بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

هوش وُ زیرکی ِ امیرکبیر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s9.picofile.com/file/8269211668/AM3R_KAB3R_1.jpg

 

 هوش وُ زیرکی ِ امیرکبیر ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

  در زمان صدارت امیر کبیر دریکی از محله های تهران قتلی واقع شد که هویت قاتل آن معلوم نگشته بود, کارآگاهان چگونگی حادثه را به امیر کبیر گزارش دادند. امیر کبیر شخصا به محل قتل رفته بدن مقتول را که بوسیله ی کارد سر بریده بودند به دقت معاینه کرد سپس دستور داد که فورا کلیه ی سلاخ های تهران را حاضر نموده از مد نظر وی بگذارانند در موقع عبور امیر کبیر به قیافه یکایک آنان نظری می افکند تا بالاخره یکی از آنان را جدا کرده بقیه را مرخص نمود . امیر کبیر ناگهان به شخصی که مظنون واقع شده بود نظر تندی افکنده گفت : چرا این شخص را کشتی ؟ سلاخ بخت برگشته لکنتی در زبانش پیدا شد و به کلی رنگ از چهره اش پرید و به چگونی قتل اعتراف کرد امیر کبیر دستور داد که مطابق شرع وی را اعدام نمایند .
در این موقع از امیر کبیر سؤال کردند که چگونه تشخیص دادید اولا قاتل سلاخ می باشد و در ثانی از کجا استنباط کردید که همین شخص قاتل است؟ امیر کبیر در پاسخ می گوید : وقتی جسد مقتول را معاینه کردم همان علامتی را در لباس مقتول دیدم که سلاخ ها پس از بریدن سر گوسفند به بدن آن باقی می گذارند , به این معنی که سلاخ ها پس از آنکه سر گوسفند را بریدند کارد خونی خود را به منظور پاک کردن به طور چپ و راست به بدن گوسفند می کشند. در لباس این مقتول هم همان علامت را دیدم, از این رو تشخیص دادم که باید قاتل سلاخی باشد و چون اشخاص خائن از کرده خود هراسناک می باشند از پریدگی رنگ و قیافه حدس زدم که باید قاتل همین شخص باشد .

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

کار گروهی در این مملکت هیچوقت به نتیجه نمیرسه چون ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s9.picofile.com/file/8269144268/K8RE_GORUHY_K8RYK8TUR_1.jpg

 

  کار گروهی در این مملکت هیچوقت

 به نتیجه نمیرسه چون هر کس ساز خودش رو میزنه ... 

 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

پُرخور ِ کم-کار وَ تلاشگر کم توقع ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s9.picofile.com/file/8269047926/PORXORE_KAMK8R_K8RYK8TUR_1.jpg

 

  پُرخور ِ کم-کار وَ تلاشگر کم توقع ... 

 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

سلطانی که از مُروت وُ محبت بویی نبرده ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

http://s8.picofile.com/file/8268921234/G8NDY_CHRIST_CHRISTIANS_1.jpg

 

مسیح شما را دوست دارم ؛

 ولی مسیحیان شما شباهتی به او ندارند.

 

http://s9.picofile.com/file/8268921384/G8NDY_MEN_S_ENEMY_HATE_OR_FEAR_1.jpg

 

 «دشمن بشر ترس است». ما فکر میکنیم که این

 دشمن «نفرت»-ست ؛ اما آن چیزی جز ترس نیست.

 

http://s8.picofile.com/file/8268921534/DIKT8TORH8YE_Z8LEME_T8R3X_2.jpg

 

  ما تمام سلاحهای بد را مصادره میکنیم تا

 بچه-های کوچک در امنیت باشند.

 

http://s9.picofile.com/file/8268921700/DIKT8TORH8YE_Z8LEME_T8R3X_3.jpg

 

 کسب تحصیلات، سلاحی-ست که تأثیراتش بستگی

 به این دارد که در دست کیست وَ بسوی چه کسی

 هدف گرفته میشود. «ژوزف استالین». 

 

http://s9.picofile.com/file/8268921926/DIKT8TORH8YE_Z8LEME_T8R3X_1.jpg

 

 این متخصصین معتقدند که کنترل سلاح

 در جامعه، لازم-ست.

 

 پادشاهی نسبت به ملت خود ظلم می کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده، و آنچنان به آنان ستم نمود که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جای دیگر هجرت می کردند، و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین موضوع موجب شد که از جمعیت بسیار کاسته شده و محصولات کشاورزی کم شد و به دنبال آن مالیات دولتی اندک، و اقتصاد کشور فلج و خزانه مملکت خالی گردید.
ضعف دولت او موجب جرات دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصمیم گرفت به کشور حمله کند وبا زور وارد مملکت شود:
هر که فریادرس روز مصیبت خواهد - گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود - لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
در مجلس شاه، (چند نفر از خیرخواهوان) صفحه ای از شاهنامه فردوسی را برای شاه خواندند، که در آن آمده بود: «تاج و تخت ضحاک که پادشاه بیدادگر، (با قیام کاوه آهنگر) به دست فریدون واژگون شد. (تو نیز اگر همانند ضحاک باشی، نابود می شوی)». وزیر شاه از شاه پرسید: «آیا می دانی که فریدون با اینکه مال و حشم(نداشت، چگونه اختیار دار کشور گردید»؟ شاه گفت: «چنانکه (از شاهنامه) شنیدی، جمعیتی متعصب دور او را گرفتند، و او را تقویت کرده و در نتیجه او به پادشاهی رسید». وزیر گفت: «ای شاه! اکنون که گرد آمدن جمعیت، موجب پادشاهی است، چرا مردم را پریشان می کنی؟ مگر قصد ادامه پادشاهی را در سر نداری»؟
همان به که لشکر به جان پروری - که سلطان به لشکر کند سروری
شاه گفت: چه چیز باعث گرد آمدن مردم است؟
وزیر گفت: دو چیز؛ 1 - کرم و بخشش، تا به گرد او آیند. 2 - رحمت و محبت، تا مردم در پناه او ایمن گردند، ولی تو هیچ یک از این دو خصلت را نداری:
نکند جور پیشه سلطانی - که نیاید زگرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکند - پای دیوار ملک خویش بکند
شاه از نصیحت وزیر خشمگین و ناراحت شد، و او را زندانی کرد. طولی نکشید پسر عموهای شاه از فرصت استفاده کرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شاه جنگیدند، مردم که دل پری از شاه داشتند، به کمک پسر عموهای او شتافتند و آنها را تقویت شدند و براحتی تخت و تاج شاه را واژگون کرده و خود به جای او نشستند، آری:
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست - دوستدارش روز سختی دشمن روز آور است
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین - زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است

 

 ترجمه، عکس وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

پایان شب سیه سفید است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 پایان شب سیه سفید است ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8268843026/ED3SON_TOM8S_3.gif

 

http://s8.picofile.com/file/8268843892/ED3SON_TOM8S_2.gif

 

http://s9.picofile.com/file/8268844176/ED3SON_TOM8S_1.gif

 

 بیوگرافی توماس ادیسون :
 زادروز ۱۱ فوریه ۱۸۴۷ / میلان ،اوهایو / درگذشت ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱ / وست اورنج ،نیوجرسی / مذهب خداانگاری / همسر ماری استیل‌ول / مینا ادیسون / فرزندان: ماریون استل / توماس آلوا / ویلیام لزلی / مادلین
چارلز / و تئودور میلر ادیسون. / والدین: ساموئل اوژن ادیسون (۱۸۰۴-۱۸۹۶) / نانسی ماتئوس الیوت(۱۸۱۰-۱۸۷۱) .
 یک لحظه فکر کنید که برق برای همیشه خواهد رفت . چه خبر وحشتناکی! آیا این اتقاق باعث توقف همه دنیا نخواهد شد . وقتی شب‌هنگام وارد منزل می‌شویم و با زدن یک کلید تمام خانه خود را روشن می‌کنیم. هنگامی‌ که برق شهری قطع می‌شود و از استفاده وسایل برقی چون تلویزیون، ضبط‌صوت، کولر، مایکرو ویو و کامپیوتر و خیلی از وسایل برقی دیگر محروم می‌شویم، آن‌وقت یادمان می‌آید که توماس ادیسون چه خدمت بزرگی به بشریت کرده است.
تام در کودکی مانند دیگر بچه ها در مدرسه موفق نبود . کودکی که به دلیل فقر طبقاتی از رفتن به مدرسه محروم می‌شود و در منزل، نزد مادرش خواندن و نوشتن را می‌آموزد. تام پسری کنجکاو بود و همیشه در تلاش بود تا بفهمد چیزهای اطرافش چگونه عمل می کنند و دوست داشت بتواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند. در آمریکا از وی با این عنوان یاد می‌کنند: «آن‌که از ظرفشویی به میلیونری رسید.» هرچند که آمریکائیان او را یکی از قهرمانان ملی کشور خود می‌دانند.
دوران کودکی و نوجوانی
توماس آلوا ادیسون، روز 11 فوریه 1874 در شهر میلان در ایالت اوهایوی آمریکا به دنیا آمد. زمانى که ادیسون 7 ساله بود، خانواده اش به میشیگان نقل مکان کردند. 4 سال بعد، توماس به عنوان پسر بچه فروشنده روزنامه و شیرینى در قطار بین پورت هورون و دیترویت مشغول به کار شد. این شغل وقت چندانى از وى نمى گرفت و او مى توانست به اندازه کافى به کارهاى دیگر مشغول شود.
«آل» بیش از یک سال نتوانست به مدرسه برود و دوران نوجوانی را با کارهایی چون فروختن ساندویچ و آب‌نبات در کنار ریل قطار و یا سبزی فروشی گذراند. او که برای فروش اجناس خود مرتباً با ترن میان پورت‌هرون و دیترویت در رفت و آمد بود، توانست از شرکت راه‌آهن نمایندگی توزیع یک روزنامهٔ دیترویتی را بدست آورد. در مورد وی نقل قول‌های بسیاری وجود دارد که نمی‌توان به دقت گفت کدامیک واقعیت دارند. برای مثال هنوز مشخص نیست که آیا علت سنگینی گوش ادیسون سانحه‌ای در حین انجام آزمایش‌هایش با مواد شیمیایی بوده یا بر اثر یک بیماری بروز کرده است. مسلم این است که ادیسون از این نقص شنوایی نه تنها ناراحت نبود، بلکه از آن به شکل مطلوبی استفاده می‌کرد. وی توانست از شرکت راه‌آهن نمایندگی توزیع یک روزنامه دیترویتی را به دست آورد. با پس‌انداز حاصله از فروش روزنامه، توانست یک دستگاه ماشین چاپ دست دوم بخرد.
او دستگاهش را در یک واگن بارکشی نصب کرد و در سن پانزده سالگی اولین شمارهٔ روزنامهٔ خود را با نام «ویکلی هرالد» منتشر ساخت. این نشریه که تمام کارهایش را ادیسون خود انجام می‌داد، نخستین و تنها روزنامه‌ای بود که در یک قطار در حال حرکت حروفچینی و چاپ می‌شد. او در سال 1862 هفته نامه خود به نام «هرالد هفتگى» را منتشر ساخت. علاوه بر این، ادیسون یک دوره کارآموزى به عنوان تلگرافیست را گذراند و طى سال هاى 1863 تا 1868 در همین رشته به کار خود ادامه داد.
در سال ۱۸۶۲ م. وی اتفاقاً با تلگراف که در آن زمان وسیلهٔ نوظهوری بود آشنا شد و با وجود کم‌شنوایی چندی بعد توانست در ادارهٔ راه‌آهن به‌عنوان تلگرافچی شغلی برای خود بیابد و با تمرین زیاد یکی از چابک دست‌ترین مأموران تلگراف در آمریکا شود. در 21سالگی ادیسون نخستین اختراع خود را که یک دستگاه شمارش برگه هاى راى ( دستگاه الکتریکی شمارش آراء) بود، در سال 1868 به ثبت رساند. اما این دستگاه در کنگره آمریکا مورد استفاده قرار نگرفت؛ چرا که این هراس وجود داشت که بتوان در کار آن تقلب کرد. آن دستگاه فروش نرفت و او تصمیم گرفت که دیگر تا احتیاج و تقاضای عامه ایجاب نکند به فکر اختراع دیگری نیافتد از آنجا که وی علاقه داشت کاری کند تا همه چیزهای اطرافش بهتر عمل کند، مادرش به او اجازه داد تا لابراتواری در خانه راه بیندازد جایی که می توانست ایده ها و نظریاتش را آزمایش کند. او بسیاری از چیزها را در همین آزمایشگاه اختراع کرد. یک سال بعد، او در نیویورک مدیر کمپانى استاک اند گولد شد، شرکتى را به اسم خود تاسیس کرد و از این زمان به سرعت در کارهایش ترقى کرد.
پله‌های ترقی
در سال ۱۸۶۹ م. ادیسون که ادارهٔ راه‌آهن را ترک کرده بود، به‌عنوان سرپرست فنی به استخدام یک مؤسسهٔ صرافی بزرگ در نیویورک در آمد. در این مقام او توانست نخستین اختراع موفقش را که نوعی تلگراف چاپی بود، به نام خود ثبت کند. تلگراف ادیسون برخلاف انواع رایج که علائم مورس را به صورت صداهای کوتاه و کشیده به گوش اپراتور می‌رسانیدند، آنها را به شکل خط و نقطه بر روی نوار کاغذی چاپ می‌کرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل چهل هزار دلار به مدیر صرافخانه واگذار کرد و با پول آن در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا نمود. در محل جدید او علاوه بر تکمیل لوازم جانبی تلگراف، یک سیستم پیشرفته نمایشگر اطلاعات بورس را اختراع کرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل 40 هزار دلار واگذار کرد و با پول آن در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا کرد.
منلو پارک
ادیسون مدتها این فکر را در سرداشت که کارگاهش را به محل بازتر و بزرگ‌تری منتقل کند. با فراهم شدن سرمایهٔ کافی، سرانجام در سال ۱۸۷۶ م. در منطقهٔ «منلوپارک» نیوجرسی یک لابراتوار پژوهشی مجهز بنیاد نهاد و گروهی از افراد لایق و مستعد را به همکاری فراخواند. تأسیس این آزمایشگاه نقطهٔ عطفی در رشته فعالیت‌های ادیسون و از بزرگ‌ترین ابتکارهای او به شمار می‌رود. آزمایشگاه منلو پارک نخستین مؤسسه‌ای بود که منحصراً با هدف تولید و تکمیل ابداعات علمی برپا شد و آن را باید نمونهٔ اولیهٔ آزمایشگاه‌های تحقیقاتی بزرگی دانست که از آن پس تمام صنایع مهم در کنار کارگاه‌های خود ایجاد کردند. در سایهٔ نظارت و سازماندهی توماس ادیسون و کار گروهی کارمندان وی صدها اختراع کوچک و بزرگ در این مؤسسه به ثمر رسیدند که البته همگی به نام ادیسون تمام شدند. ادیسون تنها مخترع نبود بلکه در زمینه‌های سازماندهی چندین کمپانی صنعتی نقش مهمی داشت. یکی از مهم‌ترین تشکیلاتی که او به وجود آورد امروزه به نام شرکت جنرال الکتریک در سراسر دنیا معروف است. سال 1877 ادیسون موفق به ساخت وسیله‌ای شد که قادر به ضبط صدا و دو تا سه بار پخش بود، او نام اختراع جدید خود را فونوگراف گذاشت. این وسیله او به شدت مورد استقبال قرار گرفت حتی دولت رسما وی را به واشنگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. البته سال‌ها بعد امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانی تبار با تبدیل استوانه مویی به صفحه پلاستیکی گرامافون را به شکل امروزی آن خلق کرد.
لامپ الکتریکی
سابقه سیستم روشنایی الکتریکی به قرن نوزدهم برمی‌گردد. والیس صنعتگر آمریکایی نوعی چراغ برق را روانه بازار می‌کند این چراغ الکتریکی ابتدا بازده پایینی داشت و عمر ذغال‌هایش کم بود ادیسون تصمیم به اصلاح آن گرفت و به جای ذغال، ماده مناسب‌تری به کار برد و توانست با کمک همکارانش لامپی بسازد که 40 ساعت نور بدهد. البته آنها تحقیقات خود را بیشتر کردند و عمر متوسط چراغ برق را به 500 ساعت رساندند. او تصمیم به تاسیس یک نیروگاه گرفت و برای این کار او از روزنامه‌نگاران و صاحبان سرمایه دعوت کرد تا در شب برای دیدن اختراعش به منلوپارک بیایند. مهمانان با دیدن منظره لامپ‌های نورانی تحت تاثیر قرار گرفتند و پیشنهاد ادیسون را برای تاسیس نیروگاه (کارخانه بزرگ الکتریسیته)‌ پذیرفتند.
2 سال بعد اولین نیروگاه او به 85 مشتری برق می‌فروخت و توانایی روشن کردن 500 لامپ را دارا بود. سال 1880 تنها امتیاز اختراع رشته ذغالی پرمقاومت را به ادیسون دادند زیرا کارشناسان معتقد بودند ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است. توماس ادیسون در سال 1871 با خانم مرى استیل ول (M .Stillwell) ازدواج کرد و در همین سال هم نخستین ماشین تحریر را اختراع نمود. در این دوره او در یک آزمایشگاه در نیوجرسى کار مى کرد. در تاریخ هجدهم ژوئیه سال 1877 ادیسون فونوگراف یا دستگاه ضبط صدا را اختراع کرد و نخستین انسانى بود که صداى ثبت شده خود را شنید.
در سال 1879 لامپ اختراعى او که از یک رشته ذغالین ساخته شده بود، بیش از 40 ساعت درخشید. علاوه بر این، ادیسون کار دستگاه تلفن را به وسیله یک میکروفون حاوى ذرات ذغال بهبود بخشید. در سال 1880 در منلوپارک نخستین کارخانه لامپ سازى شروع به کار کرده و در کنار این کار به اختراعات دیگر خود از جمله فیوز الکتریکى، دستگاه هاى اندازه گیرى و تکامل دیناموهاى ماشین هاى بخار پرداخت. در سال1883 اثر ادیسون که بعدها به اختراع رشته هاى درخشان و لامپ هاى الکتریکى منجر شد، رسماً به نام او ثبت گردید. تا سال 1890 ادیسون کار فونوگراف را بهبود بخشید و شرکت ادیسون جنرال الکتریک را تاسیس کرد. اما برخلاف شایعات موجود، ادیسون مخترع صندلى الکتریکى نبود. این صندلى توسط یکى از همکاران او به نام هارولد پى براون اختراع شد.
در سال 1891 ادیسون دستگاه سینماتوگراف، که یکى از مراحل ابتدایى تکامل دوربین فیلمبردارى بود را اختراع کرد. باید متذکر شویم که اختراعات ادیسون که فهرست آن پایانى ندارد، از جمله تلفن، تلگراف، میکروفون و لامپ الکتریکى در واقع تنها بهبود و تکامل کار دستگاه هاى اختراع شده پیشین بودند.
اختراع مورد علاقه اش، گرامافون یا دستگاه ضبط صوت بود. معروفترین اختراع ادیسون، چراغ حبابی بود. در آن زمان، مردم برای روشن کردن خانه هایشان از چراغ های نفتی و گازی استفاده می کردند. ادیسون می دانست که استفاده از الکتریسیته بسیار ساده تر و ارزانتر خواهد بود. مشکل اینجا بود که کسی نمی دانست چگونه باید این کار را انجام دهد. ادیسون مدت زیادی بر روی ایده اش کار کرد. وی بسیاری از چیزها را مورد آزمایش قرار داد که هیچ کدام عمل نمی کردند، اما هیچ گاه مایوس نشد و کارش را قطع نکرد؛ او به تلاش خود ادامه داد، تا روزی که توانست آنچه را می خواست، بدست آورد. امروز، شما به سادگی می توانید با فشار دادن کلیدی، هر زمان نور و روشنایی را داشته باشید. در سال 1882 ادیسون اولین نیروگاه برق را در نیویورک ایجاد کرد که به 85 مشتری برق می فروخت و توانایی روشن کردن 5000 لامپ را دارا بود. وی همچنین دوربین متحرک را اختراع کرد. بسیاری از ماشین های الکتریکی که امروزه در خانه ها یا مدارس مورد استفاده قرار می گیرد، از ایده ها و نظریات ادیسون نشات گرفته اند.
اختراع کردن بهترین چیزی بود که ادیسون به آن علاقه داشت. او ابتدا می اندیشید که اشیاء پیرامونش چگونه کار می کنند، سپس فکر می کرد که چگونه می تواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند؛ که به آن الهام می گویند. اما قسمت مشکل کار اینجا بود که ادیسون باید ایده هایش را در عمل پیاده می کرد. او انواع چیزها را استفاده می کرد تا در نهایت، آن چه را که دقیقاً می خواست، پیدا کند. خود او آن را سخت کارکردن و ناامید نشدن می دانست. او می گفت : «اختراع یک درصد الهام گرفتن و 99 درصد پشتکار و جدیت است».
ادیسون در اول فوریه 1893، کار ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در «وست اورنج» نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلمبرداری را به خود اختصاص داده و حق استفاده انحصاری از آن را به دست آورد، اما در روز 10 مارس 1902 ، ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد. وی در سال 1894، تحقیقاتی را در زمینه ترکیب فیلم و صدا به انجام رساند که سرانجام منجر به اختراع «کینه توفون» گردید. این دستگاه ترکیب ناهماهنگی از کینه توسکوپ و گرامافون استوانه ای بود که با استقبال مردم مواجه نگردید.
ادیسون در روز 6 ژانویه 1931 درخواست نامه ثبت آخرین اختراع خود « وسیله نگهدارنده اشیاء هنگام آبکاری» را به اداره اختراعات فرستاد، اما پیش از دریافت پاسخ خود و در سن 84 سالگی درگذشت.
توماس ادیسون در سال 1847 در میلان ، Ohio متولد شد . تام در کودگی نتوانست مانند دیگر بچه ها در مدرسه موفق باشد . مادرش تصمیم گرفت او را در خانه تحت تعلیم قرار دهد، تعداد زیادی کتاب به او داد تا مطالعه کند . تام پسری کنجکاو بود . همیشه علاقه داشت که بفهمد که چیزهای اطرافش چگونه عمل می کنند . دوست داشت که بتواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند . مادرش به وی اجازه داد تا لابراتواری در خانه برایش درست شود تا او بتواند آزمایشات خود را انجام دهد. در هنگام جوانی تام آزمایشگاهی از خودش درست کرد جایی که می توانست ایده ها و نظریاتش را آزمایش کند . بسیاری از چیزها را در این آزمایشگاه اختراع داد . می توانید حدس بزنید که اختراع مورد علاقه اش چه بود؟
گرامافون
ادیسون در کنار گرامافون اولیهاز قدیم الایام، داشتن وسیله‌ای که بتوان با آن صدا را ضبط کرد از آرزوهای بشر بوده است. قبل از آنکه توجه ادیسون به این مقوله جلب شود، لئون اسکوت مارتین‌ویل فرانسوی (۱۸۵۷ م.) و دیگران تحقیقاتی کرده و گام‌هایی در این راه برداشته بودند؛ اما دستگاه‌های آنها عملاً ً قابل استفاده نبود زیرا تنها با یک دور گوش دادن، صدای ضبط شده از بین می‌رفت. گرامافون یا دستگاه ضبط صوت اگر در آن زمان موسیقی گوش دهید، یا باید خودتان آنرا می نواختید و یا به کنسرتها می رفتید . معروفترین اختراع ادیسون چراغ حبابی بود . در آن زمان، مردم از چراغ های نفتی وگازی برای روشن کردن خانه هایشان استفاده می کردند. ادیسون می دانست که استفاده از الکتریسیته بسیار ساده تر و ارزانتر خواهد بود . مشکل اینجا بود که کسی نمی دانست چگونه باید این کار را انجام دهد . ادیسون مدت زیادی بر روی ایده اش کار کرد . بسیازی چیزها را استفاده کرد که هیچ کدام عمل نمی کردند . اما او هیچ گاه مایوس نشد و کارش را قطع نکرد ، او ادامه داد تا روزی که توانست آنچه را می خواست بدست آورد . امروز ، شما به سادگی می توانید با فشار دادن کلیدی هز زمان نور وروشنایی را داشته باشید .
همچنین ادیسون اولین نیروگاه برق را ایجاد کرد که به 85 مشتری برق می فروخت و توانایی روشن کردن 5000 لامپ را دارا بود . او در سال 1882 در نیویورک این کار را انجام داد . ادیسون همچنین دوربین متحرک را اختراع کرد . هنگامی که شما به تماشا فیلم و یا تلویزیون می روید ، می توانید از ایده و کارهای سختی که انجام داده است تشکر کنید . بسیاری از ماشین های الکتریکی که امروزه در خانه ها یا مدارس دیده می شوند از ایده ها و نظریات ادیسون نشات گرفته اند . اختراع کردن بهترین چیزی بودن که ادیسون به آن علاقه داشت . او ابتدا می اندیشید که اشیاء پیرامونش چگونه کار می کنند، پس فکر می کرد که چگونه می تواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند . که به آن الهام می گویند . اما قسمت متشکل کار اینجا بود که ادیسون باید ایده هایش را در عمل پیاده می کرد طوری که آنها کار می کنند . او انواع چیزها را استفاده می کرد تا در نهایت دقیقا" آن چه را که می خواست می توانست پیدا کند . خود او آنرا سخت کارکردن و نا امید نشدن می دانست او می گفت اختراع " یک درصد الهام گرفتن و 99 درصد پشتکار و جدیت است . " در سال ۱۸۷۷ م. ادیسون موفق به ساخت وسیله‌ای شد که واقعاً کار می‌کرد؛ یعنی می‌توانست صدا را ضبط و دو تا سه بار پخش کند. «ضبط صوت» ادیسون که فونوگراف (آوانگار) نام گرفته بود، ساختمانی ساده داشت: استوانه‌ای فلزی بود با یک دستهٔ گرداننده که در یک انتهای آن سوزنی همراه با یک بوق تعبیه شده بود. وقتی کسی استوانه را می‌چرخاند و درون بوق صحبت می‌کرد، بر اثر ارتعاش سوزن، روی ورقهٔ نازک حلبی ِدور استوانه خراش‌هایی می‌افتاد. برای شنیدن صدای ضبط شده نیز کافی بود سوزن را به ابتدای مسیر برگردانده و دوباره استوانه را به‌چرخش در آورند. کیفیت صدا البته بسیار پایین بود و صفحه حلبی هم پس از چند بار استفاده خراب می‌شد. با اینحال همین وسیله ابتدایی در نظر مردم بسیار شگفت‌انگیز می‌نمود و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. روزنامه‌ها ادیسون را «جادوگر منلوپارک» لقب دادند. حتی دولت رسماً وی را به واشینگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. ده سال بعد (۱۸۸۷ م.) ادیسون (یا به روایتی الکساندر گراهام بل)، استوانهٔ مومی را جایگزین ورق حلبی کرد و بالاخره امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانی‌تبار با تبدیل استوانهٔ مومی به صفحهٔ پلاستیکی، گرامافون را به شکل امروزی درآورد.
عصر الکتریسیته
در ۲۷ ژانویه ۱۸۸۰ م. ادیسون تقاضانامهٔ دریافت امتیاز اختراع «لامپ روشنایی الکتریکی» را به ادارهٔ اختراعات آمریکا تسلیم کرد اما با درخواستش موافقت نشد. کارشناسان سازمان معتقد بودند که طراحی و ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است؛ بنابراین تنها امتیاز اختراع رشتهٔ ذغالی شده پرمقاومت (مادهٔ تولیدکنندهٔ نور لامپ‌) به ادیسون تعلق گرفت.
در ۱۳ فوریه ۱۸۸۰ م. وی به کشف یک پدیدهٔ مهم فیزیکی نائل آمد که اکنون به اثر ادیسون معروف است. دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، (۱۸۸۲ م.) ساختمان کارخانهٔ مرکزی تولید برق موسوم به «ایستگاه پرل استر یت» به پایان رسید و در چهارم سپتامبر همان سال نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری در پایین محلهٔ منهتن به دست ادیسون افتتاح گردید. چندی بعد ادیسون کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش جوزف سووان که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتی ِرشته کربنی شده بود- پیروز شود اما پس از یک دعوای حقوقی بی‌حاصل، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهره‌مند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. این شرکت در سال ۱۸۹۲ م. جزئی از کمپانی بزرگ جنرال الکتریک (متعلق به ادیسون) گردید.
شیوهٔ ادیسون
همانطور که گفته شد، بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایده‌های دیگران و کار دسته‌جمعی گروه بزرگی از تکنسین‌ها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش می‌پرداختند. لویس لاتیمر دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است.اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان می‌آید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمی‌کرد. با این همه شکی نیست که بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه موفقیت ممکن نبود. نیکلا تسلا فیزیکدان بزرگ و یکی از همکاران ادیسون دربارهٔ روش او برای حل مسائل می‌نویسد: «اگر ادیسون می‌خواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشته‌های کاه را کنار می‌زد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبه‌ای کوچک می‌شد.» ادیسون خود نیز در این‌باره گفته است: «نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ریختن و تلاش کردن.» تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راه‌های توسعهٔ سیستم‌های جریان مستقیم (DC) را بررسی کند اما چون پس از پایان کار ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او با حمایت جرج وستینگهاوس کارخانه‌دار معروف سامانه‌های چندفازی توزیع برق را برپایهٔ جریان AC تکامل بخشید که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود. با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست.
سینما
در سال ۱۸۸۹م. یکی از کارمندان شرکت ادیسون به اسم ویلیام کندی لوری دیکسون نوعی دستگاه نمایش فیلم اختراع کرد که پنج سال بعد(۱۸۹۴م.) با نام تجاری کینه‌توسکوپ (متحرک نما) در نیویورک به معرض نمایش گذاشته شد. کینه‌توسکوپ دستگاهی بود که هرکس از سوراخ آن به درون می‌نگریست و دسته‌ای را می‌چرخاند، تصاویر متحرکی را مشاهده می‌کرد. این وسیله ابتدا به‌عنوان مکمل گرامافون و برای رونق بخشیدن به بازار آن طراحی شده بود وهدف آن بود که با افزودن امکان تماشای عکس متحرک، بر جذابیت گرامافون نزد خریداران افزوده شود. با وجود اهمیت این اختراع، ادیسون یا دیکسون را نمی‌توان پایه‌گذار سینما دانست؛ کینه‌توسکوپ آنها بیشتر به ماشین «شهر فرنگ» شبیه بود و دریک زمان بیش از یک نفر نمی‌توانست از آن استفاده کند. چنین دستگاهی در عصر جدید که تودهٔ مردم به هیجان و سرگرمی‌های دسته‌جمعی نیاز داشتند چندان به کار نمی‌آمد. ایدهٔ بزرگ کردن تصاویر و بکارگیری پردهٔ نمایش هرگز به ذهن ادیسون نرسید چون همانطور که گفتیم از اختراع کینه‌توسکوپ مقصود دیگری داشت ولی حدود یک سال بعد لویی لومیر صنعتگر ثروتمند فرانسوی با ساختن دوربین فیلم‌برداری و پروژکتور و افتتاح اولین سالن سینما در گراند کافه پاریس (۲۸ دسامبر ۱۸۹۵م.) نخستین گام‌ها را برای علاقمند کردن مردم به این پدیدهٔ نو برداشت. پس از گذشت چند سال، سالن‌های نمایش فیلم در اروپا و آمریکا آنقدر فراوان شده بود که ادیسون نیز چاره‌ای جز پیوستن به این جریان و کنار گذاشتن سینمای تک نفره‌اش ندید. ادیسون در تبدیل سینما به رسانه‌ای همگانی و صنعتی سودآور نقش مؤثری ایفا کرده است. فیلم استاندارد ۳۵ میلیمتری با چهار روزنه در لبهٔ هر فریم که هنوز مورد استفاده قرار می‌گیرد از یادگارهای ادیسون است. وی همچنین مؤسس اولین استودیوی فیلمسازی دنیا (بلک ماریا در ایالت نیوجرسی) است. نخستین فیلم کپی رایت شدهٔ تاریخ سینما با عنوان «عطسهٔ فرد اُت» در این استودیو ساخته شد.
سال‌های پایانی
در اول فوریه ۱۸۹۳م. ادیسون ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در وست اورنج ِ نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلم برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهٔ انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲م. ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد. در ۱۸۹۴م. او در زمینهٔ ترکیب فیلم و صدا تحقیقاتی انجام داد که سرانجام به اختراع کینه‌توفون انجامید. این دستگاه که ترکیب ناجوری از کینه‌توسکوپ و گرامافون استوانه‌ای بود با استقبال مردم مواجه نشد. در ۶ ژانویه ۱۹۳۱م. ادیسون درخواست‌نامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیله نگهدارندهٔ اشیاء هنگام آبکاری» را به ادارهٔ اختراعات فرستاد اما پیش از دریافت پاسخ اجل به او مهلت نداد و این مخترع بزرگ در اواخر همان سال در سن ۸۴ سالگی چشم از جهان فرو بست .
» توماس ادیسون» در سال 1847 در شهر «میلان»، در ایالت «اوهایو» امریکا متولد شد. تام در کودکی مانند دیگر بچه ها در مدرسه موفق نبود و مادرش تصمیم گرفت او را در خانه تحت تعلیم قرار دهد. از این رو، تعداد زیادی کتاب به او داد تا مطالعه کند. تام پسری کنجکاو بود و همیشه در تلاش بود تا بفهمد چیزهای اطرافش چگونه عمل می کنند و دوست داشت بتواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند.
تام در دوران جوانی آزمایشگاهی درست کرد؛ جایی که می توانست ایده ها و نظریاتش را آزمایش کند. او بسیاری از چیزها را در همین آزمایشگاه اختراع کرد. زمانى که ادیسون 7 ساله بود، خانواده اش به میشیگان نقل مکان کردند. 4 سال بعد، توماس به عنوان پسر بچه فروشنده روزنامه و شیرینى در قطار بین پورت هورون و دیترویت مشغول به کار شد. این شغل وقت چندانى از وى نمى گرفت و او مى توانست به اندازه کافى به کارهاى دیگر مشغول شود. او در سال 1862 هفته نامه خود به نام «هرالد هفتگى» را منتشر ساخت. علاوه بر این، ادیسون یک دوره کارآموزى به عنوان تلگرافیست را گذراند و طى سال هاى 1863 تا 1868 در همین رشته به کار خود ادامه داد.
ادیسون نخستین اختراع خود را که یک دستگاه شمارش برگه هاى راى بود، در سال 1868 به ثبت رساند. اما این دستگاه در کنگره آمریکا مورد استفاده قرار نگرفت؛ چرا که این هراس وجود داشت که بتوان در کار آن تقلب کرد. یک سال بعد، او در نیویورک مدیر کمپانى استاک اند گولد شد، شرکتى را به اسم خود تاسیس کرد و از این زمان به سرعت در کارهایش ترقى کرد.
توماس ادیسون در سال 1871 با خانم مرى استیل ول (M .Stillwell) ازدواج کرد و در همین سال هم نخستین ماشین تحریر را اختراع نمود. در این دوره او در یک آزمایشگاه در نیوجرسى کار مى کرد. در تاریخ هجدهم ژوئیه سال 1877 ادیسون فونوگراف یا دستگاه ضبط صدا را اختراع کرد و نخستین انسانى بود که صداى ثبت شده خود را شنید.
در سال 1879 لامپ اختراعى او که از یک رشته ذغالین ساخته شده بود، بیش از 40 ساعت درخشید. علاوه بر این، ادیسون کار دستگاه تلفن را به وسیله یک میکروفون حاوى ذرات ذغال بهبود بخشید. در سال 1880 در منلوپارک - نخستین کارخانه لامپ سازى شروع به کار کرده و در کنار این کار به اختراعات دیگر خود از جمله فیوز الکتریکى، دستگاه هاى اندازه گیرى و تکامل دیناموهاى ماشین هاى بخار پرداخت. در سال1883 اثر ادیسون که بعدها به اختراع رشته هاى درخشان و لامپ هاى الکتریکى منجر شد، رسماً به نام او ثبت گردید. تا سال 1890 ادیسون کار فونوگراف را بهبود بخشید و شرکت ادیسون جنرال الکتریک را تاسیس کرد. اما برخلاف شایعات موجود، ادیسون مخترع صندلى الکتریکى نبود. این صندلى توسط یکى از همکاران او به نام هارولد پى براون اختراع شد.
در سال 1891 ادیسون دستگاه سینماتوگراف، که یکى از مراحل ابتدایى تکامل دوربین فیلمبردارى بود را اختراع کرد. باید متذکر شویم که اختراعات ادیسون که فهرست آن پایانى ندارد، از جمله تلفن، تلگراف، میکروفون و لامپ الکتریکى در واقع تنها بهبود و تکامل کار دستگاه هاى اختراع شده پیشین بودند.
اختراع مورد علاقه اش، گرامافون یا دستگاه ضبط صوت بود. معروفترین اختراع ادیسون، چراغ حبابی بود. در آن زمان، مردم برای روشن کردن خانه هایشان از چراغ های نفتی و گازی استفاده می کردند. ادیسون می دانست که استفاده از الکتریسیته بسیار ساده تر و ارزانتر خواهد بود. مشکل اینجا بود که کسی نمی دانست چگونه باید این کار را انجام دهد. ادیسون مدت زیادی بر روی ایده اش کار کرد. وی بسیاری از چیزها را مورد آزمایش قرار داد که هیچ کدام عمل نمی کردند، اما هیچ گاه مایوس نشد و کارش را قطع نکرد؛ او به تلاش خود ادامه داد، تا روزی که توانست آنچه را می خواست، بدست آورد. امروز، شما به سادگی می توانید با فشار دادن کلیدی، هر زمان نور و روشنایی را داشته باشید. در سال 1882 ادیسون اولین نیروگاه برق را در نیویورک ایجاد کرد که به 85 مشتری برق می فروخت و توانایی روشن کردن 5000 لامپ را دارا بود. وی همچنین دوربین متحرک را اختراع کرد. بسیاری از ماشین های الکتریکی که امروزه در خانه ها یا مدارس مورد استفاده قرار می گیرد، از ایده ها و نظریات ادیسون نشات گرفته اند.
اختراع کردن بهترین چیزی بود که ادیسون به آن علاقه داشت. او ابتدا می اندیشید که اشیاء پیرامونش چگونه کار می کنند، سپس فکر می کرد که چگونه می تواند کاری کند که آنها بهتر عمل کنند؛ که به آن الهام می گویند. اما قسمت مشکل کار اینجا بود که ادیسون باید ایده هایش را در عمل پیاده می کرد. او انواع چیزها را استفاده می کرد تا در نهایت، آن چه را که دقیقاً می خواست، پیدا کند. خود او آن را سخت کارکردن و ناامید نشدن می دانست. او می گفت :
«اختراع یک درصد الهام گرفتن و 99 درصد پشتکار و جدیت است».
ادیسون در اول فوریه 1893، کار ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در «وست اورنج» نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلمبرداری را به خود اختصاص داده و حق استفاده انحصاری از آن را به دست آورد، اما در روز 10 مارس 1902 ، ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد. وی در سال 1894، تحقیقاتی را در زمینه ترکیب فیلم و صدا به انجام رساند که سرانجام منجر به اختراع «کینه توفون» گردید. این دستگاه ترکیب ناهماهنگی از کینه توسکوپ و گرامافون استوانه ای بود که با استقبال مردم مواجه نگردید.
ادیسون در روز 6 ژانویه 1931 درخواست نامه ثبت آخرین اختراع خود « وسیله نگهدارنده اشیاء هنگام آبکاری» را به اداره اختراعات فرستاد، اما پیش از دریافت پاسخ خود و در سن 84 سالگی درگذشت. او در سال 1931 در وست ارنج در ایالت نیوجرسی درگذشت.
جملات حکیمانه توماس ادیسون :
هیچ چیز واقعا خراب نیست ! حتی ساعتی که از کار افتاده است ، دو بار در روز زمان را درست نشان می دهد . توماس ادیسون
انسان ها مانند خطوط انگشتان هیچ کدام به هم شبیه نیستند .توماس ادیسون
انسان هر چه بالاتر برود احتمال دیده شدن وصله ی شلوارش بیشتر می شود .توماس ادیسون
ایمان باور کردن چیزی است که می دانی حقیقت ندارد.توماس ادیسون
نبوغ یعنی یک درصد الهام گرفتن ونود ونه درصد عرق ریختن.توماس ادیسون
تمام پیشرفتهای عالمگیر خود را مدیون تفکر منظم و یادداشت برداری دقیق هستم .توماس ادیسون
من هفتصد بار اشتباه نکردم. من یک بار اشتباه نکردم من زمانی موفق شدم که هفتصد راهی را که موفقیت آمیز نبود اصلاح کردم. هر گاه راهی را که عمل نمی کرد حذف کردم راهی را پیدا کردم که کار می کرد.توماس ادیسون
هیچ چیز در دنیا به اندازه عصمت و عفت زن را بالا نمی برد .توماس ادیسون
اگر هر یک از ما کارهایی را که قابلیت انجام آن را داریم انجام می دادیم جدا شگفت زده می شدیم. توماس ادیسون
افکار افراد متفکر خودبخود می اندیشد. توماس ادیسون امید همان قدر برای انسانها اهمیت دارد که بال برای پرندگان .توماس ادیسون
انسان در هر سنی که از کار بازماند بهتر است که بعد بی درنگ بمیرد.توماس ادیسون
بسیاری از ناکامی‌ها ناشی از این است که هنگام تسلیم شدن نمی‌دانید که تا چه حد به موفقیت نزدیکید .توماس ادیسون
اگر می خواهید در زندگی موفق باشید، استقامت و پشتکار را همراه صمیمی خود سازید.توماس ادیسون
حجب و حیا نهتنها آرایش است، بلکه نگهبان فضیلت است .توماس ادیسون
مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم ، مهم این است که در چه راستایی گام بر می داریم .توماس ادیسون
لازمه موفقیت ،در توانائی تمرکز انرژی ذهنی و جسمی وبدون وقفه بروی یک مسئله است بی آنکه احساس خستگی کنید.توماس ادیسون
انسان هنوز خارق العاده ترین کامپیوتر است . توماس ادیسون من در زندگیم حتی یک روز هم کار نکرده ام. آنچه انجام داده ام، تفریح بوده است.توماس ادیسون
آنان که در زندگی پیروز و کامیاب شده اند، نخست از نظر فکر و روح، پیروز و کامیاب بوده اند.توماس ادیسون نیایش اگر به گونه ی تهاجمی و با پافشاری و پی در پی انجام گیرد، به اجابت می رسد.توماس ادیسون
همچون اسفنج که آب را در بر می گیرد، شما هم اندیشه های خوب را در بر گیرید و آن را در خدمت هدف خویش قرار دهید.توماس ادیسون
نام نیک پیراهنی است که هرگز کهنه نمی شود.توماس ادیسون زنها اختراعهای بزرگی نکرده اند، اما مخترعان بزرگ را پرورش داده اند.توماس ادیسون
طعم بسیاری از شکست های زندگی را کسانی چشیده اند که در دو قدمی کامیابی از تلاش خود دست کشیده اند.توماس ادیسون
من شکست نخورده ام، تنها هزار راه حل پیدا کرده ام که به کار نمی آیند.توماس ادیسون
هر پیشرفت و موفقیتی از اندیشه سر چشمه میگیرد. توماس ادیسون
من کار را از همان جایی که دیگران رهایش کرده اند،آغاز کرده و دنبال میکنم. توماس ادیسون

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

مگس خان ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s9.picofile.com/file/8268656826/H8FEZE_SH3R8ZY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268657100/H8FEZE_SH3R8ZY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268657250/AL_L8MEH_M_H_TAB8TAB8EE_1.jpg

 


 فال زدن به دیوان حافظ (شاعر معروف شیرازی که حافظ قرآن بود) در ایران شهرت دارد، در این که آیا فال زدن به دیوان حافظ اساسی دارد یا خرافه می باشد، بین صاحب نظران گفتگو است. بعضی معتقدند که چون حافظ، همه قرآن را در حفظ داشت و لقب «لسان الغیب» بر او صدق می کرد، فال زدن به دیوانش ممکن است، صحیح باشد، و بعضی بر آن، اصل و اساسی نمی یابند، به هر حال در اینجا مناسب است، به سه مورد از فال حافظ که نقل شده توجه کنید:
1- می گویند: مرحوم علامه طباطبائی (صاحب تفسیر المیزان متوفی 25 آبان 1360 شمسی) هنگامی که از تبریز وارد حوظه علمیه قم شد و خواست کتاب اسفار ملاصدرا (که در علم فلسفه است) تدریس کند، در زمان مرجعیت حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی بود، و این مرجع بزرگ برای علامه پیام فرستاد که کتاب فلسفه را در قم تدریس نکند...
به هر حال، تا روزی علامه طباطبائی کنار کرسی نشسته بود و در این فکر بود که آیا کتاب اسفار را تدریس کند یا نه؟ سرانجام دیوان حافظ را که روی کرسی بود برداشت و به آن فال زد و آن را به طور ناگهانی باز کرد و دید در طرف راست صفحه این اشعار است:
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار - عهدبا پیمانه بستم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست - کی طمع بر گردش گردون دون پرور کنم
دوستان را گرد در آتش می پسندد لطف دوست - تنگ چشمم گر طمع بر چشمه کوثر کنم
از این اشعار، الهام گرفت و به تدریس اسفار پرداخت و کم کم موفقیت شایانی در این جهت پیدا کرد.
2- گویند: یکی از شخصیتهای نیکوکار در شیراز از دنیا رفت و جنازه او را برداشتند تا طبق وصیتش در حافظیه (کنار قبر حافظ) دفن کنند، به دیوان حافظ فال زدند ببینند آیا حافظ، راضی است یا نه؟
این شعر آمد:
رواق منظر چشم من آشیانه تو است - کرم نما و فرود آی که خانه خانه تو است
3- باز نقل می کنند: بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوی ، و غلبه افغانها بر ایران، محمود افغان یکی از اقوام خود را که «مگس خان» نام داشت، فرماندار شیراز کرد.
وی پس از چند روزی که در شیراز بود، روزی کنار قبر حافظ رفت، بر اثر تعصبات غلطی که داشت تصمیم گرفت قبر حافظ را خراب کند، هر چه اطرافیانش او را نصیحت کردند که از این تصمیم بگذرد، او گوش نکرد، سرانجام قرار بر این شد که از دیوان حافظ، در این مورد، فالی بگیرند، وقتی که دیوان را باز کردند، این شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:
ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است - عِرض خود می بری و زحمت ما می داری
مگس خان، با خواندن این شعر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش کرد.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ازدواج با چه مردانی فقط یک سراب است؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s9.picofile.com/file/8268762050/EZDEW8JY_AZ_NOE_SAR8B_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268762376/EZDEW8JY_AZ_NOE_SAR8B_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268762626/EZDEW8J_VA_TAL8Q_SOR_ATE_1.jpg

 

 

یک مشاورخانواده ضمن تشریح ویژگی های مردانی که ازدواج با آنها سرابی بیش نیست برعدم ازدواج زنان با مردان پس از اتمام بحران طلاق و جدایی تاکید کرد.
رضا نافع، روانشناس و مشاور خانواده در گفت و گو با شبستان با بیان اینکه اگر به دنبال شریک زندگی خود هستید با مردان همیشه مجرد هیچ گاه ازدواج نکنید، گفت: این مردها در نگاه اول بسیار معقول و مناسب به نظر می رسند، اوضاع زندگی شان معمولا بی نقص و عالی است و همه چیز سر جای خودش است. خانه عالی، اتومبیل عالی، خدمتکار و ... فقط شما را کم دارد که بانوی آن خانه شوید. این همه رویایی است که در سر دارید اما فراموشش کنید ممکن است خانه و دارایی های این مرد به نظر عالی بیاید اما خود او چنین نیست. قرار گذاشتن با این مردان ممکن است جالب و مفرح به نظر آید اما برای ازدواج فقط یک سراب است.
وی با بیان اینکه چنین مردهایی به هیچ عنوان حاضر نیستند استقلال خود را که به این سختی حفظ کرده اند به این آسانی از دست بدهند، بیان کرد:
آنها دوست ندارند که کسی روال عادی زندگی آنها را مختل کند از فرزند خوششان نمی آید، هیچ گاه وعده ازدواج به کسی نمی دهند، بالای 40 سال سن دارند و هیچ وقت با هیچ زنی زندگی نکرده اند. هیچ چیز نمی تواند این روحیه سفت و سخت را برهم بزند پس وقتتان را تلف کنید تغییر دادن این مردها به این آسانی ها نیست و تقریبا غیرممکن است.
 نافع با بیان اینکه همچنین توصیه می شود بانوان با این مردان پس از اتمام بحران طلاق و جدایی نیز ازدواج نکنند، خاطرنشان کرد:
این همان مردی است که دوره نقاهت جدایی از همسر را پشت سر گذاشته است حال که زخم هایش بهبود یافته می خواهد جبران زمانی که از دست داده را بکند. یک ماشین اسپورت می خرد اگر موی سفید در سرش ببیند رنگ می کند و کمی هم به سر و وضع لباس هایش می رسد یعنی خود را برای آشنایی های جدید و یک زندگی جدید کاملا آماده می کند.
 این مشاور خانواده با بیان اینکه
یکی از مشخصه های مهم این مردها این است که فقط با زنانی قرار ملاقات می گذارند که حداقل 20 سال از خودشان جوان تر باشد، تصریح کرد: اگر مرد میانسالی که فکر می کنید به او علاقه دارید را با دختر جوانی دیدید باید بدانید که یک آن خانم دخترش نیست 2 هر دفعه که او را می بینید احتمالا با دخترهای جوان مختلف خواهد بود 3 دوستانش هم نگرانش هستند که چطور از خود یک احمق می سازد 4. او اصلا توجهی به حرف های بقیه ندارد. اگر هنوز هم به چنین مردانی علاقه مند هستید باید بدانید که بعضی از این موارد پس از بحران حداقل 20 سال به طول می انجامد.
وی با اشاره به عدم ازدواج زنان با مردانی که به تازگی از زن قبلی خود جدا شده اند، اظهار کرد:
این مردان هم ممکن است متاهل باشند چون هنوز عمیقا به همسر قبلی اش وابسته است این مرد که به تازگی از همسر یا دوست دختر خود جدا شده است اصلا موقعیت یا روحیه مناسبی ندارند که شما لایق آن باشید.
نافع ادامه داد: قلب این مرد، شکسته است هنوز هم به برگرداندن و زندگی با زن قبلی فکر می کند از فکر اینکه ممکن است آن زن با مرد دیگری ازدواج و رابطه داشته باشد دیوانه می شود و همچنین دلش به حال فرزندانش می سوزد برای خانه ای که از دست داده متاسف است و نگرانی این است که چطور می تواند همه این چیزها را دوباره بسازد.
 این روانشناس اظهار کرد: ممکن است هر وقت که شما بخواهید با شما قرار بگذارد اما مطمئنا هیچ وقت از ساعاتی که کنار او می گذرانید لذت نخواهد برد.
مهم نیست که کجا بروید و چه به هم بگویید همه کارهای او نشانی از زندگی گذشته اش خواهد داشت چنین مردهایی همیشه به دنبال زنانی هستند که بتوانند موقتا خلا زندگی آنها را پر کنند.
 وی با بیان اینکه این گروه از مردها بعد از گذشت چند مدت بهبود می یابند، اذعان کرد: اولین کارشان هم پس از بهبودی رفتن به سراغ زن های جدید خواهد بود زنانی جالب و جذاب که فکر زن قبلی را به کلی از ذهن شان محو کند.
 نافع با بیان اینکه همچنین زنان باید با مردانی که می خواهند سوپراستار شوند از ازدواج با آنها خودداری کنند، افزود:
اصولا این گروه از مردان کیس (مُورد) خوبی برای ازدواج به حساب نمی آیند رویای ستاره شدن هر علاقه دیگری را در زندگی عادی و زندگی زناشویی آنها از بین می برد.
 وی اظهار کرد: بدتر از همه اینکه عاقبت زنی که چنین مردی را در راه رسیدن به رویاهایش یاری کند بسیار دردناک است پاداش ستاره شدن رسیدن به انواع و اقسام زن ها و دخترهای زیبا و جذاب است.
 این مشاور خانواده در ادامه تصریح کرد: همیشه همین طور بوده است مردها در هر عرصه ای که معروف ترند چه سینما چه سیاست، تجارت یا هر رشته دیگری زنان بخشی از پاداش و درآمد آنان هستند زنان زیادی دور این آدم های موفق چرخ می زنند و آماده انجام هر خدمتی برای آنها هستند.
 وی با بیان اینکه متاسفانه بیشتر خانم ها این واقعیت تلخ را فراموش می کنند، بیان کرد:
من همیشه از تعداد زیاد تلفن های خانم هایی که فکر می کنند مرد زندگی شان چنان هنرپیشه یا خواننده مشهور است در عجبم آن هم نه به عنوان قهرمان رویاهای زندگی شان بلکه به عنوان شوهر.
 وی با اشاره به ممنوعیت ازدواج زنان با مردان متاهل گفت: این دسته از مردان که وضعیت شان معمولا مشخص تر از سایرین است اما با این وجود باز هم زنان زیادی برای مشاوره مراجعه می کنند و می گویند عاشق یک مرد متاهل شده اند و از این قبیل مشکلات این مسئله ممکن است برای هر کسی در زندگی اتفاق بیفتد من خودم به شخصه فکر می کنم اگر از این دسته مردان دوری می کردند زودتر از اینها ازدواج می کردند.
 نافع با بیان اینکه
مردان متاهل معمولا ترفندهای زیادی برای به دام انداختن زنان دارند، اظهار کرد: در شروع آشنایی ممکن است به زنان بگویند که فقط کمی متاهل هستند اگر شما برخورد مثبت از خود نشان ندادید سعی می کنند شما را با هزار و یک دلیل قانع کنند و معمولا می گویند با همسرشان تفاهم ندارند و یا همسرشان آنها را درک نمی کند یا سالهاست که با او هیچ رابطه ای نداشته و فقط منتظر این هستند که بچه هایشان ازدواج کنند تا از هم طلاق بگیرند.
 وی با تاکید بر اینکه زنان نباید هیچ یک از این حرف های مردان متاهل را باور کنند، خاطرنشان کرد:
حتی ممکن است بعضی از آنها به دروغ بگویند مجردند شما از کجا ممکن است پی به دروغ آنها ببرید البته راهها و نشانه های زیادی وجود دارد چنین مردی هیچ وقت شماره تلفن منزلش را نخواهد داد روزهای تعطیل و آخر هفته ها هیچ وقت با شما نخواهد بود با دلایل و بهانه های مسخره قرار ملاقات ها را برهم می زند و معمولا کم پیش می آید شب را در کنار شما سپری می کند.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

این کولی به از ما بهتران جنبه-ی موروثی پیدا نکرده؟! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 این کولی به از ما بهتران جنبه-ی موروثی پیدا نکرده؟! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

http://s9.picofile.com/file/8268584500/KULBARY_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268584668/KULBARY_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268598900/KULBARY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268599234/KULBARY_1.jpg

 

 

  سیل عظیمی از جمعیت مناطق کردنشین ایران در استان‌های ایلام، کردستان، کرمانشاه و آذربایجان برای امرار معاش مشغول کول‌بری هستند. این افراد به ناچار برای داشتن تکه‌ای نان به این شغل روی می‌آورند و در این راه از توان فیزیکی خود استفاده کرده و بعد از مدتی جسم آن ها مستهلک شده و دچار بیماری‌های صعب‌العلاج می‌شوند.
 کول‌بران برای رساندن کالا از آن طرف مرز به دست صاحب آن در این سمت مرز ناچارند از میان تله‌های انفجاری و میادین مینی که بر سر راه آنان است، عبور کنند و جان خود را از دست می‌دهند و در بسیاری مواقع حتی اسب‌های آنان نیز به این دلیل که به عنوان ابزار قاچاق کالا تلقی می‌شود، توسط نیروهای انتظامی کشته می‌شوند.
 بعد از مدتی این کول‌بران که معمولاً دارای خانواده‌های پرجمعیت هستند، توان فیزیکی خود را از دست می‌دهند یا کشته می‌شوند و بعد از آنان نوبت به کودکانشان است که مشغول به کار کول‌بری شوند.
 این کودکان نیز با همان مخاطراتی مواجه می‌شوند که والدینشان مواجه بودند و همان خطرات برایشان تکرار می‌شود.
 این کودکان نه تنها در زندگی که در این شغل نیز مورد ستم‌های مضاعف قرار می‌گیرند و دچار صدمات بدنی شدید می‌شوند که متاسفانه این موضوع هرگز مورد بررسی قرار نگرفته و سازمان‌های حمایت از کودکان نیز هیچ اقدامی در این باره انجام نداده‌اند.
 اکثر این کودکان بین ۱۲ تا ۱۸ سال سن دارند و قالب آن ها پسر هستند، اما دختران نیز در میان آنان دیده شده‌اند. این کودکان نیز همچون والدین خود در تله انفجاری گیر می‌افتند یا روی مین می‌روند یا دچار شکستگی اندام به دلیل وزن بالای کالا می‌شوند. همچنین آنان مورد خشونت‌های مختلفی قرار می‌گیرند. همچنین به دلیل کودک بودن میزان دستمزد آنان بسیار ناچیز است.
 شرایط معیشتی و فقدان شغل و لزوم اخذ درآمد باعث می‌شود این کودکان که غالباً سرپرستان‌شان دچار معلولیت ناشی از کول‌بری شده‌اند، خود اقدام به کار کول‌بری کنند.
 کول‌بران یک واقعیت تلخ جامعه مناطق کردنشین ساکن در نوار مرزی هستند و باید برای مشکلات آن ها چاره‌اندیشی کرد.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

حسرت ِ اسکندر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s9.picofile.com/file/8268367400/ESKANDARE_MAQDUNEE_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268395700/ESKANDARE_MAQDUNEE_.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268395934/ESKANDARE_MAQDUNEE_3.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268398634/ESKANDARE_MAQDUNEE_6.jpg

 

 در که به قول معروف قاف تا قاف عالم را گرفت و شرق و غرب را محل تاخت و تاز خود قرار داد، حتماً با خود می اندیشید که پس از فتح همه کشورها و بلاد، فرمانروای کل و بی مزاحم همه نقاط زمین شده، دیگر از هر نظر در آسایش و استراحت خواهد بود، اما ناگهان متوجه شد، که ممکن است با تلاش و پی گیری، همه چیز را بدست آورد ولی یک چیز است که با تلاش نمی توان به آن دست یافت و آن پایداری در این جهان است.
وقتی این توجه به او دست داد که ناگهان خود را در کام بیماری دید، و نشانه های مرگ را در خود مشاهده کرد، ولی چاره ای جز تسلیم مرگ شدن را نداشت، از دل آه می کشید و با یکدنیا حسرت و تأسف لحظات آخر عمر را می پیمود، چنانکه از وصیتهای او (که بعداً ذکر می شود) این تأسف عمیق به خوبی آشکار است.
او مسافرتها کرد و در همه این مسافرتها، با پیروزی و فتح برگشت اما اینک می اندیشید که باید به سفری برود که در آن برگشتن نیست سفری که در آن بدنش اسیر خاک می گردد خاک بر او فرمانروائی می کند سفری که او در طی آن بازخواست خواهند کرد.

 در اینجا سرنخ را به دست شاعر توانا نظامی گنجوی می دهم که او در قبال نامه از قول اسکندر گوید:
 

 کجا خازن وُ لشکر و گنج من / برشوت مگر کم کند رنج من  
کجا لشکرم تا به شمشیر تیز؟ / دهند این تبش را زجانم گریز 
 سکندر منم خسرو دیو بند / خداوند شمشیر و تخت بلند   
 کمر بسته و تیغ برداشته / یکی گوش ناسفته نگذاشته  
 زقنوج تا قلزم(6) وُ قیروان (7) / چو میغی (8)روان بود تیغم روان  
 چو مرگ آمد آن تیغ زنجیر شد / نه زنجیر، دام گلوگیر شد 
 به دارای دولت سرافروختم / زدارا به دولت سرانداختم  
 شدم بر سر تخت جمشیدوار / زگنج فریدون گشودم حصار 
 زمشرق به مغرب رساندم نوند(9) - همان َسد یأجوج (10) کردم بلند 
 جهان جمله دیدم زبالا وُ زیر / هنوزم نشد دیده از دیده سیر 
 کجا رفته اند آن حکیمان پاک؟ / که زر می فشاندم بر ایشان چه خاک  
 بیائید گو خاک را زر کنید / مداوای جان سکندر کنید 
 ز هر دانشی دفتری خوانده ام / چو مرگ آمد اینجا فرو مانده ام  
 سکندر که بر عالمی حُکم داشت / درآندم که میرفت عالم گذاشت     
 مُیَسر نبودش کزو عالمی / ستانند وُ مهلت دهندش دمی 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

شب یلدا دُور هم بودیم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  شب یلدا دُور هم بودیم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8268289992/MEHM8NYE_EMRUZY_1.png

 

http://s9.picofile.com/file/8268291026/MEHM8NYE_QAD3M_1.JPEG

 

http://s9.picofile.com/file/8268290650/MEHM8NYE_QAD3M_2.JPEG

 

http://s9.picofile.com/file/8268291342/MEHM8NYE_QAD3M_3.JPEG

 

http://s8.picofile.com/file/8268290326/MEHM8NYE_EMRUZY_2.JPG

 

 

 تا حالا آقاجون رو اینقدر عصبانی ندیده بودم. رگ‌های روی شقیقه‌اش مثل رودهای توی نقشه جغرافیا، درهم و پررنگ بود.
گفت: «اینکه نشد دور همی... هر کی یه ماس‌ماسک دستش گرفته و خبر از دور و برش نداره.»
گفت: «کاش حداقل یه نگاهی به انارهای دون کرده روی میز می‌انداختید، کلی به کاظم آقا سفارش کرده بودم، انار مرغوب برام کنار بذاره و از صبح با مهین بانو افتادیم به جانشان تا این ظرف پر شده. این‌همه زحمت کشیدیم برای کی؟»
عزیز سقلمه‌اش می‌زد اما او گوشش بدهکار نبود. ۱۵ نفری می‌شدیم سرجمع. آخر کار به احترام آقاجون و عزیز، همه‌مان تسلیم شدیم و گوشی‌هامان را گذاشتیم توی قفسه‌های کتاب‌خانه چوبی‌ که‌‌ همان گوشه پذیرایی بود.
تا آقاجون لب باز کرد که «نکردیم فال حافظی بگیریم...» دایی رضا تندی میان حرفش پرید که «یه نرم‌افزار توگوشیم دارم، گویاست، تفسیرم داره...» اما همان‌طور که نیم‌خیز بود سمت گوشی‌اش، با چشم‌غره آقاجون و نگاه هاج و واج ما، سر جا خشکش زد.
همه ساکت بودند. خاله عشرت خواست فضا را عوض کند «مامان کی این هندوانه رو تزیین کرده» تازه انگار چشمانمان باز شده باشد. هندوانه سبدی کج و دسته شکسته شده بود؛ پر از میوه‌های برش خورده.گمانم هنر دست عزیز بود. همه لب به به‌به و چه‌چه باز کردند و مهمانی رسما از خوردن هندوانه‌های برش خورده شروع شد.
بابا که با دیدن این‌همه تنقلات جورواجور یادِ شب یلداهای کودکی‌ خودش افتاده بود، راهی‌مان کرد به خاطرات آن سال‌ها.
نمی‌دانم کی ساعت از نیمه شب گذشت و ما کی آن همه آجیل و شیرینی را خوردیم. هیچ دل رفتن نداشتیم و این پا و آن پا می‌کردیم. «کاش می‌شد مثل بچگی‌ها شب رو می‌موندیم.» من گفتم و امیررضا تایید کرد. اما هنوز کلامم منعقد نشده بود که همه با لبخندی ملیح ‌گفتند «آخی بچه‌ها دوست دارن بمونن.» و خلاصه ما را بهانه کردند برای ماندن.
مثل آن روز‌ها خانه را زنانه و مردانه کردیم و ولو شدیم توی تشک‌های دست‌دوز و گلدوزی شده عزیز که هنوز بوی خوش نفتالین می‌داد و هیچ یاد گوشی‌هامان نکردیم.
پیامبر(ص): هرکس فضیلت و مقام یک بزرگ را به خاطر سن و سالش بشناسد و امر او را احترام گذارد؛ خدای متعال او را از هراس و نگرانی روز قیامت ایمن می‌دارد.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

مهریه گوهرشاد خانم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 مهریه گوهرشاد خانم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s9.picofile.com/file/8268127334/GOHARSH8D_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268132842/MASJEDE_GOHARSH8D_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268133368/MASJEDE_GOHARSH8D_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268129500/REZ8X8N_MASJEDE_GOHARSH8D_1.jpg

 


گوهرشاد خانم (همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست اندرکاران گفت: از محل آوردن مصالح ساختمانی تا مسجد برای حیوانات باربر ظرفهای آب و علف بگذارید، مبادا حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد. از زدن حیوانات پرهیز کنید، ساعات کار باید معین باشد و مزد مطابق زحمت داده شود و ...
گوهرشاد خانم، بیشتر وقتها خود جهت هدایت و سرکشی حاضر می شد و دستورات لازم را می دارد. روزی یکی از کارگران به طور ناگهانی چشمانش به صورت او افتاد و در اثر همین نگاه، آتش عشق در وجودش شعله ور گشته و عاشق دلباخته ی او شد؛ اما در این باره نمی توانست چیزی بگوید تا اینکه غم و غصه ی فراوان او را مریض کرد. به خانم گزارش دادند که یکی از کارگران که با مادرش زندگی می کرد مریض شده است. بعد از شنیدن این ماجرا خانم به عیادتش رفت و علّت را جویا شد. مادر کارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است.
خانم با اینکه عروس شاهزاده بود، اما هیچ ناراحت نشد! به مادر جوان گفت: باشد، وقتی من از همسرم جدا شدم با او ازدواج می کنم ولی به شرط اینکه مهریه من را قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که چهل شبانه روز در محراب این مسجد نیمه کاره عبادت کند.
جوان پذیرفت، چند روز از پی عشق او عبادت کرد؛ ولی با توجّه خاص امام رضا (علیه السلام) حالش تغییر یافت ( و از آن پس بخاطر خدا عبادت کرد).
پس از چهل روز, گوهرشاد خانم از حالش جویا شد، جوان به فرستاده ی خانم گفت: به خاطر لذّتی که در اطاعت و بندگی خدا یافتم، از لذت نفس شهوانی پرهیز کرده ام.(بخاطر اینکه لذت عبادت را فهمیده ام, دیگر عاشق خدا شده ام).

 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

گـــل ِ شـمـعـــدانـی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  گـــل ِ شـمـعـــدانـی ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s9.picofile.com/file/8267912568/SHAM_D8NY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267913350/SHAM_D8NY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267910976/GOLE_ROZ_1.jpg

 

 

 توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می‌خرد، نگاه می‌کردم. چه مانکن‌هایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز.
 زنم داشت به گلدان شمعدانی-‌ای که همیشه گوشه‌ی اتاق است وَرمی‌رفت وَ شاخه‌های اضافی را می‌گرفت و برگ‌های خشک‌شده را جدا می‌کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه‌اش لبخندی گوشه‌ی لبم پیدا شد. از مقایسه‌ی او با دخترهای توی مجله، خنده‌ام گرفته بود ...
 زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع‌وُجور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: «نگاه کن! این گل‌ها هیچ شکل رزهای تازه‌ای نیستند که دیروز خریده‌ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل‌های شمعدانی هرگز به زیبایی و شادابی آنها نیستند اما می‌دانی تفاوت‌شان چیست»؟
 بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره‌ای به خاک گلدان کرد و گفت: «اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه‌هایی که توی خاک-اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می‌دهند و بعد پژمرده می‌شوند ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی‌ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاق‌مان باشند.
 چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه‌اش را به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه‌اش را بوسیدم. این لذت‌بخش‌ترین بوسه‌ای بود که بر گونه‌ی یک گل شمعدانی زدم. قدر گل شمعدانی‌های خودتون رو بدونید ...

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

در ساختار ژنتیکی ما ایرانیان کمبودی وجود دارد؟!

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 در ساختار ژنتیکی ما ایرانیان کمبودی وجود دارد؟!

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s9.picofile.com/file/8267748050/FASAADE_EQTES8DY_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267748942/FASAADE_EQTES8DY_5.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267749218/FASAADE_EQTES8DY_6.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267749668/FASAADE_EQTES8DY_7.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267750184/FASAADE_EQTES8DY_8.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

http://s9.picofile.com/file/8267748418/FASAADE_EQTES8DY_4.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267750692/FASAADE_EQTES8DY_9.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267751200/FASAADE_EQTES8DY_12.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267751900/FASAADE_EQTES8DY_14.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267752276/FASAADE_EQTES8DY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267752642/FASAADE_EQTES8DY_11.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267753126/FASAADE_EQTES8DY_13.jpg

 

 

 

 بسمه تعالی
 سرور مکرم، جناب آقای دکتر حسن روحانی
 ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران شیدالله ارکانه
 با سلام و تحیات، در آخرین سخنرانی‌تان برای چندمین بار به‌گونه‌ای بسیار قاطع  سخن از ضرورت مبارزه با فساد به میان آوردید. با این تفاوت که
برای نخستین بار ضرورت ریشه‌یابی فساد را مطرح فرمودید و اینکه بدون پرداختن به اسباب و علل عمیق‌تر به وجود آمدن فساد، نمی‌توان به صرف گرفتن، زدن بستن امید چندانی به پیشرفت در از بین بردن آن داشت. هنوز سخنانتان در فضا بود که موضوع فساد در «صندوق فرهنگیان» مطرح شد؛ و هنوز کم و کیف پرونده این مورد جدید فساد روشن نشده بود که باز خبر فساد دیگری آمد. این بار پای شهرداری و برخی از اعضاء شورای شهر به میان آمده بود. البته در این فقره چون پای «خودی‌ها» در میان است «سروصدایی که برای فیش‌های حقوقی» به راه افتاد اتفاق نخواهد افتاد و برعکس سعی خواهد شد تا موضوع جمع‌وجور شود. من فرضم بر آن است که جنابعالی در خصوص معضل عظیم فساد صادق هستید و واقعاً آن‌گونه که فرمودید به دنبال اسباب و علل به وجود آمدن و ریشه‌یابی آن هستید.
تصور می‌کنم جنابعالی هم با بنده هم‌رأی باشید که
حجم مفاسد اقتصادی آن‌قدر در جامعه‌مان زیاد شده که کمتر هفته‌ای می‌گذرد که در آن خبر یک فساد اقتصادی جدید بیرون نیامده باشد. جوامع پیشرفته که جای خود را دارند، آیا در هیچ جامعه هم‌ردیف خودمان هم آمار مفاسد اقتصادی حتی نزدیک به آمار مفاسد اقتصادی در ایران می‌شود؟ جنابعالی بالاترین خدمتی که در مبارزه با فساد می‌توانید بنمایید آن است که از جایگاه رئیس‌جمهور کشور این پرسش ابتدایی و ساده را مطرح فرمایید که «ما را چه می‌شود که این‌قدر مفاسد اقتصادی در جامعه‌مان عمومیت پیداکرده است؟» آیا در ساختار ژنتیکی ما ایرانیان کمبودی وجود دارد که این‌همه تمایل به مفاسد اقتصادی در میانمان رواج دارد؟ یا بقول عباس میرزا به موسیو ژوبر فرانسوی در ۲۰۰ سال پیش: «در آبی که می‌نوشیم، در خاکمان و یا در آفتابی که بر سر ما می‌تابد عناصری وجود دارند» که ما ایرانیان را این‌همه متمایل به مفاسد اقتصادی می‌نمایند؟ آیا در کشورهای دیگر هم این‌همه دستگاه، سازمان، نهادهای مراقبتی، حفاظتی، حراستی، بازرسی، نظارتی، تعزیراتی، اطلاعاتی، امنیتی و ... که در نظام ما برای کنترل و مراقبت تشکیل شده، وجود دارند؟ آیا در جوامع دیگر هم این‌همه دقت، وسواس، بررسی، موشکافی و رسیدگی‌های عقیدتی، سیاسی، اخلاقی، اطلاعاتی و امنیتی که ما در جریان انتصاب، انتخاب، استخدام و گزینش مدیرانمان به کار می‌بریم، اساساً وجود دارند و اعمال می‌شوند؟ می‌دانیم که پاسخ به همه این پرسش‌ها منفی است. در جوامع دیگر نه این‌همه دستگاه‌های عریض و طویل مراقبتی، نظارتی و «مچ‌گیری» وجود دارند و نه این‌همه بررسی، دقت و مته به خشخاش گذاردن بهنگام استخدام و یا عزل و نصب‌های مدیران و مسئولینشان صورت می‌گیرد؛ مع ذالک نه این‌همه فساد در جوامعشان وجود دارد و نه مدیران و مسئولینشان این‌همه مثل ما خطاکار و «کج دست» از آب درمی‌آیند.
جناب دکتر روحانی بزرگوار، بزرگ‌ترین گامی که در جهت مبارزه با فساد و بقول خودتان «ریشه‌یابی» آن می‌توانید بردارید، طرح همین پرسش ساده است که «ما را چه می‌شود که این‌همه فساد در جامعه‌مان به وجود آمده؟» طرح این سؤال باعث می‌شود که بجای رفتن به دنبال آدرس‌های بیهوده‌ای که یک‌عمر است در مبارزه با فساد به دنبال آن‌ها رفته‌ایم همچون «ضرورت یک عزم و اراده ملی (به‌منظور مبارزه با فساد)»؛ «همکاری و هماهنگی میان سه قوه»؛ «برخورد قاطع و انقلابی با مفسدین (تا دیگران درس عبرت بگیرند)»؛ «وضع قوانین و اجرای مقررات سخت‌گیرانه‌تر» و سایر راه‌حل‌های بی‌حاصل،
برای یک‌بار هم که شده از خودمان بپرسیم که چرا در جوامع دیگر که نه این‌همه دستگاه‌های بگیروببند دارند، نه این‌همه اصرارمی ورزند که مدیران و مسئولینشان متدین و طرفدار نظام‌هایشان باشند، نه جرمی به نام «مفسد فی‌الارض» دارند و نه کسی را به این اتهام تاکنون اعدام کرده‌اند، یک‌دهم و شاید یک‌صدم ما مفاسد اقتصادی ندارند؟ شاید اگر جنابعالی این پرسش را مطرح نمایید سرانجام موفق به این کشف بزرگ شویم که ریشه فساد نه در آب ایران است نه در خاک آن؛ نه ما ایرانی‌ها بیشتر از دیگران تمایل به فساد داریم و نه مشکل در توطئه‌های دشمنان نظام است و نه در نبود قوانین و مقررات. مشکل در نظام اقتصادی بیمار، ناکارآمد و فاسد دولتی حاکم بر کشورمان است. ظرف ۲۵۰ سالی که از انقلاب صنعتی و شکل گرفتن اقتصاد آزاد می‌گذرد تا به امروز حتی محض نمونه یک اقتصاد دولتی موفق نتوانسته ظاهر شود. اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی حاکم بر ایران هم نخواهد توانست استثنایی بر این قاعده تاریخی شود. تنها محصول موفق اقتصاد دولتی ایران فساد و فساد و بازه فساد بیشتر بوده است.
بیست‌وهفت سال پیش جناب هاشمی رفسنجانی که قدرت و اقتدارشان بسی بیش از جنابعالی می‌بود بعلاوه مخالفینشان هم به همان نسبت از مخالفین امروزی شما کم عده وعده تر می‌بودند، با یک عزم و اراده راسخی به سودای تخریب اقتصاد درمانده دولتی کشور (که آن روز یک‌صدم فساد امروزی هنوز در آن ظاهرنشده بود) وارد پاستور شدند؛ اما هنوز به نیمه‌راه ریاست‌جمهوری‌شان نرسیده بودند که مجبور شدند سودای اقتصاد آزاد آدام اسمیت را ازسر بدر کنند و به همان «سازندگی» بسنده نمایند. هنوز بعد از گذشت سه دهه ایشان متهم هستند که «نسخه بانک جهانی را می‌خواسته‌اند در کشور اجرا نمایند و الگوی توسعه‌شان این بوده که ایران را تبدیل به ژاپن اسلامی نمایند». واقعاً هم باورنکردنی نیست که کسی خواسته باشد چنین ضربه و لطمه‌ای به کشورش وارد کرده باشد و آن را تبدیل به ژاپن نماید. احتمال موفقیت جنابعالی در دست‌به‌گریبان شدن باریشه‌های عمیق‌تر مفاسد اقتصادی و جایگزین نمودن اقتصاد فاسد دولتی ایران با اقتصاد آزاد آدام اسمیت یقیناً و به‌طریق‌اولی از آقای هاشمی رفسنجانی هم به‌مراتب کمتر می‌باشد.
 می‌ماند این پرسش که پس چرا می‌نویسم و امیدم به چیست؟ می‌نویسم چون امیدم به حضرت باری‌تعالی است. می‌نویسم تا جنابعالی را وادار نمایم تا مرتبه بعدی که در تلویزیون ظاهر شدید، به این پرسش مجبور شوید پاسخ دهید که چرا روزبه‌روز ما داریم بیشتر و بیشتر در فساد فرومی‌رویم؟ می‌نویسم تا شاید فردا روزی فرزندانمان توانستند گامی را که نسل ما نتوانست بردارد و نتوانستیم این بنای اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی را از جای برکنیم و بر روی ویرانه‌های آن بنای اقتصاد مدرن و موفق آدام اسمیت را بنا نهیم تحقق ببخشند. می‌نویسم تا نسل‌های بعدی بدانند که اجدادشان آن‌قدر ایدئولوژیک زده بودند که اقتصاد آزاد و ژاپن شدن را ننگ و عار می‌پنداشتند.


ایام به کام باد،
 صادق زیباکلام
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

دنبال ِ یـــه لقمه نون حلال ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  دنبال ِ یـــه لقمه نون حلال ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 

http://s8.picofile.com/file/8267641650/Y8DESHBEXEYR_OON_WAQTAA_20_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267645284/Y8DESHBEXEYR_OON_WAQTAA_20_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267645768/Y8DESHBEXEYR_OON_WAQTAA_20_3.jpg

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

این‌ها باید برای ما درس شود ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

   این‌ها باید برای ما درس شود ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  علی مطهری در گفت‌وگو با ایسنا اظهار کرد: نامه آقای مرتضوی در مجموع یک کار مثبت بود. در این نامه او خطای خود را پذیرفت و خوب است نامه ای هم در مورد ماجرای زهرا کاظمی بنویسد و موضوع را روشن کند.
وی افزود: این که ایشان سه جوان مرحوم روح الامینی، کامرانی و جوادی فر را «شهید» نامیده است نشان می‌دهد که اعتراض مدنی را در جمهوری اسلامی ایران به رسمیت می شناسد و مانند برخی افراد نیست که معتقدند – اگر چه به زبان نمی آورند – اساسا در جمهوری اسلامی ایران خطایی رخ نمی دهد و کسی هم حق اعتراض ندارد و هر معترضی را ضد نظام وحتی ضد اسلام و ولایت معرفی می‌کنند.
مطهری در ادامه گفت: این هم یک نقطه مثبت در نامه ایشان بود و حتی می‌توان از تعبیر «شهید» نتیجه گرفت که آقای مرتضوی معترضان سال ۸۸ را محق می‌داند، اما به نظر من بیش از آنکه آقای مرتضوی به عنوان مسئول خطاهای خود مجرم است کسانی که چیزی به نام مرتضوی را ساختند و از او حمایت کردند مجرم هستند. وقتی شما به جوانی کم تجربه آن همه اختیارات بدهید که هر نشریه ای را که خواست تعطیل کند و هر رفتاری با متهمان داشته باشد خود به خود سرکش می‌شود و این طبیعت انسان است.
نائب رئیس مجلس با بیان اینکه هر جا تمرکز قدرت بدون نظارت ایجاد شود و منتقدان سرکوب شوند فساد به وجود می‌آید گفت: افرادی از آقای مرتضوی که دنبال قدرت بود به عنوان ابزار دست استفاده کردند و در پشت سر او پنهان شدند به نظر من پرونده آن‌ها هم باید مورد رسیدگی قرار گیرد.
وی اضافه کرد: مسأله ای که برای من حل نشده است حمایت عجیب آقای احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور از آقای مرتضوی است که با علم به تخلفات و خطاهای ایشان این مقدار از او حمایت کرد تا آنجا که حاضر شد وزیر کارش به خاطر حمایت رئیس جمهور از آقای مرتضوی برکنار شود و حادثه یکشنبه سیاه مجلس نهم در روز استیضاح وزیر کار رخ دهد. چرا که دلیل اصلی استیضاح وزیر کار دولت دهم عزل نکردن آقای مرتضوی از ریاست سازمان تامین اجتماعی بود در حالی که طبق قانون و خصوصا رای دیوان عدالت اداری باید او را عزل می کرد.
مطهری در پایان گفت:‌به هر حال این‌ها باید برای ما درس شود تا در آینده با اختیارات وسیع دادن به یک فرد موجب بدبختی خودش و افراد دیگر و آسیب اجتماعی نشویم.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

عذرخواهی به سبک مرتضوی! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

 عذرخواهی به سبک مرتضوی! ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


 

 
هادی حیدری به بهانه عذرخواهی سعید مرتضوی در خصوص فاجعه کهریزک، این کارتون را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد.

 

کاریکاتور: عذرخواهی به سبک مرتضوی!

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

باج ِ سبیل ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   باج ِ سبیل ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8267525950/B8JG3RY_6.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267526376/B8JG3RY_5.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267526734/B8JG3RY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267527034/B8JG3RY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267527300/B8JG3RY_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267527492/B8JG3RY_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267527792/EESTE_B8ZRESY_6.jpg

 

 

 

 سایبان سمت راننده را تنظیم کردم تا غروب آفتاب کویر بیشتر از این کلافه ام نکند. آفتاب از بینی به پایین را می سوزاند. یخه ام را چفت کرده بودم تا گردنم آفتاب سوز نشود.
 سرباز ایست بازرسی مهریز با تابلو دستی قرمز رنگِ "ایست " متوقفم کرد. سلام کردم، جواب نداد. مثل فوق تخصص قلب و کارشناس ارشد جرم شناسی دست روی قلبم گذاشت. پرسید: "چرا ترسیدی؟" حوصله نداشتم بیماری موروثیِ تپش قلب را برایش توضیح دهم. گفتم: " بچه که بودم مامانم منو از مامور ترسونده،هنوز هم می ترسم ." با قیافه جدی گفت: "حتمن خلاف می کنی که می ترسی. " حال نداشتم جوابش را بدهم، وانگهی چیزی نگفتم تا پیله نکند.  تازه از نقشه برداری برگشته بودم، خسته بودم و موهام به هم ریخته بود. نگاه سطحی به قیافه غلط اندازم انداخت و پرسید : "می خوری یا می کِشی؟ " منظورش را متوجه شدم،اما خودم را به کوچه علی چپ زدم و سریع جواب دادم:  "هم می خورم، هم می کِشم." خنده ی مذبوحانه ای به معنی "حالت رو می گیرم " کرد و گفت:  "چی می خوری؟چی می کشی؟ " گفتم :"غصه می خورم، درد می کشم. " جوابم را تاب نیاورد، گفت: " ماشینت رو بزن توی پارکینگ،امروز پنجشنبه هست، فردا هم هیچ، پس فردا باید بازرسی کامل بشه. " با وجود این که از خودم اطمینان داشتم، برای این که معطل نشوم، بدون این که نشانه ای از اعتراض یا التماس داشته باشم، گفتم: "شوخی کردم، نه هیچی می کشم و نه هیچی می خورم." گفت:"برو پارکینگ."
با لحن مخصوص رشوه دهنده ها گفتم: " حق پارکینگ دو روز چقدر میشه تا نقدی تقدیم کنم؟ " بلافاصله گفت: "صد تومن. " گفتم: "چرا این قدر زیاد؟ " گفت: "اعصابم خرده، دیشب مافوقم منو بازداشت کرده."
 پرسیدم:" چرا؟ " گفت " فکر کنم زنش تحویلش نگرفته. تازه ،نصفش رو هم باید بدم مافوق فلان فلان شده ."
در داشبورد را باز کردم تا صد تومان را بدهم و شرش را کم کنم و تا شنبه معطل نشوم . خرت و پرت های داشبورد را که جابه جا می کردم تا کیف پول را بردارم، آنتن بی سیم نقشه برداری بیرون آمد. سرباز هم که داشت نگاه می کرد، نوک بی سیم را که دید جا خورد. نگاه دقیق تری به من کرد، ته ریش داشتم، پیراهنم را برای راحتی روی شلوارم انداخته بودم، آستین ها و یخه هم که برای آفتاب نخوردن چفت شده بود. با لحن ملایمی پرسید: "چکاره ای؟ " با اعتماد به نفس کامل و ماهرانه بی سیم را به ته داشبورد هل دادم و مخفی کردم و مثل آدم های مرموز و مامور مخفی ها گفتم: "فرض کن منم یه چیزهایی در مورد بعضی ها می نویسم. " ترسید و ملتمسانه گفت:  "غلط کردم، ببخشید، بار اولم بود، به خدا سه ماه اضافه خوردم، می خوام زن بگیرم. تو رو خدا گزارش منو ننویس و..." گفتم: "چقدر می دی تا برات چیزی ننویسم ؟ " با عجله دست توی جیبش کرد و کلی اسکناس دولا شده بیرون آورد و جلو ام گرفت و گفت: "به خدا همین ها رو گرفتم، بیشتر ندارم . " با نگاه حق به جانبی گفتم :"فعلن پیشت باشه تا برگردم. " ماشین را توی دنده گذاشتم و آرام حرکت کردم. در آخرین لحظه گفت :"خدا خیرت بده، نگفتی چکاره ای " همین طور که می رفتم، سرم را از شیشه بیرون کردم و داد زدم: "نقشه بردارم .... " و گاز ماشین را گرفتم.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

آدرس اشتباه ندهید! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  آدرس اشتباه ندهید! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 غلامحسین کرباسچی در جوابیه‌ای، به اظهارات اخیر احمد توکلی در یک نشست خبری که اتهاماتی به او در دوران تصدی‌اش بر شهرداری تهران وارد کرده بود، پاسخ داد.
 به گزارش
ایسنا، متن این جوابیه به شرح زیر است:
آقای احمد توکلی در گفت‌وگوی مفصلی که درباره بذل و بخشش‌های ساختمان‌ها و اموال شهرداری انجام داده‌اند، در پایان نیز گریزی به صحرای کربلا زده و گفته‌اند که: «آقای کرباسچی پایه‌گذار مفاسد در شهرداری است و اگر آن روزی که من می‌گفتم، دیگران کمک می‌کردند، الان چنین موضوعی رخ نداده بود.»
 واقعیت این است که فساد در نظام اداری ایران نه امری جدید است و نه به این سرعت از آن رخت برخواهد بست و منحصر به یک یا دو دستگاه هم نیست ولی چون آقای توکلی به تازگی نهادی را برای مبارزه با فساد تأسیس کرده‌اند، انتظار می‌رفت که اندکی با دقت سخن بگویند؛ همچنان که در برابر بخشش‌های اخیر که مستند به گزارش بالاترین نهاد بازرسی کشور است، بسیار محتاطانه سخن گفته‌اند و بارها از لفظ شهردار محترم استفاده کرده‌اند. بهتر بود که به همین سیاق نسبت به گذشته نیز احتیاط می‌کردند؛ چرا که بنده بر خلاف دیگران محاکمه شدم آن هم در دستگاه قضایی که همسو با جناح آقای توکلی بود و هر چه داشتند رو کردند و نهایت آن چیزی شد که همه دیدند، کوه موش زایید.
 شاید بفرمایید که بنده محکوم شدم. باید بدانید که در آن پرونده کل شهرداری تهران شخم زده شد ولی اتهام ادعایی شما مبنی بر پایه‌گذاری فساد اقتصادی وجود نداشت. می‌دانید چرا؟ برای این که موردی در اثبات فساد نداشتند تا به بحث پایه‌گذاری آن برسد. به علاوه منطق آن محکومیت داده شده را می‌توان از قول دادستان کل وقت کشور بشنوید که گفت: «بد است بعد از این همه سر و صدا حکم تبرئه بدهیم.» در صداوسیما هم شوی تبلیغاتی در دفاع از بنده نگذاشتند که در جهت عکس آن فروگذاری نکردند.
 در هر صورت ما مدعی نیستیم که همه کارهایمان بی‌ عیب و نقص بوده ولی آیا این سوال را می‌توان از آقای توکلی پرسید که فرض کنیم همه فسادها ریشه در آن زمان یا پیش از آن داشته است. دوستان و همفکران شما چرا این وضع را اصلاح نکرده‌اند؟ آن هم نه در یک سال و دو سال، بلکه در ۱۳ سال مدیریت بر امور شهری. چرا به جای آن که از ابعاد فساد کم شود، هر روز اضافه شده ‌است؛ به طوری که حجم فساد ادعا شده از بخشش‌های اخیر از سوی سازمان بازرسی کل کشور معادل ۲۲۰۰ میلیارد تومان برآورد شده، در حالی که کل بودجه دوران ۱۰ ساله شهرداری بنده فقط ۱۰۰۰ میلیارد تومان بوده است. حتی اگر شاخص تورم را هم حساب کنیم رقم ادعا شده بذل و بخشش همفکران آقای توکلی بیش از بودجه یک سال شهرداری بنده به ارزش ثابت است.
 
آقای توکلی آدرس اشتباه ندهند زیرا این که امروز چنین گردابی از فساد جامعه را احاطه کرده، مربوط به همان دوره‌ای از شهرداری است که ایشان به اقرار خودشان اولین نفری بودند که از احمدی‌نژاد حمایت کردند. در هر حال ایشان از جانب بنده وکیل است که دوباره و فراتر از آن بگیر و ببندها و با مساعدت و همراهی شهرداری فعلی، همزمان با رسیدگی دوباره و چندباره و زاید به بخشش‌های اخیر، کل پرونده‌های دوره بنده را نیز مرور و گزارش آن را تقدیم افکار عمومی کنند. متاسفانه آقای توکلی خیلی قَطّاع هستند؛ به عبارت دیگر در هر موضوعی خیلی زود و بدون بررسی به قطعیت می‌رسند و شاید ایشان آشنا باشند که در علم اصول قطع قطّاع حجت نیست نه برای خودشان و نه برای دیگران. البته اگر کسی شکایت و پیگیری کند و کارد به استخوان و محکومیت برسد، یا در صورتی که مجبور شوند، عذرخواهی هم می‌کنند؛ همچنان که تا کنون پیش آمده و چنین هم کرده‌اند ولی این بار امیدوارم که بدون پیگیری و با کنار گذاشتن حب و بغض رسیدگی کنند و رأساً اظهارات خود را اصلاح نمایند. حالا که یکی از دوستانشان در مظان چنین اتهامی قرار گرفته، نیازی نبود که نعل وارونه زده شود.
در زمانه‌ای که مرتضوی نامه پوزش‌خواهی می‌نویسد، حیف است که فرد محترمی چون ایشان از این امکان خود را محروم نمایند. فساد فقط مالی نیست، فساد زبانی و اتهام‌زنی شاید بدتر هم باشد. آیا بهتر نیست که آقای توکلی زبان دقیق‌تر و پاکیزه‌تری را برای مبارزه با فساد انتخاب کنند؟ در این صورت شاید بتوانند قدمی بردارند.»
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

با نوجوانان امروزی چطور میشه کنار اومد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

با نوجوانان امروزی چطور میشه کنار اومد؟ 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s3.picofile.com/file/8223675284/PARX8SHGARY_6.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8267154384/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267163926/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_10.jpg

 این تنها راهیه که می-تونم وادارش کنم به

 من گوش کنه.

 

http://s6.picofile.com/file/8223674450/PARX8SHGARY_4.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8223675926/PARX8SHGARY_8.jpeg

 

مگه از رو نعش من بتونی تفنگمو ازم بگیری؛

 یا اینکه خیلی از وقت خوابم گذشته بآ آ شه!

 

http://s6.picofile.com/file/8223676334/PARX8SHGARY_9.jpg

_ بابای من می-تونه باباتو کتک مفصلی بزنم!

 _ زرشک! اینو که مامانم هم می-تونه!!!

 

http://s6.picofile.com/file/8267163768/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267164584/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_3.jpg

 

 

 در سنین نوجوانی و جوانی، بچه‌ها به‌طور جدی می‌خواهند نشان دهند که دیگر بزرگ شده‌اند. یکی ازبزرگ‌ترین مشکلات بین والدین و فرزندان درنوجوانی، پرخاشگری و خشم فرزندان است ...

 
 سال‌ها منتظر بوده‌اید که کودکی فرزندتان تمام شود تا نوجوانی و جوانی‌اش را ببینید. خوش‌بینانه برایش نقشه‌ها وآرزوهای زیادی هم داشته‌اید اما حالا که درآستانه بلوغ قرار گرفته، با گوشه‌گیری، ناسازگاری‌ها و بعضی‌رفتارهای عجیب و غریبش، درجا ذوق‌تان را کور می‌کند! با نوجوانی مواجه می‌شوید که هیچ شباهتی به آنچه در رویا داشتید، ندارد که هیچ، از برقراری یک ارتباط کلامی ساده هم با شما عاجز است.
 کم کم کلافه می‌شوید و با کلافگی‌تان اوضاع از آن چه بود هم بدتر می‌شود تا جایی که به بن‌بست واقعی می‌رسید. موقعیت بد و نا امیدکننده‌ای است اما انگار کاری هم برایش نمی‌شود کرد. ما این بار با حضور
دکترنصیردهقان، پزشک، نویسنده و مدرس مهارت‌های زندگی درباره این بن‌بست‌ها وراه‌های خلاصی ازآنها حرف می‌زنیم. ما به شما می‌گوییم برای اینکه به آن بن‌بست معروف نرسید، بهتراست ازکدام مسیر بروید؟
 والدین محترم، جهان یک کاسه شده است!
 درعصرتکنولوژی که انواع متنوع و بی‌شماری ازاخبار و اطلاعات با ماهواره و اینترنت درکسری از ثانیه درهمه جای دنیا قابل دسترسی است، بچه‌ها هم از قافله عقب نمانده و خیلی وقت‌ها درآگاهی از آخرین اطلاعات از پدر و مادرشان هم جلوتر هستند! فرزند شما می‌داند درکانادا و بلغارستان چه خبراست.
از آزادی‌های درست و نادرست موجود برای نوجوانان سرزمین‌های دیگر هم آگاه است و حتی ممکن است خواهان امکانات مدارس آنها باشد؛ بنابراین دائما درحال مقایسه وجست‌وجوست.
 آگاهی نسبی بچه‌ها و به خصوص نوجوانان ازوضعیت زندگی درنقاط دیگر جهان، خیلی وقت‌ها به اختلافات‌شان با پدر و مادرها دامن می‌زند و توقعات ویژه‌ای ایجاد می‌کند که به دلیل موانع اقتصادی، فرهنگی یا شرعی قابل دستیابی نیستند؛ بنابراین خوب است قبل ازاینکه در ذهن کودکان و نوجوانان ابرهای زندگی خیالی با الگوی اینترنتی یا ماهواره‌ای واقعیت را به‌طورکامل بپوشاند، درکنارشان باشید و با حرف زدن درباره واقعیات فرهنگی، شرایط اقتصادی و درکل مختصات زندگی درکشورخودشان، ازشکل‌گیری یک شکاف بزرگ جلوگیری کنید.
 این صحبت کردن باید عاری از هر نوع تحمیل عقیده و نصیحت بوده و تنها یک
تعامل صمیمانه برای نمایش واقعیت برای فرزندان باشد. نکته مهم دیگر اینکه باید صحبت‌ها تداوم داشته باشد وتوقع نداشته باشید با یک بار گفت‌وگو نوجوان‌تان را برای همیشه متحول و سربراه کنید.  ازدنیای بچه‌های‌تان جا نمانید برای اینکه بتوانید به فرزندان‌تان نزدیک شوید، یک شرط لازم و مهم وجود دارد و آن هم آشنایی با دنیایی است که آنها درفضایش زندگی می‌کنند. دنیای بازی‌های پلی استیشن، اپلیکیشن‌ها، گروه‌های اجتماعی موبایلی و دنیایی که درآن اینترنت نقش مهمی را بازی می‌کند.  واقعیت این است که ما درشرایط گذار از دنیای سنتی به دنیای مدرن هستیم؛ پس لازم است پدر‌‌‌‌و مادرها هم خودشان را دائم به‌روز‌رسانی کنند تا وقتی با فرزندان‌شان صحبت می‌کنند،از نظر آنها، بیسواد، سنتی و عقب‌مانده از دنیای جدید به نظر نرسند؛ بنابراین اگر می‌خواهید فرزندان‌تان شما و اظهارنظرهای‌تان را قبول داشته باشند، باعصرتکنولوژی جلو بیایید و حتی گاهی از خودشان برای این کار کمک بگیرید.
 برای نمونه وقتی شما دنیای وسیع اپلیکیشن‌ها را بشناسید، دیگر ساعت‌ها مشغولیت نوجوان یا جوان‌تان با این ابزار باعث نمی‌شود فکر کنید که او علاف و بی‌فکر است بلکه احتمالات مثبت دیگری را هم درنظر می‌گیرید و کلا اظهار نظرهای‌تان درست‌تر و سنجیده ترخواهد بود.
 تخته‌ای که معجزه می‌کند
احتمالا برای اکثر شما پیش آمده که نتوانسته‌اید همه حرف‌های‌تان را به پدر، مادر، همسر وحتی فرزندان خود بیان کنید و چه بسیار مشاهده شده که نگفتن همین حرف‌ها و حل نشدن کدورت‌های به ظاهر کوچک، رفته رفته بزرگ و بزرگ‌تر شده تا اینکه به انبار دینامیتی در آستانه انفجار تبدیل می‌شود. حالا خبرخوب این است که تمرین تخته سفید در بهبود روابط خانوادگی و کمک به حل این مشکل به راحتی معجزه می‌کند.
 دکتردهقان دراین باره می‌گوید:«در این تمرین هر نفر برای خودش یک تخته سفید دارد و یک تخته سفید نیز در محل اتاق نشیمن خانه گذاشته می‌شود.در طول هفته، هر کس حرف‌ها، درددل‌ها و نکاتی را که نمی‌تواند رو در رو بیان کند، داخل آن می‌نویسد وآنها را به صورت هفتگی در اختیارکسانی که مخاطبش هستند، قرار می‌دهد؛ مسائل مشترک خانوادگی هم در تخته سفید مشترک در اتاق نشیمن بیان می‌شود. این تمرین را از همین هفته در خانه اجرا کنید و از تاثیر فوق‌العاده آن لذت ببرید.»
 نکته طلایی اینکه به‌طورکلی نوشتن می‌تواند راه‌حل مناسبی برای تبادل احساسات و حتی بیان اسرار باشد. شما می‌توانید با گذاشتن یادداشت‌های کوچکی برای فرزندان‌تان و جواب خواستن با همین سبک از آنها دریچه تازه‌ای برای ارتباط با آنها باز کنید که خیلی وقت‌ها بهتر ازصحبت شفاهی جواب می‌دهد.  وقتی نوجوان «اینترنت باز» است . . .
این روزها گله و نگرانی عده زیادی از والدین، وقت‌گذرانی بیش از اندازه فرزندان‌شان با اینترنت است. به‌طوری که
گفته می‌شود دربعضی از خانواده‌ها زمان گفت‌وگو بین پدرو مادر با فرزندان به سه دقیقه در روز کاهش پیدا کرده است. محیط جذاب و متنوع اینترنت به صورتی است که گاهی باعث اعتیاد نوجوانان به اینترنت می‌شود و ناگفته پیداست راه‌حل این مشکل هم غرزدن و گله کردن از این وضع نیست.  خوب است استفاده ازاینترنت و ماهواره و حتی پلی‌استیشن درخانه «محدودیت زمانی»داشته باشد؛ یعنی قبل از اینکه فرزندتان به این ابزار وابسته شود، از اعتیادش جلوگیری کنید که البته این به تنهایی کافی نیست وبرای ساعات فراغت ایجاد شده به دلیل جدایی از اینترنت یا موبایل، باید برنامه داشته باشید. کلاس ورزش، کلاس‌های هنری یا مهارتی که فرزندتان به آن علاقه دارد وحتی انجام فعالیتی مثل غذا و شیرینی پختن یا ساخت وسایل خلاقانه با استفاده ازسایت‌های خلاقیت اینترنتی می‌تواند جایگزین خوبی برای اینترنت باشد ((( نوجوانی میگفت: «چرا من نباید به کسانیکه امکانات بیشتری از من دارند، نگاه کنم؟! این قناعت وَ راضی بودن به داشته-های موجود اصلا منطقی نیست»!!! ... _ عـبـــد عـا صـی. ))) .
 و حالا مصائب شیرین . . .
 درسنین نوجوانی امکان دارد فرزند شما به‌طور طبیعی به جنس مخالف تمایل و علاقه نشان دهد یا حتی به‌طورجدی و عمیقی خودش را دریک ماجرای عاطفی غرق کند. درچنین وضعیتی گفتن جملات بازدارنده هیچ کمکی نخواهد کرد و بهترین رویکرد این است که قبل از وقوع هرماجرای عاطفی جدی و مهمی به صورت نامحسوس پیام‌های‌تان را درباره عشق واحساساتی ازاین دست به او برسانید.
 مهم‌ترین پیام هم این است که یک: به جنس مخالف احترام بگذار و دو: به او صدمه نزن.
باید به نوجوانان آموخت که اگر دوست دارید عشق واقعی را تجربه کنید، ابتدا باید شناخت درستی از دنیای زنانه و مردانه و تفاوت عمیق آنها داشته باشید و خوب است به جای اینکه منتظر بمانید تا فرزندتان درمورد این مسائل، سوالی را مطرح کند،از بهانه‌های مختلف برای صحبت با او دراین موارد استفاده کرده وتفاوت درک ونیازهای دختران و پسران از عشق را برایش توضیح بدهید.
 صحبت از اینکه عشق برای پسرها اغلب خالی از رویاپردازی برای ازدواج است اما دختران پسرمورد علاقه‌شان را مرد رویاها تصور کرده وبه‌طور جدی به زندگی با آنها فکر می‌کنند، می‌تواند نگاه واقع‌بینانه‌ای نسبت به رابطه با جنس مخالف را به فرزندان شما بدهد. علاوه برهمه اینها
خوب است ارزش زندگی سالم و رعایت بعضی از چارچوب‌های اخلاقی را برای فرزندان‌تان جا انداخته و به خصوص به پسران این باور را بدهید که احترام گذاشتن به کسی که دوستش دارند،بدون اینکه به او نگاه «صرفا جنسی» داشته باشند، از ضعف یک مرد نیست بلکه نشانه درک درست او از یک رابطه انسانی وعاطفی سالم و قابل احترام است.
 تولید خشم را متوقف کنید!
یکی ازبزرگ‌ترین مشکلات بین والدین و فرزندان درنوجوانی، پرخاشگری و خشم فرزندان است که شاید باورنکنید اما جلوگیری ازآن راه‌حل ساده‌ای دارد؛ راه‌حل این است که دستگاه «تولید خشم »را از برق بیرون بکشید! شاید بگویید این دیگرچه حرفی است. خب اجازه بدهید کمی توضیح بدهیم:
 مقایسه مداوم فرزندان آن هم ازکودکی با بچه‌های فامیل، دوستان و حتی همبازی‌های مهد کودک‌شان باعث می‌شود که آنها درنوجوانی با توجه به سرخوردگی ناشی ازمقایسه و رقابت دائم، بیش ازحد معمول حساس و خشمگین باشند ((( این نوع مقایسه-ها عمدتا برای مخاطب شما باعث نوعی احساس ِ «سَرکوفت» وَ سَرزنش میشود. _ عـبـــد عـا صـی. ))).
 خوب است بدانید بچه‌ها وقتی نمی‌توانند فاصله خودشان را با کسانی که پدرومادر با آنها مورد مقایسه قرار می‌دهند، پرکنند، احساس شکست و طردشدگی خواهند کرد؛احساس تلخی که مقدمه صدمات روانی زیادی است؛ بنابراین
به جای مقایسه فرزندان‌تان با بقیه، به استعدادهای آنها و علایق‌شان توجه کرده و احترام بگذارید. با این کار اعتماد به نفس فرزندان‌تان رشد کرده و تقویت آنها درمسیری که دوست دارند، باعث شکوفایی‌شان می‌شود؛ درنتیجه با توجه به توانایی‌ها و مهارت‌های‌شان، احساس برتری و سرآمد بودن کرده و در نوجوانی استرس کمتری را تجربه می‌کنند. همه این مسائل باعث می‌شود که فرزند شما دیگر پرخاشگر نباشد.
 استقلال کنترل شده، واقعیت یا فریب؟
دکتر دهقان درباره استقلال‌طلبی نوجوانان که یکی از پررنگ‌ترین نشانه‌های گذرآنها از دوران کودکی به نوجوانی است، می‌گوید: «در سنین نوجوانی و جوانی، بچه‌ها در خانواده‌ها به‌طور جدی می‌خواهند به پدر و مادر نشان دهند که دیگر بزرگ شده‌اند و می‌توانند آزادانه تصمیم بگیرند و رفتار کنند اما در طرف مقابل پدر و مادر‌ها هستند که دوست دارند فکر کنند آنها هنوز کوچک هستند و باید به اصطلاح «استقلال کنترل شده»داشته باشند که اغلب مشاهده می‌شود که این«استقلال کنترل شده»هم در حد حرف باقی می‌ماند. در واقع منافع هر دو دسته در این است که این طور فکر کرده و رفتار کنند؛ بنابراین تضاد شدیدی ایجاد می‌شود که در پاره‌ای از موارد به دوری فرزندان از خانواده و انجام رفتارهای مخفیانه در آنها می‌انجامد.
 خب حالا راه‌حل چیست؟  پیشنهاد می‌شود که خانواده‌ها با فرزندان‌شان به صورت دوستانه در خصوص «تمام مسائل»صحبت کنند و تا حدی صمیمی باشند که فرزندان پدر و مادر خود را به عنوان محرم‌ترین دوست و بزرگ‌ترین حامی قلمداد کنند. (migna.ir) در واقع با این کار، فرزندان دغدغه‌های پدر و مادر را بهتر درک می‌کنند و در طرف دیگر، خانواده حس آزادی و استقلال فرزند خود را که یک حس ذاتی و طبیعی در اوست، بیشتر باور کرده و یک تعادل منطقی و عملی بین این دو حالت برقرار می‌شود.»
 با توجه به آنچه گفته شد، توصیه طلایی به والدین این است که اگر می‌خواهید فرزندتان در زندگی خود اشتباهات بزرگی نکند، آزادی منطقی را در تصمیم‌گیری و رفتار به او بدهید و همیشه از دور در نقش یک حامی مراقبش باشید؛ به بیان دیگر،
 در مسیر زندگی فرزندان‌تان، نقش گاردریل و محافظ را در جاده زندگی بازی کنید و نخواهید که یکسره فرمان زندگی‌شان را در دست داشته باشید.
 

 

 عکس ، ترجمه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خماری جلوی چشم همکلاسیها ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  خماری جلوی چشم همکلاسیها ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8267021892/E_ET3Y8D_XOM8R_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267022484/E_ET3Y8D_XOM8R_15.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267022742/E_ET3Y8D_XOM8R_14.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023000/E_ET3Y8D_XOM8R_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023300/E_ET3Y8D_XOM8R_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023576/E_ET3Y8D_XOM8R_10.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267024168/E_ET3Y8D_XOM8R_13.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267024642/E_ET3Y8D_XOM8R_11.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025350/E_ET3Y8D_XOM8R_8.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267024368/E_ET3Y8D_XOM8R_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025776/E_ET3Y8D_XOM8R_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025984/E_ET3Y8D_XOM8R_3.jpg

 

 

هدی هاشمی: تصورش هم سخت است که برخی از دانش آموزان امروزی زیر نگاه بچه‌های دیگر کلاس مواد مصرف کنند. درست زیر پوست این شهر در مدارس شهر اتفاقاتی رخ می‌دهد که از چشم ما دور است، اما وجود دارد.
خماری زیرنگاه همکلاسی ها/ پدیده اعتیاد دختران زیر 14 سال

به گزارش روزنامه ایران هر چند اندک،دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدرسه در کوچه و پس کوچه‌های این شهر مواد پیدا می‌کنند و در خانه هایشان به جای اینکه کتاب درسشان را به‌دست بگیرند و مشقشان را بنویسند مواد می‌زنند هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمی‌خوندم. نمره‌هام همه پایین اومد. فقط می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم. خیلی وقت‌ها چرت می‌زدم.
هدی هاشمی در این گزارش می نویسد: مشکلم نشئگی بعد مواد بود. دلم نمی خواست مادرم بفهمه که من چیزی مصرف می کنم یا صبح ها که می خواستم برم مدرسه دردم هم شروع می شد باید مواد می زدم.»
درکه بازمی‌شود و چشم دخترک به ما می‌افتد سریع دستش را به چادر سیاهش می‌برد، کمی آن را جلوتر می‌آورد تا روسری کرم رنگش عقب تر نرود. با دستکش‌های سیاهش محکم چادرش را می‌گیرد و به سمت ما می‌آید. نگاهم به سمت دست هایش می‌رود. خودش هم می‌فهمد، نه اینکه بخواهد نشانه‌های مواد را بپوشاند نه. او در همین روزهای پاکی اش به خودش قول داده که دستش را هیچ نامحرمی نبیند. خودش می‌گوید که در این دو ماه پاکی آنچنان به خدا نزدیک شده که این حس و حالش را با هیچ چیزعوض نمی‌کند. می‌گوید که اگر این توکلش نبود او هم مثل برخی از دوستانش در یکی از خیابان‌های همین شهر «نفله» شده بود. مثل مریمی که فقط 15 سال دارد و کارتن خواب یکی از همین محل‌های جنوب شهر تهران شده یا نرگسی که با 14 سال سن از خانه فرار کرده و کسی هم سراغی از او ندارد ...
 ناهید دانش آموز هفتم متوسطه است ولی سن و سالش خیلی بیشتر از این‌ها می‌زند تا جایی که اگر سنش را ندانید فکر می‌کنید حداقل 20 ساله است: «سلام خانم، من ناهیدم.» با همین جمله تمام ذهنم بهم می‌ریزد. خودم و خنده هایم یکجا خشک می‌شود.
 مگر می‌شود دختری در این سن، دو سال پی در پی شیشه بکشد. ناهید با همان اخم‌های درهمش سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «کجا حرف بزنیم؟» انگار با مادرش رودربایستی داشته باشد. از همان ابتدا خواست که کسی از خانواده‌اش پیش من نباشند تا راحت‌تر حرف بزند. می‌گوید: «از مادرم خجالت می‌کشم در حضور او حرفی بزنم.»
 همان طور گیج و مبهوت در ماشین را باز می‌کنم و دخترک در صندلی جا خوش می کند. دستش را از جلو چادرش بر می‌دارد و نگاهم می‌کند: «چی باید بگم.» به خودم می‌آیم که باید حرف بزنیم که باید بدانم که چه اتفاقی برای این دختر و دوستانش افتاده و چرا باید در سن 12 سالگی پا به پای زنان 30 و 40 ساله شیشه، بنگ و علف بزند. پای درد دلش که نشستم تازه فهمیدم که اوضاع وخیم تر از آن است که فکر می‌کردم. دختر 14 ساله‌ای که باید فکر درس و مشق باشد از 12 سالگی در کوچه پس کوچه‌های این شهر به دنبال مواد بوده: «این‌طور هم که شما می‌گین نیست. پیدا کردنش برایم کاری نداشت فقط کافی بود زنگ بزنم 10 دقیقه بعد همین نزدیک خونمون می‌خریدمش. مشکلم نشئگی بعد مواد بود. دلم نمی‌خواست مادرم بفهمه که من چیزی مصرف می‌کنم یا صبح‌ها می‌خواستم برم مدرسه دردم هم شروع می‌شد باید مواد می‌زدم».
تصورش هم سخت است، که برخی از دانش آموزان امروزی زیر نگاه بچه‌های دیگر کلاس مواد مصرف کنند. درست زیر پوست این شهر در مدارس شهر اتفاقاتی رخ می‌دهد که از چشم ما دور است، اما وجود دارد. هر چند اندک،دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدرسه در کوچه و پس کوچه‌های این شهر مواد پیدا می‌کنند و در خانه هایشان به جای اینکه کتاب درسشان را به‌دست بگیرند و مشقشان را بنویسند مواد می‌زنند. خیلی هاشان با هم دوست می‌شوند و تجربه هایشان را به یکدیگر منتقل می‌کنند. مثل ناهید، نرگس و مریمی که دوستان صمیمی هم بودند و حالا از بین این سه دوست فقط ناهید است که جان سالم به در برده. دخترک برای ما از همان روزی گفت که نرگس دوست صمیمی اش اولین بار او را به میهمانی برد که سر آغاز روزهایی پریشانی اش بود: «اولین بار مهمونی دوستم بود. اون روز رو خوب یادمه. نمی‌خواستم برم اما نرگس خیلی اصرار کرد. به مامانم گفتم تولد یکی از بچه‌های مدرسه است منم می‌خوام با نرگس برم. مهمونی ساعت 3 ظهر خونه مریم بود. یکی از بچه‌های مدرسه. من نمی‌شناختمش. اونجا باهاش دوست شدیم. نرگس گفته بود پسرا هم هستن.خودم رو حسابی درست کردم. خونه رو تاریک درست کرده بودند.موزیک هم زیاد زیاد. همه تقریباً همسن و سال بودیم چندتایی از بچه‌های سال بالایی مدرسه هم بودن من نمی‌شناختمشون. همون اول مهمونی بود که دوست مریم اومد پیش نرگس در گوشش یک چیزی گفت. بعدش با نرگس رفتن توی یک اتاقی که پر از دود بود. نرگس و مریم و چند تا از بچه‌های دیگه حشیش زدن و به منم تعارف کردن. منم زدم. بعدش چند تا کام شیشه گرفتم و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم. تا اون روز فقط از دوستام اسمش رو می‌شنیدم و اینکه خیلی باحاله. اما اون روز تازه فهمیدم چیه. از اون روز فقط یادمه خیلی دیر رفتم خونه.مامانم کلی عصبانی بود. حالم خیلی بد بود. رفتم توی اتاقم و در رو بستم تا صبح خوابیدم.»
دلش پر از غم بود و فکرش مشغول. دست و دلش به درس خواندن نمی‌رفت. ناهید از روزهای خماری اش گفت و اشک ریخت: «خیلی روزها بی‌مواد بودم و درد داشتم. وقت‌هایی که نشئه بودم اصلاً چیزی یادم نمیاد. خماری بده خانم، خیلی بده.»
دستانش می‌لرزید و گریه می‌کرد. ناهید فقط 14 سال دارد. در این 2 سال آخر زندگی اتفاقاتی بر او گذشته که کل زندگی اش را بهم ریخته، خودش می‌گوید زندگیم دود شد به هوا رفت. با همان صدای بم و صورت پریشانش از روزهایی گفت که به جای درس و مدرسه در پارک‌های این شهر به دنبال ساقی خوب می‌گشت: «همه چیز از دوران دبستانم شروع شد. کلاس پنجم با نرگس دوست شدم. اصلاً نمی دونستم اون منو به این راه می‌کشونه. اگر می دونستم اصلاً این غلط رو نمی‌کردم که باهاش دوست بشم. خیلی روزا می‌اومد خونه ما. منم خیلی می‌رفتم خونشون. مامانم بهش اعتماد داشت. وقتی می‌اومد دنبالم یا خونمون اصلاً آرایش نمی‌کرد وقتی از خونه می‌رفتیم بیرون تو کوچه آرایش می‌کردیم.موهامون رو درست می‌کردیم و می‌رفتیم پارک. شبا به بهونه خونه نرگس تا دیر وقت بیرون بودیم. با یکسری پسرا دوست شده بودیم. با هم وقت می‌گذروندیم مثل دو تا خواهر شدیم. ما می‌رفتیم خونه نرگس و سیگار می‌کشیدیم و علف می‌زدیم. وقتی آلوده مواد شدم خیلی وقتا با نرگس با هم مواد می‌زدیم. کم کم مریم هم اومد توی جمع ما. یک روز خونه مریم چون مامانش هم مواد می‌زد. یک روز خونه نرگس.»
چطور مواد می‌خریدی؟
پیدا کردن مواد که کار سختی نیست خانم.
چطور؟
توی پارک مواد فروش زیاده، این آخرا هم شماره یک پسره رو داشتم هر وقت می‌خواستم هر جا که بودم برام می‌آورد. از هفته‌ای یک گرم می‌خریدم تا این اواخر رسیده بود به چهار گرم.
پولش رو از کجا می‌آوردی؟
اوایلش مجانی بود. اصلاً از من پول نمی‌گرفتن. هر چقدر مواد می‌خواستم بهم می‌دادن.اما کم کم گفتن باید پول بدی.فکر کنم فهمیده بودن معتاد شدم برای همین ازم پول می‌گرفتن. الان که فکر می‌کنم می‌بینم اینها کارشون همینه. اول معتاد می‌کنن و بعد پول می‌گیرن. با من و چند تا از دوستام همین کار رو کردن. جالبه وقتی می‌رفتم مواد بگیرم چند تا از پسرای دیگه هم همون ساعت می‌اومدن به اونها هم مجانی می‌داد. بیشتر بچه‌های مدرسه همینجوری آلوده شدن. الان که فکر می‌کنم می‌فهمم یک عده‌شون فقط روی بچه‌های مدرسه ما برنامه‌ریزی کرده بودند. دم مدرسه هم بودن. بیشتر هم با بچه‌های متوسطه اول این کار رو می‌کنن توی مدرسه ما خیلی‌ها مثل من شدن. چند روز پیش رفته بودم بازار دیدم یکی از دوستام همینجوری دم بازار می‌چرخه. ازش پرسیدم چیکار می‌کنی گفت از خونه فرار کردم یا الان با چند تا از بچه‌ها حرف می‌زنم فهمیدم نرگس و مریم فراری شدن از خونه.اصلاً معلوم نیست کجا هستن».
اینها را می‌گوید و گریه می‌کند. به حال خودش و رفقایش که روزی سر کلاس درس بی‌هوا می‌خندیدند و شیطنت هایشان دنیا را بر می‌داشت. دلش برای روزهایی تنگ شده که فقط دغدغه‌اش درس بود و ذوق و شوق دیدن همکلاسی‌هایش. «ای کاش هیچ وقت اینجوری نمی‌شد. ای کاش می‌تونستم برم مدرسه».
ناهید برام بگو کجا مواد مصرف می‌کردی؟
اوایل خونه نرگس اما آخراش چون مصرفم زیاد شده بود خونه خودمون هم می‌کشیدم. در اتاقم رو می‌بستم و مواد می‌زدم تا شب کسی کاری به کارم نداشت.
مادرت هیچ وقت پیگیر وضعیتت نشد؟
نه. یک وقتایی می‌گفتم درس دارم مزاحمم نشید. کسی کاری بهم نداشت.
وقتایی که برای مواد خریدن می‌رفتی هیچ وقت نترسیدی دستگیر بشی یا خونواده ات بفهمن؟ یا دوستای مدرسه تو رو لو بدن؟
خماری این حرفها رو نداره خانم. تازه، همه از هم آتو داشتیم.
یعنی چی؟
خب بعضی از بچه‌ها مثل من بودن. یکی علف می‌زد،یکی حشیش می‌زد یکی شیشه یکی الکل می‌آورد مدرسه می‌خورد.
مدیر و معاون نمی‌فهمیدن؟
خیلی وقتا نه. برخی وقتها هم اخراج می‌کردن پارسال 6 نفر اخراج شدن. بازم هست.
سرش را پایین می‌اندازد و آهی می‌کشد. مدام با گوشه روسری اش بازی می‌کند. دست و صدایش می‌لرزد: «یک وقت‌هایی یک سری فکرا می‌آد سراغم. اینکه چرا خیلی از بچه‌های ما موادی شدن. چرا دبیرستان دخترونه. چرا ما. چرا باید مشروب رو توی دست رفیقم تو مدرسه ببینم. چرا باید دوستام برای هم مواد بیارن. دلم می‌خواد دوباره برگردم مدرسه اما مدرسه‌ای که توش این چیزا نباشه. وقتی می‌شنوم یا با چشم خودم می‌بینم که دوستام از دست رفتن به‌هم می‌ریزم. دلم می خواد خودم رو بکشم و نفهمم چه بلایی سر نرگس اومده. ما بچه بودیم.گول خوردیم. این زندگی حق ما نیست. حق هیچ کدوم ما نیست. اولش شوخی بود. کسی هم نبود ما رو روشن کنه که نکن این کار رو. خدا پدر معلم نمازم رو بیامرزه اون منو یک روز کشید کنار گفت ناهید تو چرا آنقدر عصبی هستی چرا آنقدر توی نمازخونه خوابی. چرا درس نمی‌خونی من هی فرار می‌کردم جوابش رو نمی‌دادم اما یک روز دلم رو زدم به دریا بهش گفتم. گفتم که بدون شیشه اصلاً نمی‌تونم دوام بیارم. خیلی ناراحت شد. منو به مشاوره منطقه آموزش و پرورش معرفی کرد اونجا همه سعی کردن یک جوری کمکم کنن. اولش دلم نمی‌خواست مادرم بدونه اما باید ترک می‌کردم و لازم بود یکی از اعضای خونه بدونه. به مادرم گفتن، خیلی ناراحت شد از اون روز تا الان اصلاً خواب خوبی نداره همه اش مراقب منه. مادرم خیلی بهم اعتماد داشت اما الان دیگه تا دستشویی هم تنها نمی‌رم. من راضیم چون خیلی وقت‌ها فکر مواد می‌آد سراغم. خیلی وقت‌ها می‌رم سراغ فکرهای گذشته‌ام. اما بازم خوبه مامانم می‌دونه و کمکم می‌کنه.»
پدرت در جریان نیست؟
نمی‌دونم، چند وقته هی ازم می‌پرسه ناهید چرا آنقدر پیش مشاور میری؟ منم بهش گفتم عصبیم، اما دیشب با هم رفته بودیم پیاده‌روی. گریه‌اش گرفته بود، می‌گفت ناهید من پشتت هستم هر کاری بکنی من پدرتم. نگران هیچی نباش. من تمام صبح داشتم به حس پدرم فکر می‌کردم. فکر کنم متوجه شده اما چیزی به من نمی‌گه.
وقتی مواد می‌زدی درس رو می‌فهمیدی؟ اصلاً مدرسه می‌رفتی؟
هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمی‌خوندم. نمره‌هام همه پایین اومد. فقط می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم. خیلی وقت‌ها چرت می‌زدم، همه اش حالم بد بود، معلما می‌گفتن برو نمازخونه بخواب. سر کلاس همه اش به چیزهای چرت و پرت فکر می‌کردم. چند باری هم توهم زدم دعوا کردم.
ناهید توی این خماری و نشئگی اتفاقی برات نیفتاد ؟
من همون روزها با یک پسری دوست بودم. فکر می‌کردم خیلی دوستم داره اما اصلاً دوستم نداشت. منو برای خودش می‌خواست. اینها رو مشاورم الان بهم می‌گه. پارسال بود روز تولدم. مدرسه نرفتم. غیبت کردم به نرگس گفتم می‌خوام خوش بگذرونم. گفت مواد بگیر بیا خونه ما. مامانش نبود. منم صبح ساعت 7 از خونه زدم بیرون مواد رو گرفتم رفتم خونه نرگس. با هم کشیدیم. موزیک گذاشتیم و رقصیدیم. سرم گیج رفته بود. ساعت 12 بود اثر مواد داشت می‌رفت دیدم این پسره بهم زنگ زده و منم هنوز نشئه بودم گفت برم پیشش رفتم خونه اش و اونجا هم خوابم برد. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بهم تجاوز کرده.
بعدش دیدیش؟
آره دیگه می‌رفتم پیشش همون جا مواد می‌زدم با هم بودیم.....
نشئه که می‌شدم دوست داشتم خوش بگذرونم. الان یاد اون روزها می‌افتم حرصم می‌گیره از خودم بدم میاد.
حالا می‌خوای چیکار کنی؟
قبلاً حوصله درس خوندن نداشتم. الان چند روزیه که تصمیم گرفتم دروس حوزوی رو بخونم، با چند نفر هم حرف زدم می‌خوام برم سمت خدا.
دیگه از این وضعیت خسته شدم. مشاورم می‌گه باید تحمل کنم تا سم از بدنم خارج بشه.
ناهید حرفش را با همین جملات تمام می‌کند و می‌رود پی سرنوشتی که معلوم نیست چقدر بتواند در برابرش مقاومت کند، خودش که می‌گفت دیگر هیچ وقت به آن روزهای سیاه گذشته بر نخواهد گشت اما دل من همچنان درگیر آدمی است که معلوم نیست چقدر می‌تواند پای تصمیمش بایستد.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

قالیباف دوستت داریم! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

     قالیباف دوستت داریم! ... 
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8266936584/REZ8Z8DEH_SOR8YE_SHAHR_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8266937084/Q8L3B8F_VA_HAV8D8R8N_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8266937400/Q8L3B8F_VA_HAV8D8R8N_2.jpg

 

 

 فرهاد فرج نظام طنزنویس : تازه تازه دارند به حرف آقا سنجر می رسند . آن وقت ها که ما گلوی خود را پاره می‌کردیم و ایضاً سینه مان را چاک که : « ایّهاالنّاس ! این شبکه های اجتماعی را قدر بدانید و آنها را بر سر خودتان بگذارید و حلوا حلوا کنید» کسی به حرف بنده گوش نکرد که نکرد . مدیران و دولتی ها هم که اساساً با مواضع آقا سنجر مشکل داشتند نه تنها توجهی به توصیه های ما نکردند بلکه حتی بعضاً شبکه‌های اجتماعی را شاخه ای از شجره خبیثه دانستند – و هنوز هم می‌دانند – که ریشه اش در زمین دشمن آبیاری می شود و با این حساب کاربران شبکه های اجتماعی را هم بردند در ردیف لشکر اشقیا .
اما از آنجا که عدو ( یعنی دشمن ! ) شود سبب خیر اگر خدا خواهد ، همین شبکه های اجتماعی کم کم شدند مرکز انتشار اخبار و اطلاعاتی که عمراً اگر می توانستی از رسانه ملی خودمان ببینی و بشنوی .
حضرات کمی جلوتر که رفتند و شعله شعارهایشان که فروکش کرد فهمیدند که نه بابا این آقا سنجر بیچاره چندان بی ربط هم
نمی گفت و شبکه های اجتماعی نه تنها چیز بدی نیستند بلکه خاصیت های زیادی هم دارند . البته کلاً مشکل مملکت ما این است که در همه چیز « تاخیر » داریم . نه فقط در پذیرش شبکه های اجتماعی بلکه اصلاً در قبول کردن پدیده های جدید بخیل هستیم . بگذریم . آقایان متوجه شدند – با تاخیر ! – که در شبکه های اجتماعی خبرهای درست و حسابی و دندان گیری هم پیدا می شود که هر کدامشان می‌توانند آینه عبرت باشند یا می توانند قدر و قیمت مدیران و رجال مملکتی مان را نشان بدهند .
نمونه اش همین خبرهای اخیر است . هفته گذشته صبح هنگام وقتی کاربران محترم از خواب برخاستند و طبق معمول به جای شستن دست و صورت و مسواک زدن و سلام و احوالپرسی با نهاد خانواده یک راست رفتند سراغ گوشی های هوشمندشان
یهویی با یک پُستی مواجه شدند که اطلاق لفظ « معرکه » برای توصیف آن واقعاً کم بود .
یعنی اینطوری بگویم خبری که این پُست منتشر کرده بود صبح اول وقت چنان مزاج کاربران محترم را شیرین کرد که انگاری نیم کیلو باقلوای اصیل یزد را ناشتا میل کرده باشند . کاربران که هجوم اخبار ناگوار و ناامید کننده دائماً خُلق آنها را تنگ کرده بود و گوش هایشان پر شده بود از اخبار اختلاس ها و لِفت و لیس های ریز و درشت ، آن روز صبح با دیدن این خبر حالشان از این رو به آن رو شد .
آن خبر تاثیر گذار روحیه شاد کن و غرور آفرین این بود که شهردار محترم تهران در یک اقدام آموزنده و بی سابقه و به پاس خدمات جهادی و صادقانه جمعی از کارگران زیر مجموعه شهرداری تهران تعدادی ملک داده است .
واقعاً دَم شهردار تهران گرم . وجود چنین مدیرانی در روزگار ما حقیقتاً کیمیاست . جان مادرتان اینقدر تنگ نظر و بخیل و بدبین نباشید .
شاید آقای شهردار راضی نباشند که بنده این مطلب را بگویم و مایل باشند کار خیرشان مخفی بماند اما از باب تشویق و تحریض مومنین به کار خیر عرض می کنم که جناب ایشان علاوه بر تقدیم این آپارتمان ها و زمین ها به کارگران مستضعف شهرداری ، احسان را تمام کرد.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

گندم نمای جــو فروش ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

   گندم نمای جــو فروش ... 

 

http://s7.picofile.com/file/8266725034/GANDOMNAM8YE_JOFORUSH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266725376/OB8MAA_GANDOMNAM8YE_JOFORUSH_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266725592/OB8MAA_GANDOMNAM8YE_JOFORUSH_1.jpg

 

 

 

  برد دزدی را سـوی قاضی عسس / خلق بسیاری روان از پیش و پس
 گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟ / دزد گفت از مـردم آزاری چه سود
 گفت، بد کـردار را بد کیفر است / گفت، بد کار از منافق بهتر است
 گفت، هان بر گوی شغل خویشتن / گفت، هستم همچو قاضی راهزن!
 گفت، آن زرها که بُردستی کجاست؟ / گفت، در همیــــان تلبیس شماست
 گفت، آن لعل بدخشانی چه شد؟ / گفت، می دانیم و می دانی چه شد
 گفت، پیش کیست آن روشن نگین؟ / گفت، بیـــرون آر دست از آستین
 دزدی پنهان و پیــدا، کار توست / مال دزدی، جمله در انبار توست
 تو قلم بـــر حکم داور می بَری / من ز دیوار و تو از در می بَری
 حد به گردن داری و حد می زنی / گر یکی باید زدن، صد می زنی
 می زنم گر من ره خلق، ای رفیق / در ره شرعی تو قطّاع الطّریق
 می‌برم من جامۀ درویش عور / تو ربا و رشـوه می گیری به زور
 دست من بستی برای یک گلیم / خود گرفتی خانه از دست یتیم
 من ربودم موزه و طشت و نمد / تو سیه دل مدرک و حکم و سند
 دزد جاهل، گر یکی ابریق برد / دزد عارف، دفتـــر تحقیق برد
 دیده‌ های عقل، گـــر بینا شوند / خود فروشان زودتر رسوا شوند
 دزد زر بستند و دزد دین رهید / شحنه ما را دید و قاضی را ندید
 من به راه خود ندیدم چاه را / تو بدیدی، کج نکردی راه را
 می زدی خود، پشت پا بر راستی / راستی از دیگران می خواستی
 دیگر ای گندم نمای جــو فروش / با ردای عُجب، عیب خود مپوش
 چیره‌ دستان می ربایند آنچه هست / می بُرند آن گه ز دزد کاه، دست
 در دل ما حرص، آلایش فزود / نیّت پاکان چـــرا آلـــوده بود
 دزد اگر شب، گرم یغما کردن است / دزدی حکّـــام، روز روشن است
 حاجت ار مـــا را ز راه راست برد / دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
 

 

« پروین اعتصامی »

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خُب که چی ی ی ! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  خُب که چی ی ی ! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8266501992/PESAR_AMMEHZAA_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8266503400/PESARAKE_TANBAL_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266502668/PESARAKE_PORXOR_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266503734/PESAR_AMMEHZAA_1.jpg

 

 

 


 مرد فقیری بود که تو این دنیا فقط یک پسر داشت، اونم پسر خیلی تنبلی که همه زحمتاش بدوش پدرش بود. مادرش موقع زایمان ِ پسر مُرده بود وَ به بخاطر همین بی-مادری، پدرش اونو «عزیز دُردونه» وُ وابسته تربیت کرده بود. با هزار زحمت وُ قربون صدقه-ی باباش، سه، چهار کلاس بیشتر درس نخونده بود. بعد از تَرک مدرسه هم هیچکاری غیر از «بخور وُ بخواب» نداشت.

 با راهنمایی یک نفر، پدرش اونو به یک مدرسه خیریه که یک جور «یتیم-خونه» برد تا شاید با کمک اونا وَ زندگی بین بچه-های دیگه، یک کمی سَر عقل بیاد وُ بهتر بشه.

 مدیر مدرسه که آدم فهمیده وُ دلسوزی بود، قبول کرد که مدتی بطور آزمایشی پسره رو قبول کنه، به باباش هم گفت بخاطر اینکه پسرت دلتنگ شما نشه، فعلا همین جا باش وُ به خدمتکارای مدرسه کمک کن.

 مدیر مدرسه بعد از شنیدن درد دلهای پدر، پسرک رو تو دفترش صداش کرد وُ گفت: «اگه بخور وُ بخواب کار ِت باشه وُ زیر بار درس وُ کار نری، آینده-ات خراب میشه آ آ ...». اونم لباشو لوچه کرد وُ با پوزخندی جواب داد: «خُب که چی ی ی ...»!  مدیر بهش گفت: «بارک الله! چه پسر نترس وُ شجاعی! حالا همینو که گفتی روی تخته سیاه این اتاق بنویس. معلومه که خسته-ای، یک هفته-ای با بابات همینجا مهمون ما باش وُ خستگی در کن»! ...

 فردا صبح که تنبل خان گشنه-ش شده بود، رفت تو صف تا صبحونه-شو نوش جان کنه. مدیر از قبل به آشپزخونه سپرده بود که «فعلا، تا چند روزی، سهمیه غذای پسرک رو به اندازه-ی فقط یک بخور وُ نمیر بهش بدن». سینی صبحونه-شو که گرفت با تعجب دید که سهمیه-ش از نصف بچه-های دیگه هم کمتره! اونم یکراست با سینی غذاش رفت دفتر وُ اعتراض کرد. مدیر بهش گفت: «اونی که دیروز رو تخته سیاه نوشتی، بخون، جواب ِ اول وُ آخر ِ ما هم همینه». پسرک وقتیکه داشت بیرون میرفت غُروُلندی کرد وُ زیر لب گفت: «خب که چی ی ی ...»! ...

 موقع ناهار گرفتن هم همین ماجرا تکرار شد. مدیر هم به نوشته-ی تخته سیاه اشاره-ای کرد وُ گفت: «این قضاوت خودته. خودت اینطور خواستی» ... اشک تو چشمهای پسرک جمع شد وُ گفت: «اما این اندازه-ی بخور وُ نمیر هم نیس!!! ... اینطوری باشه من تا فردا میمیرَم»! مدیر گفت: «ما تقصیری نداریم، جواب خودته، انتخاب ِ خودت» ... پسر تنبل متوجه شد که بهتره دست از تنبلی وُ لجبازی برداره وُ ببینه که راه ِ چاره چیه. مدیر هم که چاره-جویی اونو دید، بهش گفت: «مثل اینکه میخوای سر براه بشی». جواب شنید که «آره. بگین چیکار باید بکنم». مدیر بهش گفت: «راهش آسونه. صبحها تا ظهر برو دنبال بقیه درس وُ مشقت، بعد از ظهرها هم فقط دو ساعت برو آشپزخونه به بقیه کمک کن».

 از فردای اونروز، پسرک دیگه تو صف غذاخوری، مثل بقیه غذاشو میگرفت وُ نگران ِ از گشنگی مُردن رو نداشت! هم مدرسه میرفت، هم روزی دو ساعت تو کارهای آشپزخونه کمک میکرد ؛ بعد از چند روز هم عادت تنبلی از شَرش افتاد وُ بقول باباش، «برای خودش آقایی شد» ...

 

 بازنویسی کامل : عـبـــد عـا صـی

آخوند شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 آخوند شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل ... 
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s5.picofile.com/file/8111384850/EM8M_XOMEYNY_NOFELNOSH8TO_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8248731792/ENF8QE_MODAR_RES_AAYATOL_L8H_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255808476/TAANH8EE_1.jpg

 

 «آخوند شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل "امام خمینی (ره)"».
خبرآنلاین، وبلاگ مهاجری، محمد : در دوران کودکی ام، روحانی میانسالی در محله ما زندگی می کرد. از دور که می آمد دستش توی جیبش بود. نزدیک که می شد،از جیبش به همه بچه هایی که دورش جمع می شدیم، یک مشت پسته و بادام و نخودچی وکشمش می داد و در همین حال خودش با صداییکه همه مان می شنیدیم، صلوات می فرستاد. بچه ها هم شرطی شده بودند و وقتی تنقلات را از دست او می گرفتند زیر لب صلوات می فرستادند.
 بعدا حضرت پدر برایم تعریف کرد که "حاج شیخ علی محمد" امین همه بود. جهیزیه بسیاری از دختران خانواده های فقیر را جور می کرد. شبهای جمعه برای محرومان محل، آذوقه می فرستاد. اگر زن و شوهری اختلاف داشتند پادرمیانی می کرد. شب عید، بچه-های فقیر را نو نوار میکرد. برای نصیحت کردن کسی کوچه و بازار را انتخاب نمی کرد؛ یک آبگوشت بارمی گذاشت و طرفی که لازم بود پندش را بشنود به ناهار دعوت می کرد و همانجا مغزش را می شست!
 تا آنجا که یادم است حتی بچه شیطانهای محل دوستش داشتند. اگر توپ شان را توی خانه مردم شوت می کردند، در خانه را می زد و با مهربانی توپ را پس می گرفت. تکیه کلامش هم این بود: "پدرصلواتی ها!اینقدر مزاحم استراحت همسایه ها نشوید".
 حضرت پدر نقل می کرد که بعید بود برای رفع مشکلات تنگدستان، به آدمهای متمول رو بزند و کسی رویش را زمین بگذارد. و می گفت یکبار یکی از بازاریها در پاسخ درخواست او برای تامین جهیزیه یک دختر، مشخصات فرد مستمند را خواسته بود. پاسخ شیخ این بود که اگر بشناسی-اش و او هم تو را بشناسد، روز قیامت نمی-توانم جواب خجالت کشیدن خانواده آن دختر را بدهم. و به این ترتیب از خیرکمک خواستن از مرد بازاری گذشته بود. با این حال دو نفر از معتمدین محل را در جریان اینجور کارها گذاشته بود و حساب و کتاب را آنها اداره می کردند تا مبادا حرف و حدیثی پیش آید.
 حضرت پدر می گفت نمی-دانم چه رازی بود که لات های محل از شیخ خوش برخورد محله که کسی اخم و بد-زبانی اش را به یاد نمیاورد،حساب می-بردند. معمولا آنها را در برخی کارها شریک می کرد و امین شان می دانست. نتیجه اش این بود که لات ها به سر "آشیخ علی محمد" قسم می خوردند.
 از شیخ علی محمد سالهاست خبر ندارم و نمی دانم سرنوشتش چه شد. اما همواره برایم نماد یک "آخوند" است. آخوندی که با مردم زندگی می کرد ... آخوندی که با زبان تبلیغ دین نمی کرد. آخوندی که چهره خندانش آرامش بخش بود. آخوندی که به قول حضرت پدر، مرید"حاج آقا روح الله خمینی" بود.آخوندی که عشق مردم محل بود ...
 انقلاب که شد، روحانیون بر اساس ضرورت به سمت پستهای حکومتی کشیده شدند. چاره ای هم نبود. اما حواسمان نبود که داریم از جیب می خوریم. توجه نداشتیم که به ازای هر آخوندی که برای یک سِمَت ،پشت یک میز می نشانیم، یکی هم برای مسجد محل تربیت کنیم. حتی اگر می خواستیم جلوی تهاجم فرهنگی هم بایستیم باید کاری می کردیم که آخوندها قلب مردم را تسخیر کنند.
 آخوندهای-مان سیاسی شدند. تصحیح کنم بازیگر سیاسی شدند. باز هم تصحیح کنم همه شان نه. خیلی هاشان. آنها دیگر وقت نداشتند برای بچه های محل حرف بزنند. حرف هم که می زدند فقط بحث سیاسی بود. سیاست با همه اهمیت و ضرورتش واگرایی دارد؛ همگرایی ندارد. سیاست آدم را عصبانی می کند. تندخو می کند. اهل غیبت و تهمت می کند.
 شاید این حرف غلط نباشد که مردم برای اینجور حرف و حدیثهای سیاسی ،هزار دکان و مغازه سراغ دارند. وقتی از آنجاها خسته و زده و بیزار می شوند تازه به یک آخوند نیاز دارند که با حرفهایش آرام شوند. آخوندی که صابون بازار سیاست آنقدر به تنش نخورده باشد که وظیفه اصلی اش را شسته باشد.
 انصافا آخوند خوب هم داریم، اما کم است. بنابر این به خودم حق می دهم که دلم برای یک آخوند از نوع شیخ علی محمد تنگ بشود. آخوندی که هروقت یادش می افتم ، یاد صلوات هم بیفتم.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بدون حساب وُ کتاب، دیگر نظم جهان مفهومی ندارد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  بدون حساب وُ کتاب، دیگر نظم جهان مفهومی ندارد ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8265937368/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8265938684/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8265938942/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8265939218/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_6.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8265939642/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_7.jpg

 

 

 ((( شـُــکر نعمت، نعمَتَت افزون کند / کفر نعمت، از کفَت بیرون کند

 بزرگی به این نیست که کرامات وُ نَعماتی را که خداوند به ما ارزانی داشته بخاطر تأییید-طلبی وَ چشم وُ هم-چشمی با دیگران ، مثل ِ کف ِ دریا ، بی-حساب کتاب وَ نامعقول به دور بریزیم، دور ریختن از این جهت که بیش از نیازی معقول وَ خداپسند آنرا مصرف کنیم ، در حالیکه اگر به حق مصرف شود، می-توانیم این هزینه-ی بیهوده وَ مآزاد را به هزاران نفر از همنوعان نیازمند خود داده تا به زخم زندگی-شان بزنند وَ «حسرت به دل» ِ خیلی از مایحتاجشان نشوند. در اینجا از هزینه-ی یک جفت جوراب گرفته تا هزینه-ی اتومبیلهای آنچنانی ، خرج تجملاتی که لذتش گذراست وَ هرگز رنگ ِ رضایت وَ آرامشی ماندگار را به زندگی وُ آخرت ما نمی-بخشد. چطور میشود از آرامش خاطر برخوردار بود ، وقتیکه مادر وَ دو دختر خردسال «بی-سرپرست»ـی را به جرم دزدیدن دو بسته گوشت از فروشگاهی بزرگ در محله-ی اعیان-نشین تهران بازداشت میکنند؟! (حدود 5 سال قبل).من ِ نوعی ممکن-ست برای خودم اینطور توجیه کنم که : «مال ِ حلال وُ طیب وُ طاهر خودم-ست وَ هر طور که بخواهم آنرا خرج کرده وَ میکنم» ... ؛ در صورتیکه حق مالکیت در دین اسلام «مشروط» است، وَ اصراف ِ آن حتی به اندازه-ی ارزنی هم که باشد، حرام-ست وَ روز حساب باید پاسخگوی آن باشم. حالا حق ِ همسایه وُ همنوع وَ غیره وُ ذالک بجای خود. _ عـبـــد عـا صـی. ))) 


 سالی ۳۵ میلیون تن دور ریز غذا در ایران! این عدد را چند بار در ذهن‌تان تکرار کنید! حتی بدون تکرار کردن هم، دود از سر آدم بلند می‌کند! این رقم، معادل غذای ۱۵ میلیون نفر است. سهم شما از این رقم چقدر است؟ بله، شما! لطفا با خودتان روراست باشید!
هدر رفت مواد غذایی، طیف وسیعی دارد؛ از ضایع شدن محصولات کشاورزی گرفته تا دور ریز غذا و محصولات غذایی در منازل، رستوران‌ها و سایر اماکن. بر اساس آمارها ۳۰ درصد ضایعات مربوط به نان، ۳۰ تا ۵۰ درصد مربوط به میوه‌ها و سبزیجات و ۱۰ درصد مربوط به برنج است. ۲۵ درصد هم به خرما اختصاص دارد.
انتشار این آمار از سوی فائو در حالی صورت می‌گیرد که طبق بررسی‌های انجام شده از سوی بانک مرکزی ایران، کاهش قدرت خرید خانوارهای ایرانی در ١٠‌سال گذشته، سبد غذایی مردم را دستخوش تغییرات ناخوشایندی کرده است. براین اساس هزینه مواد غذایی در سبد خانوار ایرانی به حدود یک‌چهارم رسیده و علاوه بر این، میزان مصرف تمامی کالاهای اساسی به جز مرغ و تخم‌مرغ با کاهش چشمگیری روبه‌رو بوده است.
بانک مرکزی همچنین گزارش می‌دهد که میزان افزایش قیمت سالانه مواد غذایی در ایران، بالاتر از متوسط نرخ تورم کالاها بوده، به‌گونه‌ای که با قیاس دستمزدها نسبت به هزینه‌ها، خانواده‌های فقیر با اختلاف چشمگیری نسبت به قشر مرفه، ناچارند بخش اعظمی از درآمد خود را صرف خرید مواد غذایی کنند. با این احوال و در شرایطی که بسیاری از خانوارها حتی کمتر از میزان مورد نیاز، مواد غذایی مصرف می‌کنند، هدر رفت سالی ۳۵ میلیون تن مواد غذایی را دیگر نمی‌توان به راحتی نادیده گرفت و از کنار آن گذشت!
هدر رفت مواد غذایی در ایران و جهان
قدیر رجب‌زاده، رئیس پژوهشکده صنایع غذایی ایران در این باره حرف‌هایی دارد که خواندن‌شان را به شما توصیه می‌کنیم: «آمار و ارقامی که از سوی نهادها و مراجع مختلف در رابطه با هدررفت مواد غذایی ارائه می‌شود، متفاوت است. البته با توجه به اینکه فائو یک سازمان معتبر بین‌المللی است، نمی‌توان آمارهای ارائه شده از سوی آن را دور از واقعیت دانست. حتی با فرض اینکه آمارها کاملاً مطابق با واقعیت نباشد و مثلاً به جای ۳۵ میلیون تن، ۲۵ میلیون تن هدررفت مواد غذایی در سال داشته باشیم، باز هم نگران کننده است. البته ما در کنار آمار فائو، آمارهای رسمی خودمان را هم داریم؛ از جمله آمارهای مربوط به مرکز پژوهش‌های مجلس که دو سال پیش ارائه شد و بر اساس آن، میزان واردات محصولات غذایی در کشور با میزان ضایعات این محصولات برابری می‌کند. بر همین اساس تنها ضایعات نان، نزدیک به ۳ میلیارد دلار هزینه به دولت تحمیل می‌کند».
بر اساس اعلام فائو،
در خاورمیانه هر سال ۲۱۰ کیلوگرم ماده غذایی به ازای هر نفر به هدر می‌رود و این نشان می‌دهد که مردم خاورمیانه به لحاظ فرهنگی، پرمصرف و البته اسرافکار هستند. با یک ضرب و تقسیم ساده، می‌فهمیم که این آمار در ایران حتی بالاتر است. در ایران به ازای هر نفر، ۳۷۵ کیلوگرم مواد غذایی در سال هدر می‌رود. حالا دیگر خودتان محاسبه کنید با این میزان چند گرسنه را می‌توان سیر کرد!
رجب‌زاده، دلیل میزان هدررفت بالای مواد غذایی را در ایران در دو بخش تشریح می‌کند: «هدررفت مواد غذایی در ایران یا ریشه فرهنگی دارد یا به دلیل مشکل تکنولوژیک است. با وجود اینکه در تمام تعالیم دینی و فرهنگی ما، اسراف عملی نکوهیده عنوان شده اما متأسفانه شاهد هدررفت بالای مواد غذایی هستیم. به عنوان مثال خیلی از مردم فکر می‌کنند، وقتی میهمان دارند باید به اندازه‌ای غذا درست کنند که مقدار زیادی از آن در سفره اضافه بیاید وگرنه جلوی میهمان بد است. متأسفانه این فرهنگ غلطی است که میان بسیاری از خانواده‌ها رواج دارد. خیلی از مردم هم اصولاً نسبت به نحوه مصرف، آگاهی لازم را ندارند و به منابع و سرمایه‌های ملی بی‌توجه هستند و نمی‌دانند چه میزان آب برای کشاورزی مصرف می‌شود».
بخشی از هدررفت مواد غذایی هم دلیل تکنولوژیک دارد. چنانچه رئیس پژوهشکده صنایع غذایی ایران در این باره می‌گوید: «یک اصل اساسی وجود دارد و آن این است که محصول خوب با ماندگاری بالا، دورریز کمتری دارد. ما در بحث نان، ضایعات زیادی داریم که بخش عمده‌ای از آن به دلیل کیفیت پایین است. البته ارزان بودن محصولی مثل نان هم تأثیر زیادی در هدررفت آن دارد. در مورد سایر مواد غذایی هم همینطور است و محصولاتی که قیمت پایین‌تری دارند، بیشتر هدر می‌روند. ماندگاری بالا و حفظ کیفیت مواد غذایی، عاملی است که مانع هدررفت آن می‌شود. در این رابطه، دولت باید در بحث صنایع غذایی سرمایه‌گذاری کند. چرا که فرآوری و استفاده از تکنولوژی جدید، نیازمند تغییر زیرساخت‌های کارخانه‌های صنایع غذایی است. در اینجا بسته‌بندی هم اهمیت زیادی دارد. بسته‌بندی خوب، کیفیت و ماندگاری محصول غذایی را بالاتر می‌برد. هم‌اکنون از روش‌های بسته‌بندی همچون اتمسفر اصلاح شده، کامپوزیت جدید، اسپتیک و بسته‌بندی در خلأ در کل دنیا استفاده می‌شود. در ایران هم از برخی از این روش‌ها استفاده می‌شود. به عنوان مثال بسته‌بندی اسپتیک برای لبنیات و آجیل کاربرد دارد، اما تمام زیرساخت‌های لازم برای بسته‌بندی اصولی وجود ندارد. البته باید توجه داشت که بسته‌بندی، تنها بخشی از فرآیند فرآوری مواد غذایی است».
دور ریز برنج و سایر غذاها
بگذارید برگردیم به اوایل گزارش! طبق آمارها ۱۰ درصد ضایعات مواد غذایی مربوط به برنج است. همان برنجی که برای هر کیلو از آن تا زمان برداشت، حدود هزار و ۷۰۰ لیتر آب مصرف می‌شود. با این همه، دیس‌های نیمه برنج گاهی به راحتی در سطل‌های زباله خالی می‌شوند. کافی است این بار که به رستوران می‌روید به ته مانده بشقاب‌ها نگاهی بیندازید. حتی بشقاب خودتان! بله، خود شما. تا به حال چند بار این کار را کرده‌اید؟ اسمش اسراف است. فرقی هم نمی‌کند به چه دلیلی باشد. آن طور که رئیس پژوهشکده صنایع غذایی ایران می‌گوید، اسراف و هدر دادن برنج و سایر محصولات غذایی در میان خانواده‌های مرفه رایج‌تر است و گاه امری عادی تلقی می‌شود. اینجاست که باید با فرهنگ سازی، مدیریت مصرف را به خانواده‌ها آموزش داد؛ هم پرخوری و هم اسراف مقوله‌هایی هستند که به شدت در دین هم نسبت به آنها تذکر داده شده و مسلمانان را از این اعمال نهی کرده است.
با توجه به فرا رسیدن ماه رمضان و برگزاری مراسم افطاری، توجه به استفاده صحیح و جلوگیری از اسراف باید بیشتر از هر زمان دیگر مورد توجه قرار گیرد. تجسم کنید سفره‌های پر و پیمان افطاری را که هیچ کم و کسری ندارند و زیادتر از حد مصرف میهمانان هم تدارک دیده شده‌اند! در مقابل به یاد آورید که تعداد زیادی از مردم در سراسر دنیا و کشور خودمان دچار سوء تغذیه هستند! آیا همه این ها مسئولیت انسانی و شرعی ما را در مقابل هم نوعان مان یادآوری نمی کند؟

منبع: روزنامه ایران
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اگر کرباسچی شهردار بود...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  اگر کرباسچی شهردار بود...  

.  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8265781218/Q8L3B8F_EXTEL8SE_V8GOZ8RYE_AML8K_BAA_BAH8YE_MOFT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8265782168/Q8L3B8F_EXTEL8SE_V8GOZ8RYE_AML8K_BAA_BAH8YE_MOFT_2.jpg

 

جدولهای واگذاریها :   ایـنـجـــا 

 


 
(((   آفـتـــاب نـیـــوز : سایت معماری‌نیوز که پیشتر گزارش‌هایی درباره رانت‌خواری در شهرداری و شورای شهر تهران منتشر کرده بود، در خبر دیگری با بیان اینکه "بدون هیچگونه جهت‌گیری سیاسی و جناحی، لیست تمامی افراد، تعاونی‌ها، ارگانها، سازمانها و معاونت‌هایی که به هر شکلی در لیست واگذاریهای شهرداری تهران حضور دارند را منتشر می‌کند"، با استناد به نامه سازمان بازرسی، لیستی از افراد و سازمان‌هایی را منتشر کرده است که گفته می‌شود از این رانت برخوردار شده‌اند. )))

 

 آفتاب یزد، سید‌علیرضا‌کریمی : واگذاری های آقای شهردار این روزها نقل محافل است. نگاهی به ارقام تخفیف های قالیباف به برخی اعضای شورای شهر و بعضی اطرافیان خود-هرچند به قول خودشان قانونی می باشد- تعجب آور است اما عجیب تر از آن سکوت رسانه هایی است که تا همین چند روز پیش در خصوص چند فیش حقوقی جیغ بنفش می کشیدند.آری؛ از صدا وسیما بگیرید تا سایت های کم مخاطب مدعی اصولگرایی لام تا کام در مورد اعطای این املاک گرانبها از سوی شهرداری به افراد خاص سخن نمی‌گویند و سکوتی قبرستانی شامل حال شان شده است.
به نظر نگارنده افشاء شدن این قبیل موضوعات اگرچه تلخ است اما از الطاف خفیه الهی بوده است.چرا که برملا کننده کسانی بود که به بهانه حقوق نامتعارف برخی مدیران میانی دولت ،به ناحق جامه وطن پرستی و فساد ستیزی بر تن نموده بودند و اشک تمساح می ریختند تا بتوانند دولت روحانی را زمینگیر نمایند. پیش از این حداقل چندین بار فقط در همین ستون گفته و نوشته شد که نباید به شعارها و افاضات این جماعت در مورد فیش های حقوقی آنچنان اعتماد کرد
چرا که تجربه نشان می‌دهد این افراد شاگرد اول های کلاس ماکیاول هستند و در هر شرایطی برای ایشان هدف، وسیله را توجیه می کند.نشان به آن نشان که در دولت احمدی نژاد انواع و اقسام فساد های ریز و درشت رخ داد ،خاوری فرار کرد، مه آفرید اعدام شد،بابک زنجانی محاکمه گشت، رحیمی به زندان رفت و ... اما از این آقایان پرمدعا صدایی برنخاست.
 اکنون اگر مغلطه ها را به کناری نهیم و گرفتار آن نشویم همه چیز آشکار است. واگذاری هایی که مصداق بارز سوء استفاده از اختیارات قانونی است و جریانی که حاضر نیست در برابر این بی عدالتی آشکار واکنشی نشان دهد. پس بجا است با رجوع به گذشته نه چندان دور در مورد جلز و ولز کردن های رسانه های دلواپس در مورد فیش حقوقی تشکیک نماییم. در حقیقت آن ها بازهم در یک آزمون رفوزه شدند. اگر صداقت و دغدغه مندی‌ای بود بایستی امروز به میان میدان می آمدند و از شهرداری حق وحقیقت را مطالبه می نمودند. درست مثل ماجرای فیش های حقوقی که سر و صدای شان گوش فلک را کر کرده بود و تمام ابزارهای ممکن و غیرممکن را به کار گرفته بودند.
قطعا اگر امروز کرباسچی یا هر چهره اصلاح طلب دیگری شهردار بود ماجرا تا حدود بسیاری متفاوت بود. یعنی مجریان و اخبارگوهای تلویزیون با شوق و ذوق زایدالوصفی از بذل و بخشش های شهرداری سخن می گفتند و رسانه‌های مدعی اصولگرایی تا مرحله نثار فحش‌های رکیک سیاسی به شهردار پیش می رفتند.
بنده امیدوارم مردم این تناقض های مشمئز کننده جماعت فوق را در حافظه تاریخی خود ثبت نمایند و فراموش نکنند فساد ستیزی و برخورد با مفسد برای عده ای فقط ابزار است و نه بیشتر.

 

 برخی نشانی-های مرتبط :

پشت پرده واگذاری های مسکن به مدیران شهری چه بود؟!/مشروع ...

لیست کامل اسامی افراد، تعاونی ها و سازمانها در واگذاری های ...

تخلف نجومی در واگذاری های املاک شهرداری تهران؟! ...

تندگویان: آقای شهردار 50 درصد تخفیف نیست، تخلف است! | ...

در شورای شهر تهران چه خبر است؟/ آقای شهردار آبروی خود را برای ...

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

نتیجه تصویری برای دو صد گفته چون نیم کردار نیست

 

 

   بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست ... 


 یکی بود، یکی نبود، کدخدای خسیس وُ از خود-راضی-ای بود که شبی تیره وُ تار داشت با پای پیاده از سور-چرونی ِ مُفَصلی بطرف خونه-اش میرفت که تو چاله-ی عمیقی افتاد که بلندا وُ پهنایش تقریبا دو برابر هیکل او بود. کدخدای خودخواه که خودش سفارش کندن چاه را داده بود ، وقتیکه خبردار شد اون چاه نزدیک دامنه-ی صخره، خیلی خرج داره تا به آب برسه ، کار رو تعطیل وَ چاه رو همونطور ول کرد وُ رفت تا چند هزار متر پایین-تر، تو زمین دَرَندَشتی که داشت ، چاهی بکـَـنـــه که با خرج کمتر به آب برسه.  وقتیکه  تو چاه افتاد با آه وُ ناله گفت : «خودم کردم که لعنت بر خودم باد»!
 وَسطای روز بود که کم کم اهالی آبادی از ماجرا خبردار شدن. روحانی ِ منطقه اولین نفری بود که بالا سَر چاه وَ کدخدای بیچاره رسید. فورا دستی به ریش-اش کشید وُ گفت :
«کدخدآ آ ... استغفار کن، چه گناه کبیره-ای کردی»!؟

 نفر بعد، مهندس کشاورزی ِ تازه-واردی بود که برای رسیدگی وَ تهیه-ی گزارشی راجع به منطقه تشریف-فرما شده بود. تا به بالای چاه رسید، فقط یک مُشت خاک چاه رو تو دستش گرفت وُ «نوچ نوچ»-ی کرد وُ سَرش رو بعلامت تأسف حرکت داد.
 خبرنگار جوان رادیو که یکی دو روز بود برای گزارشی از اوضاع منطقه اومده بود، تا به چاه نیمه کاره وُ رها شده رسید، زیر لب گفت : «اونوقت میگن وضع مالی مردم اینجا خرابه! همینطور چاه رو ول کردن رفتن ؛ اونوقت ما برای چندر غاز "حق مأموریت" باید از اون سَر مملکت پاشیم بیآییم اینجا» ...

 پزشک «خانه بهداشت» که همه آقای دکتر صداش میکردن وُ اصل کارش فقط تزریقات وُ دادن قرص وُ شربت «خود-تجویزی» به مریضها بود، از اون بالا به کدخدا گفت : «بیخودی آه وُ ناله نکن، هیچ چـیت نیس! خیالات وُ ترسیه که کردی! در علم پزشکی بهش میگن "ایلوژن"»! ...

 معلم روستا که تا اونوقت انگار تو فکر حل ِ مسأله-ی ریاضی بود، بالاخره نطق-اش باز شد وُ گفت : «نکنه چشمآت آب مروارید گرفته وُ چاه رو ندیدی»! ...

 مکتبدار پیر روستا که خونه-نشین شده وُ لنگان لنگان، آخر از همه به معرکه رسیده بود ، سینه-ای صاف کرد وُ گفت : «دو صد گفته چون نیم کردار نیست! یک کاری کنیم زودتر بیآریمش بیرون ... انشاالله که خیره».


 نوشته : عـبـــد عـا صـی

تجربه ارزشمندترین گوهر نیست؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 تجربه ارزشمندترین گوهر نیست؟ 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8265529034/DOZDE_BAA_TAJROBEH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8265529376/DOZDE_BAA_TAJROBEH_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8265529792/DOZDE_BAA_TAJROBEH_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8265530068/DOZDE_BAA_TAJROBEH_3.jpg

 

 

 

 

 در دزدی از یک بانک ، دزد فریاد زد:
 "هیچکس حرکت نکند پول مال دولت است".
 با این حرف همه به آرامی روی زمین دراز کشیدند. به این می گویند "شیوه تفکر" ...
 وقتی دزدان به مخفیگاهشان رسیدند، دزد جوان که لیسانس تجارت داشت به دزد پیر که شش کلاس سواد داشت گفت: "بیاپولها را بشماریم".
 دزد پیرگفت: "وقت زیادی میبرد، امشب تلویزیون مبلغ را اعلام میکند."
 به این می گویند "تجربه" ...
 بعد از رفتن دزدها مدیر بانک به رئیسش گفت فورا به پلیس اطلاع میدهم ولی رئیس گفت "صبرکن تا خودمان هم مقداری برداریم و به برداشتهای قبلی خود اضافه کنیم وبارقم دزدی اعلام کنیم".
 به این می گویند "با موج شنا کردن" ...
 وقتی تلویزیون رقم را اعلام کرد دزدان پول رو شمردند وَ بسیار عصبانی شدند که ما زندگیمان راگذاشتیم وَ بیست میلیون گیرمان آمد ولی مدیران بانک در یک لحظه و بدون خطر 80 میلیون بدست آوردند.
 به این میگویند "تجربه به اندازه طلا میارزد" ...
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

از صفر تا بینهایت فاصله ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

http://s1.picofile.com/file/8265179650/MO_TAZED_XOSRO_1.jpg

 

 

 مرا به خیر تو امید نیست ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

خبرآنلاین ، وبلاگ جعفری ، سعید : از عجایب سپهر سیاسی ایران پیمان عهد و اخوت بستن باهمِ برخی بازیگرانی است که دورترین فاصله میان اندیشه و عملشان دیده می‌شود. هرچند گاهی میان کردار و گفتار خود این افراد هم فاصله‌ای نجومی نمایان است.
جناب خسرو معتضد فرموده اند" قبلا 12 مقاله در حمایت از ظریف نوشته ام اما اینک از کرده خویش پشیمان هستم." (نقل به مضمون)
نام معتضد را گاه شنیده و بعضا برنامه‌های تاریخی او را که انتقاد و اعتراض های فراوان به بهانه تحریف تاریخ بر می‌انگیخت، دیده بودم، اما شناخت چندانی از ایشان نداشتم. به ویکی پدیا مراجعه کردم تا با حضرتش آشناتر شوم. هر چه خواندم بیشتر دچار حیرت شدم. گفتم شما را نیز با خود همراه کنم تا لذت ببرید و بدانید که دلواپسان برای اثبات خود به چه بزرگوارانی با چه درجه از اعتبار و راستگویی متوسل می شوند:
معتضد در گفتاری در شمارهٔ ۳۴ روزنامه جشن شاهنشاهی مورخ چهارشنبه ۱۰ شهریور سال ۵۰ با عنوان "تأثیر گذاری شاهنشاهان هخامنشی در یکپارچگی و عظمت قوم ایرانی" می نویسد:
"چندی پیش شاهنشاه آریامهر در طی مصاحبه‌ای با یکی از روزنامه نگاران اشاره فرمودند که (کلمه شاه جاذبه سحرآمیزی در قاموس ایرانی دارد و بسیاری از مسائل و مشکلات در برابر نفوذ معنوی این کلمه از میان می‌رود). نظر به این که اشاره موشکافانه و دقیق شاهنشاه آریامهر به جاذبه سحرآمیز کلمه شاه، شاه مفاهیم و معانی شگرف و مهمی در بر دارد در اینجا ضمن بررسی و تحقیق پیرامون تأثیر گذاری شاهنشاهان بر موقعیت و اتحاد، پیروزی و عظمت ملت ایران به تفصیل در این باب سخن می‌گوییم. پیمان وفاداری و هم بستگی میان شاهنشاهان و توده ایرانی از قدیم‌ترین دوران‌های تاریخی به طور ضمنی و قلبی به امضاء رسیده است و با خون و شرف ایرانیان عجین گشته است."
از روی کنجکاوی بیشتر، جستجویی در اینترنت کردم تا ببینم ظریف، چه زمانی به حمایت جناب معتضد شاه پرست سابق و دلواپسِ کنونی، مفتخر گردیده است. 13 صفحه لینک موجود در نت را خواندم تا حمایتی از ظریف بیابم، من که هرچه یافتم و خواندم نتوانستم نامش را حمایت بنامم. 95 درصد مطالب درباره اعلام برائت اخیر ایشان بود. چهار مورد هم مربوط به سال 94 بود که مستقیم یا غیر مستقیم علیه ظریف و در حمایت از احمدی نژاد بوده است. شاید باید بازتعریفی در مفهوم حمایت صورت دهیم. برای فهم و درک بهتر مفهوم حمایت بد نیست این موارد را با هم مرور کنیم.
1- معتضد در گفتگو با خبرگزاری فارس در 15 فروردین 94 در مثبت ترین اظهار نظر خود درباره ظریف می گوید: "قوام یک دیپلمات کامل بود. بسیاری از اروپائیان آدم‌ های دلال و حسابگری هستند و امروز در بحث مسئله هسته‌ای وقتی مذاکره آقای ظریف را با این آدم‌ها می‌بینید، همیشه ظریف لبخند به لب دارد، اما من مطمئن هستم از ته دل در حال گریه است. قوام همیشه در برابر استالین می‌خندید و با زیرکی رفتار می‌کرد هرچه استالین بداخلاقی می‌کرد در عوض قوام دیپلماتیک جواب می‌دهد."
2- معتضد در برنامه ای تلویزیونی در 24 تیر 94 (روز بعد از برجام) در واکنش به اظهارات توهین آمیز اوباما و سخنگوی کاخ سفید؛ می گوید:
"آقای ظریف و تیم مذاکره کننده بسیار زحمت کشید و بیست و یک روز در حال مذاکره و کار و تلاش بودند، اما ذوق زدگی بیش از حد و زود هنگام باعث گستاخی اوباما شد."
وی می افزاید: "ما در این توافق زیاد ذوق زده شدیم، چرا که به صلاح نبود. این ذوق زدگی ها آمریکا را جسور کرده و باعث شد پا را فراتر از گلیمشان بگذارند."
3- معتضد در سخنرانی برای حامیان احمدی نژاد در 9 مرداد 94 می گوید:"اسم هایی که در تاریخ ماندگار شده، محدود است. اما در مورد شخصیت های مؤثر و مردمی اسم ها در تاریخ ماندگار است، هرچند همیشه بر علیه آنها جوسازی کرده اند، در مورد قوام السلطنه وقتی برای عمل قلب به خارج از کشور سفر کرد، گفتند فرار کرده، در حالیکه آذربایجان امروز مدیون قوام السلطنه هستند. در مورد مرحوم مصدق هم چون مردمی بود مدام جوسازی می کردند و شخصیت او را تخریب می کردند. آقای دکتر احمدی نژاد آمد و رفت و انصافاً زحمت کشید که در تاریخ ماندگار شد. همین مسکن مهر، که مردم با درآمد بسیار کم در سراسر کشور صاحب خانه شدند. این کار در تاریخ ماندگار شد. روحیه سخت گیری در مورد سیاست خارجی دکتر احمدی نژاد ستودنی بود. همین چند روز پیش یک خانم خبرنگار ایتالیایی منزل من بود، می گفت سخت گیری دکتر احمدی نژاد باعث شد اینها الان بیایند بنشینند و مذاکره کنند. اگر آن سخت گیری نبود اینها نمی آمدند و مذاکره به هیچ نتیجه ای نمی رسید."
4- معتضد در گفتگویی با مرصاد 11 مرداد 94 با عنوان "مرور مراوده غرب با ایران درگفتگو باخسرو معتضد" از "شباهت مذاکرات ظریف و ۱+۵ با مذاکره تاریخی معتمدالدوله نشاط" سخن گفته و از هیأت دولت خواسته "برای ذوق زده نشدن از ارتباط با غرب، روزانه تاریخ بخوانند." وی در این گفتگو می افزاید: "شما به لحن مذاکرات میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط با سفیر روسیه نگاه کنید، متوجه خواهید شد که خیلی شبیه به مذاکرات آقای عراقچی و ظریف با جان کری در این روزها بوده است. طرف مقابل با گردن کلفتی حرف می زده و اینها سعی می کردند با استدلال و آوردن دلیل با او حرف بزنند که نتیجه آن اشغال ۳۰۰ هزار کیلومتر از خاک ایران بعد از مذاکرات عبدالوهاب بود.”
نمی‌دانم من مفهوم حمایت را درست متوجه نشده‌ام یا تغییری در معنای این واژه ایجاد شده که آقای معتضد این بیاناتش را حمایت از ظریف می‌نامد. بی اختیار یاد حکایت مشهور سعدی شیرازی در گلستان می‌افتم:
امیدوار بود آدمى به خیر کسان، مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

از منافع فراملی تآ منافع تبلیغاتی جناحی

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  •  از منافع فراملی تآ منافع تبلیغاتی جناحی ... 

  •   جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

    «آفتاب یزد» : حامیان شهردار تهران، پروژه تبلیغاتی تازه ای را کلید زده اند؛ پروژه مظلوم نمایی برای مترو تهران و انتقاد از خرید هواپیما برای ناوگان هوایی کشور. البته در توانمندی نزدیکان شهردار تهران در رسانه ای کردن پروژه های تخریبی یا تبلیغاتی، تردید زیادی نیست چراکه یازده سال است بهترین امکانات رسانه ای کشور را در اختیار دارند و با آزمون و خطاهای مکرر، چگونگی بهره گیری تبلیغاتی از این امانات رسانه ای را آموخته اند. پروژه جدید شهرداری هم که از سوی اصولگرایان منتقد دولت حمایت می شود، حاوی نمایش مظلومیت مترو پایتخت و متهم کردن دولت به تلاش برای نوسازی ناوگان فرسوده هوایی در عین بی توجهی به مترو و ذکر این نکته است که دولت به جای نوسازی هواپیماها باید مترو را نوسازی کند. اما هفت نکته می تواند واقعیت این پروژه جنگ روانی جدید آقای شهردار و همکارانش را بر همگان روشن سازد:
    1-
    مترو تهران در عالی ترین سطح، یک پروژه شهری و نوسازی ناوگان هوایی کشور، یک پروژه ملی و فراملی است که نه تنها با آبروی کشور در ارتباط است، بلکه مهمتر از آن، قیاس نادرست این دو مقوله با هم است. چرا که نمی توان از هیچ دولتی انتظار داشت، اولویت های ملی را فدای اولویت های شهری کند.
    2-
    نکته مهمتر از نکته اول، سر و کار داشتن ناوگان فرسوده هوایی با جان مردم است. کمبود مترو، جان مردم را تهدید نمی کند اما وجود هواپیماهای فرسوده، جان مردم را تهدید می کند. چطور زمانی که یک هواپیما سقوط می کرد، رسانه های متعلق به شهرداری به اشکالات ناوگان هوایی و فرسودگی آن می پرداختند (مراجعه شود به آرشیو روزنامه همشهری) اما حالا که اندک اندک به انتخابات ریاست جمهوری و احتمالا کاندیداتوری آقای قالیباف در انتخابات نزدیک می شویم، فرسودگی ناوگان هوایی کم اهمیت تر شده و مترو تهران اهمیت بیشتری پیدا کرده است؟
    3-آقای قالیباف همواره خود را خلبان معرفی کرده است. خوب است ایشان به عنوان یک خلبان که با همین ناوگان فرسوده هوایی سر و کار دارد، موضع روشن خود را درباره مقایسه مترو و هواپیما بیان کند و به طور صریح بگوید که آیا می پذیرد این دو مقوله با هم مقایسه شود و از آن مهمتر آیا موافق است که مترو بر هواپیما اولویت دارد؟
    4-
    حامیان آقای شهردار در این زمینه آدرس غلط هم به مردم می دهند.
    آنها یا فراموش کرده اند، یا آنکه خود را به فراموشی زده اند که دولت بابت خرید هواپیماهای جدید قرار نیست پولی بپردازد که در صورت نخریدن هواپیماها، آن پول به مترو برسد. در حقیقت خرید هواپیما نه به صورت نقدی، بلکه در قالب خرید اعتباری و از محل منابع ارزی بلوکه شده کشور به دنبال تحریم‌های سال‌های اخیر صورت می گیرد و اگر هواپیمایی هم خریداری نشود، پولی به مترو نمی رسد.
    5-حتی اگر مورد چهارم را نادیده بگیریم، تبلیغاتی بودن حرکت حامیان شهردار زمانی آشکارتر می شود که کمبود واگن های مترو تهران را با هزینه خرید هواپیما مقایسه کنیم.
    حامیان آقای قالیباف می گویند شهرداری 1000 واگن از دولت طلبکار است. هزینه ساخت 1000 واگن مترو حدودا 3500 میلیارد تومان است که این میزان تقریبا برابر با خرید یک هواپیمای ایرباس معمولی - و نه غول پیکر - است. همین مقایسه کوتاه قیمتی به خوبی تبلیغاتی بودن این جنجال را نشان می دهد. وقتی کل طلب شهرداری از دولت بابت واگن مترو، به اندازه یک هواپیمای کوچک ایرباس است، حامیان آقای شهردار توضیح دهند از مقایسه این دو مقوله چه هدفی را دنبال
    می کنند؟
    از منظر آنان، گویی دولت هزینه خرید واگن های مترو را قصد دارد صرف خرید هواپیما کند در حالیکه از لحاظ قیمتی این دو کاملا با هم متفاوت هستند.
    6-اما موضوع مهمتر، اولویت داشتن پروژه های تبلیغاتی بر پروژه های خدمات رسانی عمومی برای شهرداری در دوره مدیریت محمدباقر قالیباف است. در این نکته تردیدی نیست که اگرچه ناوگان حمل و نقل عمومی، مقوله ای مربوط به شهرداری است اما طبق قانون، دولت نیز باید به آن کمک کند؛ هرچند که محدوده کمک دولت به مترو دارای چارچوبی مشخص و محدود است. در حقیقت شهرداری باید بدون بهانه جویی، اقدام به تامین نیازهای معمول شهروندان از جمله مترو کند.
    اما شهرداری که همواره از کمبود منابع مالی نالان است، همان منابع مالی را نیز به جای توسعه ناوگان مترو، به توسعه خطوط مترو اختصاص می دهد. این درحالی است که واگن های موجود حتی در خطوط فعلی نیز پاسخگوی نیاز شهروندان نیست اما شهرداری با زیر بار آوردن خطوط جدید، به ازدحام در متروها کمک می کند. دلیلش هم کاملا واضح است. هدف شهرداری این است که خطوط مترو را افزایش دهد و در تبلیغات آقای شهردار اعلام شود که شهرداری در یک سال چندین کیلومتر خط مترو احداث کرده و چندین ایستگاه جدید راه اندازی شده است. طبیعتا این موضوع بار تبلیغاتی بیشتری برای شهرداری دارد. ازدحام داخل متروها را هم هیچ‌گاه شهرداری به گردن نمی گیرد و خیلی ساده، مسئولیت آن را به گردن دولت می اندازد؛ چه دولت احمدی نژاد و چه دولت روحانی.
    واقعا اگر شهرداری با کمبود منابع مالی مواجه است، چرا درباره نیازهای شهر اولویت بندی نمی شود؟ آیا استفاده مناسب و مطلوب از مترو با افزایش تعداد واگن ها و جلوگیری از فرسوده شدن زودرس آنها با جلوگیری از ازدحام مسافران با افزایش واگن ها اولویت است یا افزایش خطوط مترو؟ اطمینان داشته باشید که اگر یک نهاد مستقل در این مورد از مردم نظرسنجی انجام دهد، اغلب مردم تمایل خواهند داشت خطوط جدید مترو دیرتر
    راه اندازی شود اما در عوض ظرفیت ناوگان فعلی مترو افزایش یابد. اما چه باید کرد که در پروژه تبلیغاتی حامیان آقای شهردار، افزایش خطوط و ایستگاههای مترو، بار تبلیغاتی بیشتری دارد تا افزایش تعداد واگن ها. مروری بر اظهارنظرهای مدیران شهری و مترو این ادعا را اثبات می کند.
    7- مورد ششم در سطحی کلان تر هم قابل بررسی است. مدیران شهرداری ادعا می کنند که برای تامین ناوگان مترو با مشکل مالی مواجهند اما در عین حال هزینه هایی صرف می کنند که در نوع خود عجیب است.
    کل نیاز متروی تهران به واگن های جدید، کمتر از 4000 میلیارد تومان است اما شهرداری طی سالهای اخیر پروژه های تبلیغاتی متعددی اجرا کرده که نه تنها در کاهش ترافیک پایتخت تاثیر چندانی نداشته بلکه نشاندهنده اولویت داشتن پروژه های تبلیغاتی همچون پل و تونل به جای توسعه ناوگان مترو - دقت کنید، ناوگان مترو، نه خطوط مترو که آن بخشی از پروژه تبلیغاتی است - برای شهرداری بوده است. به عنوان نمونه، شهرداری به تقلید از تونل رسالت، اقدام به ساخت تونل توحید کرد. هزینه برآورد شده ساخت تونل توحید از طریق آمارهای نیمه رسمی بین 300 تا 600 میلیارد تومان بوده که البته یکی از اعضای شورای شهر، آن را با متمم های قراردادی 1000 میلیارد تومان ذکر کرده
    است. در حالیکه هیچ‌گاه شهرداری آمار دقیقی در این زمینه ارائه نداده است.
    اما نکته جالب‌تر این است که تونل توحید در محلی احداث شد که امکان ساخت پل در آن وجود داشت در حالیکه تونل رسالت در حالی ساخته شده که چاره ای جز ساخت تونل نبوده است. هزینه ساخت پل یک دهم هزینه ساخت تونل بود اما شهردار تهران برای آنکه اثبات کند می تواند در مدت زمان کوتاه تونل بسازد، تصمیم گرفت حداقل ده برابر بیشتر هزینه کند اما پل نسازد. حال از اشکالات این تونل از جمله چکه کردن آب از سقف آن می گذریم. در مورد بزرگراه طبقاتی صدر هم مشابه چنین وضعیتی را شاهدیم. در آن زمان که به دلیل گران شدن دلار، هزینه ها هم افزایش یافته بود، هرچند هزینه رسمی پل صدر و تونل نیایش اعلام نشد اما خبرگزاری ها در سال 92 از هزینه 3000 میلیارد تومانی آن خبر دادند حتی شورای عالی ترافیک اعلام کرد که هزینه ساخت پل صدر برابر با احداث کل خطوط مترو پایتخت بوده است. البته با احداث این پروژه ها هم ترافیک محدوده های ذکر شده کاهش نیافت چراکه مسئولان شهرداری راه را به اشتباه رفته بودند. آنها با ساخت بزرگراههای جدید ناخودآگاه به ترغیب مردم به استفاده از خودروهای شخصی پرداختند و عوارض مردم پایتخت را که می توانست بیش از این صرف توسعه ناوگان حمل و نقل عمومی و از جمله مورد اعتراضی همیشگی شهرداری یعنی واگن مترو شود صرف ساخت پروژه های تبلیغاتی کردند و البته از آن بدتر اینکه اکنون مدعی هم هستند. پرسش آخر این است که شهرداری که اینقدر به ایجاد فضای تبلیغاتی و رسانه ای درباره کمبود بودجه در مورد مترو علاقه دارد و آمار دقیق کمبودهای مالی خود را در این زمینه ارائه می دهد، چرا یک بار هم آمار دقیقی از هزینه ساخت تونل توحید یا پل صدر و تونل نیایش یا حتی بزرگراه امام علی (ع) به مردم ارائه نداده است تا مردم بدانند پولشان کجا هزینه شده و آیا تبلیغات مقایسه مترو و هواپیما را باور کنند یا خیر؟
    آیا زمان آن نرسیده که حامیان شهردار دریابند که زمان این تبلیغات گذشته است.
     

     

     تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی