بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

نه از بهر آن می‌ستانم خراج

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

    نه از بهر آن می‌ستانم خراج
 

http://s9.picofile.com/file/8273262234/M8HYE_HAM3SHE_TESHNEHAM_1.Jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8273262926/XASARAD_DONYAA_SA_ADY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8273263176/ESHQ_SAFARE_SA_ADY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8273263426/P8EEZ_M3RESAD_KE_MARAA_MOBTALAA_KONAD_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8273263842/EM8M_VA_MARASHYE_NAJAFY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8273264218/KUROSHE_KAB3R_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8273265142/KUROSHE_KAB3R_MAQBAREH_1.jpg

 

 


 شنیدم که فرماندهی دادگر / قبا داشتی هر دو روی آستر 

 یکی گفتش ای خسرو نیکروز / ز دیبای چینی قبایی بدوز

 بگفت این قـَــدَر سَتر وُ آسایش است / وَز این بگذری زیب وُ آرایش است 

 نه از بهر آن می‌ستانم خراج / که زینت کنم بر خود و تخت و تاج 

 چو همچون زنان حـَــلـٌــه دَر تن کنم / بمردی کجا دفع دشمن کنم؟ 

مرا هم ز صد گونه آز وُ هواست / ولیکن خزینه نه تنها مراست 

 خَزاین پر از بهر لشکر بود / نه از بهر آذین وُ زیور بود 

 سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه / ندارد حدود ولایت نگاه 

 چو دشمن خَر روستایی برد / مَلِک باج وُ ده یک چرا می‌خورد؟ 

 مخالف خرش برد وُ سلطان خراج / چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟ 

 مروت نباشد بر افتاده زور / بَرَد مرغ ِ ‌دون دانه از پیش مور 

 رعیت درخت است اگر پروری / به کام دل دوستان برخوری 

 به بی‌رحمی از بیخ و بارش مَکن / که نادان کند حیف بر خویشتن 

 کسان برخورند از جوانی وُ بخت / که با زیردستان نگیرند سخت 

 اگر زیردستی درآید ز پای / حذر کن ز نالیدنش بر خدای 

 چو شاید گرفتن بنرمی دیار / به پیکار خون از مشامی میار 

 به مردی که مُلک سراسر زمین / نیرزد که خونی چکد بر زمین 

 شنیدم که جمشید فرخ سرشت / به سرچشمه‌ای بر به سنگی نبشت 

 بر این چشمه چون ما بسی دم زدند / برفتند چون چشم بر هم زدند 

 گرفتیم عالم به مردی وُ زور / ولیکن نبردیم با خود به گور 

 چو بر دشمنی باشَدَت دسترس / مرنجانش کو را همین غصه بس 

 عدو زنده سرگشته پیرامنت / به از خون او کشته در گردنت 
 

 «شیخ اجل سعدی شیرازی»

 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.