بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

امام رأفت دوران بی-مرامی ها ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

 

   امام رأفت دوران بی-مرامی ها ... 

 

http://s9.picofile.com/file/8312096526/28_SAFAR_ERTEH8LE_RASULOL_L8H_EM8M_HASSAN_VA_EM8M_REZAA_S_A_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8312096750/28_SAFAR_ERTEH8LE_RASULOL_L8H_EM8M_HASSAN_VA_EM8M_REZAA_S_A_4.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8312097118/28_SAFAR_ERTEH8LE_RASULOL_L8H_EM8M_HASSAN_VA_EM8M_REZAA_S_A_3.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8312097226/28_SAFAR_ERTEH8LE_RASULOL_L8H_EM8M_HASSAN_VA_EM8M_REZAA_S_A_2.jpg

 

 خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد / به سینه ی احدی دست رد نخواهی زد 
 در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی / تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی 
 گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی / عزیز فاطمه! ازبسکه دست و دل بازی 
 مدینه شاهد حرفم : فقیر سرگشته / همیشه دست پر از محضر تو برگشته 
 به لطف خنده تان شام غم سحر گردد / نشد که سائل تان نا امید برگردد 
 خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده / کریم آل محمد تو را لقب داده 
 تبسم نمکینت چقدر شیرین است / دوای درد یتیم و فقیر و مسکین است 
 خوشا به حال گدایی که چون شما دارد / در این حرم چقدر او برو بیا دارد 
 به هر مسافر بی سر پناه جا دادی / به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی 
 گره گشایی ات از کار خَلق،ارث علی است / مقام اولی جود و بخششت ازلی است 
 به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی / همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی 
 شما ز بسکه کریم و گره گشا بودی / دل کویر به فکر پیاده ها بودی 
 امام رأفت دوران بی مرامی ها / نشسته ای سر یک سفره با جذامی ها 
 خیال کن که منم یک جذامی-ام آقا / نیازمند نگاه و سلامی ام آقا 
 چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی / سلام داده، جواب سلام نشنیدی 
 امام برهه-ی تزویرهای بسیاری / به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری 
 کریم شهر مدینه غریب افتادم / به جان مادرت آقا، برس به فریادم 
 خودت غریبی و با دردم آشنا هستی / رفیق واقعی روزهای بی دستی 
 قسم به حُرمت این ماه حق، نگاهی کن / به دست خالی این مستحق نگاهی کن 
 بگیر دست مرا ، دست بسته-ام آقا / ضرر زدم به خودم، ورشکسته-ام آقا 
 دل از حساب قنوت تو سود می گیرد / دعای دست رحیمت چه زود می گیرد! 
 برای مدح تو گویند شعر احساسی / به واژه های «دَر» وُ«میخ» وُ«کوچه» حساسی 
 چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه / بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه 
 چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد / کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد 
 چگونه این همه غم در دل شما جا شد / بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟ 

 

« وحید قاسمی »

 

 ***

 ای محمد (ص) ای رسول بهترین کردارها / حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها 
 در بیانت بند می آید زبان ناطقان / قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها 
 بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم / قاب قوسینت کجا وُ مرغک پندارها 
 طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است / استوار مکتب ایثار تو عمارها 
 تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک / دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها 
 پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین / گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها 
 کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل / کنده-اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها 
 داغ تو در سینه-ی ما هست چون خاک تواییم / لاله کی روییده در آغوش شوره زارها 
 گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند / شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها 
 وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار / رو به تو آرند وقت خستگی کرارها 
 ای که با خون دلت پرورده- ای اسلام را / چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها 
 سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید / کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها 
 با عیادت از کسی که بارها آزرده-ات / روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها 
 خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال / بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها 
 رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست / جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها 
 تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق / رم نمودند عده-ای وُ پاره شد افسارها 
 آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست / ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها 

«محسن عرب خالقی»

 

 ***
 

 خادمت پشت در قصر خبر می خواهد / از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد 
 کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت: / لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟ 
 تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین / رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد 
 ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی / زهر از جان تو انگار جگر می خواهد 
 دل تو سوخته از درد به خود می پیچی / لب خشکیده تو دیده تر می خواهد 
 خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد / پدر از نفس افتاده پسر می خواهد 
 لحظه رفتن خود در نظرت می آمد / روضه مرد غریبی که نفر می خواهد 
 یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم / یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد 

 «محمد امین سبکبار»

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.