که کنار او ایستاده بود گفت، "مامان‌بزرگ، شما مطمئنّین که من پول کافی ندارم؟" پیرزن جواب داد، "میدونی که پولت اونقدر نیست که این عروسکو بخری، عزیزم." بعد، از پسرک خواست چند دقیقه صبر کند تا او برود عروسک ارزانتری پیدا کند، و به سرعت رفت.
پسرک هنوز عروسک را نگه داشته بود. بالاخره، جلو رفتم و از او پرسیدم، "این عروسکو واسهء کی میخوای؟"
گفت، "خواهرم این عروسکو خیلی دوست داشت و دلش میخواست کریسمس بهش هدیه بشه. او مطمئن بود که بابا نوئل اینو براش میاره."
گفتم، " شاید هم بابا نوئل بیاره؛ تو ناراحت نباش." امّا او در حالی که غم در صورتش موجش میزد گفت، "نه، بابا نوئل نمیتونه بیاره؛ او نمیتونه جایی بره که خواهرم رفته. من باید عروسکو بدم به مامان که وقتی میره اونجا بهش بده."
دریایی از غم در چشمانش مشاهده میشد. گفت، "خواهرم رفته پهلوی خدا. بابا میگفت که مامان هم خیلی زود میره. به خاطر همین فکر کردم که مامان میتونه اینو به خواهرم بده."
قلبم داشت میایستاد. پسرک سرش را بلند کرد و گفت، "به بابا گفتم به مامان بگه حالا نره تا من برگردم. او باید صبر کنه تا من برم مغازه و برگردم."
بعد، عکس خودش را به من نشان داد؛ عکس قشنگی بود، داشت میخندید. بعد گفت، "میخوام این عکسو بدم مامان با خودش ببره که هیچوقت منو فراموش نکنه." سپس افزود، "مامانو خیلی دوس دارم؛ ای کاش مجبور نبود از پهلوی ما بره؛ امّا بابا میگه باید بره پهلوی خواهرم."
بعد، یک بار دیگر با دیدگان غمگین به عروسک نگاه کرد. آرام و به سرعت کیف پولم را از جیبم در آوردم و به پسرک گفتم، "بیا یک بار دیگه نگاه کنیم. شاید پولت برای عروسک کافی باشه." گفت، "باشه. امیدوارم کافی باشه."
بدون این که پسرک متوجّه شود مقداری پول به آن افزودم و بعد شروع به شمارش کردم. پول برای عروسک کافی بود و مقداری هم اضافه آمد. پسرک گفت، "خدا رو شکر که به من به اندازهء کافی پول داد." بعد نگاهی به من کرد و گفت، "میدونین، دیشب قبل از اون که بخوابم دعا کردم و از خدا خواستم کاری کنه که من پول کافی داشته باشم که این عروسکو بخرم تا مامان بتونه اونو واسه خواهرم ببره. خدا هم دعامو شنید. میخواستم پول کافی داشته باشم که یک رُز سفید هم واسه مامان بخرم، امّا جرأت نکردم زیادی از خدا چیزی بخوام. امّا او به من پول کافی داد که هم عروسک بخرم هم رُز سفید."
متوجّه شدم پیرزن دارد برمیگردد. فوراً از آنجا دور شدم که در صحنه باقی نمانم.
با حالتی کاملاً متفاوت با آنچه که وارد مغازه شده بودم، خریدم را تمام کردم. پسرک را نمیتوانستم از ذهنم بیرون کنم. ناگاه به خاطر آوردم که دو روز پیش در روزنامهء محلّی نوشته بودند که مرد مستی که کامیونی را میراند به اتومبیلی زده بود که زنی جوان و دختری خردسال سرنشینش بودند. دخترک آناً جان سپرده بود و وضعیت مادر خیلی وخیم بود. خانواده میبایستی تصمیم میگرفتند که آیا دستگاه حفظ زندگی را از بدن او جدا کنند یا خیر، چون زن جوان از حالت اغما در نمی‌آمد.
آیا این همان خانوادهء پسرک بود؟ دو روز بعد از این ملاقات با پسرک، در روزنامه خواندم که زن جوان هم در گذشته است. نتوانستم خودداری کنم و یک دسته گل رُز سفید خریدم و به منزلی که محلّ شروع تشییع جنازه بود رفتم. زن جوان را گذاشته بودند که هر کس میخواست قبل از مراسم تدفین با او وداع کند. در تابوتش دراز کشیده بود و یک شاخه رُز سفید زیبا با عکس پسرک در دستش بود و عروسک را هم روی سینه اش گذاشته بودند. با چشمانی اشک آلود محل را ترک کردم و احساس کردم زندگی ام برای همیشه عوض شده است. تجسّم عشقی که پسرک به مادرش و خواهرش داشت هنوز تا به امروز برایم دشوار است؛ در یک لحظه، راننده ای مست، این دو را، که آنچنان عشقی عمیق به آنها داشت، از او گرفته بود.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اگر افسانه هم باشد، محال وَ نشدنی نیست ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  اگر افسانه هم باشد، محال وَ نشدنی نیست ... 

 

 

http://s6.picofile.com/file/8254654100/KOMAK_BE_D3GAR8N_BOZORGTAT3N_EB8DAT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254654568/DURYE_DELHAA_SEPEHRY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655068/SANGAND8Z8N_BESY8R_TOU_ME_EM8RE_XUBY_B8SH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655742/DARDE_B3_E_ETEM8DY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655934/X8NEH_TEK8NYE_DEL_1jpg.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254656250/SH8KER_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254656526/SAT_T8RALOYUB_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254656792/NAZD3KTAR_BE_XODAA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254657100/ESHQ_H8YE_HAWASAALUDE_AANY_1jpg.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254657350/SHOKR_1.jpg

 

 

 

یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت :  «حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید». پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند :
«سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم».
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که می گفت : «خدایا ، یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش این چنین ستم می شود»! سلطان گفت : «چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست»؟
آن مرد گفت : «یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم ؛ شب ها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد». سلطان گفت : «اکنون کجاست»؟ مرد گفت: «شاید رفته باشد». شاه گفت : «هرگاه آمد ، مرا خبر کن».
یعقوب سپس آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :  «هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم».
شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند. آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت: «قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام».  صاحبخانه گفت : «پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن»؟ «شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور».  مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: «آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام».

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوس اند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی
دزدان دغل ، بغل بغل می دزدند
از گله اشتران جمل می دزدند
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

چه زود خود را گم میکنیم! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

    چه زود خود را گم میکنیم! ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8254493134/X8NEH_ARB8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254493426/ZANE_AHDE_QAD3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254493792/K8REGAR_VA_ARB8B_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254494134/K8REGARE_FAQ3R_1.jpg

 

 

 

 

می ‌گویند یکی از اعیان وُ اشراف، عیال خود را سه طلاقه کرده بود، دیگر امکان رجوع نداشت، باید مُـحَـلـّــلـی پیدا می ‌کرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد.
کاری بس دشوار و پر مخاطره بود، باید کسی را می‌یافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون! مَرد سر در گریبان به دنبال چاره بود. آخر خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد! دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آب‌حوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که : « آب حوض می کشیم»! ...
خودش از صدایش نتراشیده تر و نخراشیده تر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ ودهانی دریده، دون مایه و بی‌فرهنگ، با پایی لَنگ، ازمال دنیا سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض می کشید، نگاه به او کفاره داشت و دیدنش درخواب صدقه. مَرد چون ارشمیدس فریاد کرد که: «یافتم، یافتم»!  ...
و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آب‌حوضی نمی‌دید، او واسطه وصال بود، دراو جمال یار می‌دید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت :«همیشه تو آب ما می کشی و اینک ما، همیشه یک درهم می ستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی»! ...
آب‌حوضی انگار در عرش پرواز می کرد، خانه مَرد را یکی‌ از قصرهای بهشت می‌دید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری ‌عَزب بود و معذَّب و دست درآغوش خویش‌داشت، در دل خود گفت :
«صد دینار هم ندهی در خدمتم»! ...
اما به مرد گفت: «شما بر من ولایت دارید، امر امر شماست،»(امر مولا است)! ...
القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا در‌آورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، برعمر رفته افسوس می خورد و می گفت:«عجب کسب پر منفعتی»! ...
فردا صبح شیخ با صدای آب‌حوضی بیدار شد، از همیشه سحرخیزتر شده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری می گفت، او داد می زد:
«کی محلّل می خواهد»؟! ...
مَرد بیرون آمد و گفت: «این چه بی‌آبرویی است که راه انداخته‌ای»؟! ...
آب‌حوضی –ببخشید محلّل– پاسخ داد:
«راستش دیدم کارش راحت تر و درآمدش بیشتر است، شغلم راعوض کردم»!!!  
 

 ویرایش وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

جواب دندان-شکن به بعضیها! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 جواب دندان-شکن به بعضیها! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8254305100/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MOFTYE_WAH8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306100/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MOLHED_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306326/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MERL3N_MONRO_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306668/JAV8BE_CH8DORY_BE_B3HEJ8B_1.jpg

 

 

 

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند. آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد”

استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟” شاگرد پاسخ داد: “بله, آقا”

استاد گفت: “اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است” شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: “استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟” استاد پاسخ داد: “البته”

شاگرد ایستاد و پرسید: “استاد, سرما وجود دارد؟” استاد پاسخ داد: “این چه سوالی است البته که وجود دارد…. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ ” شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: “در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (۴۶۰- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند.. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.

” شاگرد ادامه داد: “استاد تاریکی وجود دارد؟” استاد پاسخ داد: “البته که وجود دارد”

شاگرد گفت: “دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.”

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: “آقا، شیطان وجود دارد؟” زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: “البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست.”

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد… شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش کسی نبود جز ، آلبرت انیشتن

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

که به تلبیس وُ حیَل ، دیو سلیمان نشود

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 که به تلبیس وُ حیَل ، دیو سلیمان نشود
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 

 

 

 دکتر الهی قمشه ای می گوید:

 قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.
 روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را ” مسکین و فقیر ” می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ

 اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :

که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو

 و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :

 اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
 که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی

و به زبان مولانا :

 خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
 از سلیمان تا سلیمان فرق هاست

و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
 سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است. و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .
وَ شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :

 ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
 از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

تدبیر وُ زیرکی راه حل ِ هر معمایی-ست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

تدبیر وُ زیرکی راه حل ِ هر معمایی-ست ...

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﺍﺳﺘﯿﻮ جابز»، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﺷﻐﻠﯽ ، ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺭﻓﺖ. ﻣﺪﯾﺮ ﺷﺮﮐﺖ ، ﯾﮏ ﻭﺭﻗﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻫﺪ . ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻧﻰ ، ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻯ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﻰ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ، ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ، ﺍﯾﻦ ﭘﺎ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﮏ ﻫﺴﺘﻨﺪ …
ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﻤﮑﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻏﺰﻝ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
ﺩﻭﻣﯿﻦ ﻧﻔﺮ، ﺻﻤﯿﻤﻰ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻧﻔﺮ ﺳﻮﻡ، ﻋﺸﻖ ﺷﻤﺎﺳﺖ!
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﯿﺮﺯﻥ؟
دوستتون؟
عشقتون؟
ﺟﻮﺍﺑﻰ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻣﺘﻘﺎﺿﻰ ، ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﺪ .
ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
ﻣﻦ ﺳﻮﺋﯿﭻ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺍﻡ ﺗﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕاه منتظرمیمانم شایداتوبوس آمد!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

همه یاران احمدی نژاد و مخالفان روحانی

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

http://s7.picofile.com/file/8253195176/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_10.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253195534/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196068/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196518/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196818/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_11.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253197100/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253197818/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253198384/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_8.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253198776/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_2.jpg

 

 

 

 

 همه یاران احمدی نژاد و مخالفان روحانی

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 عبرت نیوز: محمدباقر قالیباف شهردار 10 ساله تهران که رویای ریاست جمهوری در سر می پروراند، در تازه ترین اظهارنظر کاملاً غیرمرتبط با حوزه مدیریتی خود، کنایه های زیادی را علیه رئیس جمهور زده است.
قالیباف که در مراسمی مربوط به یک مجموعه ی سازنده کلیپ علیه دولت، سخنرانی کرده ، به نظر می آید در آخرین سال منتهی به دور نخست ریاست حمهوری روحانی، شمشیر را از رو بسته و سعی می کند با طعن و کنایه هایی سطحی، نظر مردم را به سوی خود جلب کند تا شاید بتواند در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری، نمایشی قوی تر از دوره های پیشین داشته باشد!
 قالیباف، مردی که یک شبه رجل سیاسی شد، چنان امر بر او مشتبه شده که دولت را مخاطب خود قرار می دهد، اما نه نقد دقیق و سالم، بلکه مملو از هیجان و احساسات انتخاباتی! گویی جنابشان در رقابت های انتخاباتی 92 یخ زده اند و پس از ماجرای سرهنگ و حقوقدان و گازانبرها، فرصت را غنیمت شمرده تا جواب حمله کوبنده روحانی به او در مناظره را پس دهد! گویی این کینه، و این لگد سیاسی، تا ابدالدهر جنابشان را نوازش خواهد داد!
 حضور در مراسم جشن تولد سه سالگی یک برنامه تلویزیونی - اینترنتی که تمام عمر خویش را در هجمه های بی انصافانه علیه دولت گذرانده، حکایت از ناپختگی فرمانده سابق نیروی انتظامی، در عرصه سیاست دارد!
 قالیباف اما در سخنرانی اخیر خود ، با طعن و لحن کنایه آمیز سطحی خود، چنین افاضه می فرماید که «اگر برخی با کلیدشان نتوانستند مشکلات کشور را حل کنند، دیگر برای کلیدشان قفل درست نکنند»
 فرض آنکه سخن ایشان ، دقیق باشد و حکایت از صحت انگیزه ی گوینده ؛ اما سخن در این است کسی که بدون کلید و بی تخصص، 10 سال است صندلی شهرداری را اشغال کرده و با لطایف الحیل، مدیریت خود بر این دستگاه عریض و طویل را تداوم بخشیده، و وضعیت وخیم مدیریت شهری را رقم زده، چگونه می تواند به نقد دولت بپردازد؟ چرا چون اویی که 10 سال است حاضر نیست شورای شهر را در اولیات مسائل اقتصادی کلان شهرداری دخالت دهد، سخن از «کلید» می کند و با زبان طعن و لعن، دولت را لگد می زند؟
 اما کاش این افراد که نه کلیدی دارند، و نه قفلی و تنها ، بی هیچ چیز، گاوصندوق را گازانبری تصاحب کردند ، فکری به لحاظ دقت نقد و صحت و سلامت انگیزه خود کنند.

 

  متن کامل

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

باران که شدى ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  باران که شدى  ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252992642/B8R8N_KE_SHODY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252992976/B8R8N_KE_SHODY_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252993284/B8R8N_KE_SHODY_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252993492/B8R8N_KE_SHODY_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252993834/B8R8N_KE_SHODY_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252994176/B8R8N_KE_SHODY_6.jpg

 

 

 

 باران که شدى مپرس ، این خانه ى کیست
 سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
 باران که شدى، پیاله ها را نشمار
 جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
 باران! تو که از پیش خدا مى آیی
 توضیح بده عاقل و، فرزانه یکیست
 بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
 شیر وُ شتر وُ پلنگ وُ پروانه یکیست
با سوره-ى دل ، اگر خدا را خواندى
حمد وُ فلق وُ نعره-ى مستانه یکیست
 این بى خردان، خویش ، خدا مى دانند
 اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
 از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
 در خلقت حق، رستم وُ موریانه یکیست
 گر درک کنى، خودت خدا را بینى
 درکش نکنى , کعبه وُ بتخانه یکیست

 «مولانا مولوی»
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وقتیکه دلی از کرامت خدا وَ زبونی خود میشکند ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 وقتیکه دلی از کرامت خدا وَ زبونی خود میشکند ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s6.picofile.com/file/8252835926/KER8MAT_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252836268/KER8MAT_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252836592/KER8MAT_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252836934/KER8MAT_4.jpg

 

 

 

 روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
 ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
 حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
 پس از بازگشت، رو به درگاه خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت : بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
 ندا آمد : آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت
 دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت : خداوندا! چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
 ندا آمد:
 ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما، هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید: بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
 پدر گفت:زمین.
 فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
 پدر پاسخ داد: آسمان ها.
 فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
 پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم، گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
 فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
 پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت: عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

برای معجزه ، اعتقاد قوی هم لازمه ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 برای معجزه ، اعتقاد قوی هم لازمه ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252693850/MO_JEZEH_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694292/MO_JEZEH_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694500/MO_JEZEH_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694934/MO_JEZEH_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252695100/MO_JEZEH_1.jpg

 

 

 وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود،شنید که پدر و مادرش درباره ی برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه-ی جراحی پر خرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با نارحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط ۵ دلار.
بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر، به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند، ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه ی بچه ای هشت ساله شود.
دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد. بالاخره حوصله-ی سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه ی پیشخوان ریخت.
داروساز جا خورد،رو به دخترک کرد و گفت:چه می خواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است،می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید:ببخشید؟!
دخترک توضیح داد: برادر کوچک من،داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد،من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متأسفم دختر جان،ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا،او خیلی مریض است،بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد، این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت،از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پولها را از کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر می کنم این پول برای خرید معجزه ی برادرت کافی باشد! بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می-کنم معجزه ی برادرت پیش من باشد.
آن مرد، دکتر آرمسترانگ ، فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.
فردای آن روز،عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه-ی واقعی بود، می-خواهم بدانم بابت هزینه-ی عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت:فقط ۵ دلار!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

جمهوری اسلامی: یادتان رفته که در صف تملق-گویان بودید؟!

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 جمهوری اسلامی: یادتان رفته که در صف تملق-گویان بودید؟!

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 روزنامه جمهوری اسلامی نوشته: زمان زیادی به پایان کار مجلس نهم باقی نمانده است. این مجلس در روزهای پایانی قاعدتاً باید سعی کند کار نیمه تمام یا اقدامی نیمه کاره برای آیندگان باقی نماند ولی این روزها وقت مجلس به کار دیگری سپری می‌شود.
نطق‌ برخی نمایندگان در حکم عقده‌گشائی، سمپاشی و ناسزاگوئی در مقیاسی بی‌حد و مرز است که بداخلاقی‌های سیاسی یک جناح و گروههای وابسته به آن را در یک تصویر کامل، بازتاب می‌دهد. روشن است که برخی از این جماعت، چون از ورود به مجلس دهم بازمانده‌اند و نتوانسته‌اند نظر مردم را جلب کنند اکنون با فحاشی و اهانت به انتقام گرفتن روی آورده‌اند. در این میان کسانی هم هستند که به مجلس آینده راه یافته‌اند ولی ماموریت دارند با سیاه‌نمائی، فضای آینده را تیره و تار جلوه دهند.
ایکاش این نمایندگان، عصاره فضائل مردم بودند و چهره بهتری از مجلس را تصویر می‌نمودند.
مجلس در نظام جمهوری اسلامی، شان و جایگاه و منزلت ویژه‌ای دارد و جای افراد مومن، صالح و مبادی آداب است که با کلام فاخر سخن بگویند و زبانشان بر خلاف شان و منزلت مجلس، جامعه و انقلاب به حرکت در نیاید. خشم خود را مهار کنند با کلام موهن موجبات خشنودی دشمنان و دلگیری یاران و یاوران انقلاب نشوند. زمینه‌ای برای تفرقه و تشتت فراهم نسازند وآب به آسیاب دشمن نریزند.
اما آیا برخی نمایندگان مجلس نهم اینگونه بودند و اینگونه عمل کردند؟ کسی که خود را یک تنه، به جای ملت می‌گذارد و طوری سخن می‌گوید که انگار همه مردم در او خلاصه می‌شوند و به جای ملت همه چیز را به زیر سئوال می‌برد، قطعاً دچار عقده خود بزرگ بینی شده و خودش هم نمی‌داند که در زمین دشمن بازی می‌کند.
مردم با آگاهی و صبر و متانت خود، این طرز فکر و اصحاب آن را طرد کرده و به حاشیه رانده‌اند. آنها که هنوز هم با علم به خرابکاریها و فضاحت‌های آشکار و نهان دولتهای گذشته در آن دوره تاسف‌بار 8 ساله هنوز هم با پرده‌پوشی و فریبکاری و سیاه‌نمائی سعی دارند بر آنهمه زشتی، پلشتی، ندانم‌کاری، بی‌برنامگی و سوء مدیریت آشکار سرپوش بگذارند، اگر چه در این کار غیرمسئولانه و شرم‌آور ناتوانند و شکست خورده‌اند ولی اگر ذره‌ای وجدان و صداقت داشتند، بیش از این ادامه نمی‌دادند و اعتراف می‌کردند که برخلاف منافع موکلان و به زیان مصالح کشور عمل کرده‌اند.
مسائل و مصادیق، فراوانند ولی این جماعت اگر بتوانند پاسخ مناسبی فقط برای یک سئوال جامعه ارائه کنند که در اوج درآمدهای کلان نفتی و غیرنفتی کشور در طول آن دوران که کشور شاهد درآمدی بیش از کل تاریخ صادرات نفت ایران بوده، چرا باید آنهمه بیکار باشند؟ نرخ تورم به 48درصد برسد؟ ارزش پول ملی کشور، به یک چهارم برسد؟ نرخ رشد اقتصادی منفی شود؟ آنهمه ثروت ملی غارت شود؟ انضباط اقتصادی دولت و نظام پولی کشور از میان برود که امثال بابک زنجانی‌ها از رمق اقتصاد ملی فربه شوند؟ صندوق ذخیره ارزی یا صندوق توسعه ملی تهی شود؟
اما دولت آن دوران همچنان پاکدست‌ترین دولت تاریخ ایران از زمان مادها معرفی گردد؟ به راستی آنهمه ثروت کجا رفت؟ آنهمه فرصت طلائی چگونه به هدر رفت؟ و چرا هیچکس جوابگو نیست؟ چرا همان نمایندگانی که رای و نظرشان را به 5 میلیون تومان می‌فروختند و برای دست‌بوس آن کسی که برای مجلس حتی در ذیل امور هم شانی قائل نبود، به صف می‌ایستادند، امروز مدعی شده‌اند؟
همین بی‌وزنی و بی‌اعتباری بعضی از همین آقایان پرادعای امروز مجلس بود که دیروز باعث وهن مجلس و بی‌اعتباری نظام تقنینی در چشم دولتهای نهم و دهم شد که حتی کلام نافذ امام(ره) را زیر پا گذاشتند که می‌فرمود مجلس در راس امور است.
این جماعت با آن پرونده سیاه و آن عملکرد حقیرانه در برابر دولتهای نهم و دهم قاعدتاً اگر اندکی برای مردم ارزش و اعتبار و شعور سیاسی قائل می‌بودند، امروز نبایستی جرئت سر بلند کردن داشته باشند تا چه رسد به اینکه گستاخانه سعی کنند همه چیز به غیر از عملکرد سیاه خود و همفکرانشان در گذشته را به زیر سئوال ببرند.
اگر این جماعت زورشان نرسید و شکست خوردند، نباید عقده‌های ناشی از ناکامی و شکست را در جائی دیگر تلافی کنند و بخواهند چهره نام‌آوران و پیشکسوتان انقلاب را خدشه‌دار سازند. خوشبختانه مردم نشان داده‌اند که سرمایه‌های انقلاب و نظام و کشور را به درستی می‌شناسند و به دیدگاهها و رهنمودهای راهگشای آنان باور دارند و برای سمپاشی عناصر حقیری که بخاطر ناکامی طیف سرخورده‌شان همه چیز را به زیر سئوال می‌برند، حتی پشیزی ارزش و اعتبار قائل نیستند.
عمر این مجلس همین روزها به پایان می‌رسد اما ایکاش مردم از انتخاب دیروز خود در باب مجلس نهم تا این اندازه متاسف نمی‌بودند که ناچار به تجدیدنظر در ساختار آن باشند و سه چهارم بافت مجلس نهم را کنار بگذارند. این وضعیت موجب می‌شود که همگان بگویند ایکاش مجلس نهم پایان بهتری داشت.


 مطالب مرتبط :
 

الف - سد گتوند، روی دست ایران مانده است

 

سد داریان، تکرار فاجعه زیست محیطی سد گتوند

 

ریزش بخشی از دیوار حائل‌ معدن نمک‌ سد گتوند/ فیلم /تصاویر

 

بررسی اثر شوک درآمدهای نفتی بر متغیرهای کلان اقتصادی و ارزیابی ...

 

درآمد نفتی دوران احمدی‌نژاد واقعا افسانه‌ای بود؟ - اقتصاد نیوز

 

تحمیل هزینه‌های سنگین میراث درآمدهای عظیم نفتی دولت احمدی‌نژاد


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اعترافات تکان دهنده

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  اعترافات تکان دهنده   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8252375226/E_ETER8F8T_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252375834/E_ETER8F8T_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252375992/E_ETER8F8T_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252376500/E_ETER8F8T_4.jpg

 

 

 اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!
اعتراف میکنم تا سنه ۱۳-۱۲ سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

اعتراف یکی از دوستان:

مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو ۹۵ سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود … منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم …. اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود … یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی … یهو کل خونه رفت رو هوا …حالا خندمون قطع نمیشد!!

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم ۳۰ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من ۵ روز تو شوک بودم!!

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری ۳-۲ بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم ۵ بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود ۱۰ دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!
احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

تو عروسی نشسته بودم یه بچه ۳ ، ۴ ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!!

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان ۱ مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی