بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

مهر ِ مـــادر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  مهر ِ مـــادر ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  ادیسون یکروز که از  مدرسه به خانه بازگشت ، یاد داشتی به مادرش داد . گفت: این را معلم داده. گفته تنها مادرت بخواند. مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند : «فرزند شما یک نابغه است واین مکتب برای او کوچک است ، آموزش او را خود بر عهده بگیرید.
سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن شده بود در کنج خانه، خاطراتش را مرور می کرد، ورقی را در میان شکاف دیوار یافت ، آنرا در آورد وُ خواند. نوشته بود: «کودک شما کور ذهن است. از فردا او را به مکتب راه نمیدهیم». ادیسون ساعت ها گریست وَ در خاطراتش نوشت: «ادیسون کودک کور ذهنی بود که توسط یک مادر مهربان به نابغه قرن تبدیل شد».

 

 ویرایش وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.