بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

شما چه کاره-اید!؟


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

     شما چه کاره-اید!؟ 


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم ... سال ها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، کنار بانک دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است... آن زمان تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کردند؛ جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده... او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت : این ها صلواتی است!!!

 گفتم : یعنی چه؟ گفت : برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است). باورم نشد، ولی چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم… گفتم : مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟ با کمال سادگی گفت : ۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم ... مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم، دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است؛ که یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد، در صورتی که من تاکنون به جرأت می توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم!!! احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم. آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت : برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد..! من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم… به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟ گفت : خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم؛ گفت : آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر... نمی دانید چقدر ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. دگرگون شده بودم، ما کجا این ها کجا؟! از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ "شب های جمعه مریض صلواتی می پذیریم"... دوستان و آشنایان طعنه ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود : با خدا معامله کن خدا پولت را چند برابر می کند و خودت نمی فهمی! راستى یک سوال : شغل شما چیست؟

 

   ارسالی خانم شهبازی 

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: معامله با خدا، صلواتی، کردار نیک،
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.