بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

مـــگـــه مَـــرض داری؟! ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  مـــگـــه مَـــرض داری؟! ... 

 

http://s6.picofile.com/file/8250984442/DORUQGU3YE_SY8SATMAD8R8N_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8250984868/DORUQGU3YE_X8NEV8DEH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8250985276/DORUQGUEE_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8250985592/DORUQGU3YE_SYMAA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8250985876/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8250986084/DORUQGU3YE_SY8SATMAD8R8N_2.jpg

 

 

 

 

 عمو حیدر بیک میگفت : «این بشر دوپا، وقتی کار خطایی رو شروع میکنه، دیگه کم کم براش عادت میشه ؛ کار بجایی میرسه که خودشم نمیخواد عیب وُ ایرادشو قبول کنه یا ازین کارش دست وَرداره».

 _ یعنی میشه مصداق ِ ضرب المثل ِ «توبه-ی گرگ مَرگه».

 _ بدتر از اووون! ... آخه گرگ که عقل وُ شعور نداره ، با غریزه-ش زندگی میکنه، تا وقتی سیره، دنبال شیکار نمیره، ولی این بشر دوپایی که گفتم هر جا که پیش بیاد، کار خودشو میکنه.

 _ عمو حیدربیک، حالا چی شده که رفتی تو نخ ِ این جور آدما؟

 _ هیچ چی ی! ... ماجرای حبس افتادن ِ «هیبت تظاهری»ــیه ... تو که باید خوب بشناسیش ...

 _ آره عمو ، چند بار هم تو مجلس عقد وُ عروسی دیدمش. پارسال هم تو مجلس پونزده شعبون شما رو واسطه کردم بهش بگی که «اون برادر خدابیامرزت گردن همه-ی ما حق داره، بخاطر دفاع از ناموس-ش معلول شد وُ بعدشم شهید ... همه میدونن که اصل وُ فرع تراشکاری مال اون بوده وُ تو رو هم پیش خودش برد که کار یاد بگیری وُ سَر وُ سامونی پیدا کنی ، حالا طلب من حلالش ... ولی الان پونزده سال بعد از مرگش، هنوز زیر د ِین ِ آشنا وُ فامیله، این بدهیآشو از پول وُ سرمایه برادرش بده وُ روح-شو شاد کن». جواب شما صد تا دروغ بهم بافته بود وُ خلاصه منکر همه چیز شده بود.

 _ آره یادمه، میگفت هر کس مدرک داره بره شیکایت کنه ؛ اینا الکی کیسه دوختن، نه کبابی تو کاره، نه بوی کبآبی ... حآلآم بخاطر شهادت دروغ به نفع شریکش، حبس-ش کردن.

 _ مگه مرض داره؟!

 _ بدتر از اینآ ... عمو جان، آدمی که شرم از خدا نداره، هر کاری میکنه.

 _ یکروز تو مجلسی، بحثهای سیاسی ِ داغی میکرد. میگفت اینآ کارشون تمومه! «بقول اون پسر بچه-ی رفیقم ، مردم فقط منتظر یک جرقه-اند»! ... چند سال بعد همین آدم مثلا «حزب الهی دو آتیشه-ای شده بود» با هر انتقاد بجا وُ نابجایی، رَگآی گردنش بیرون میزد وُ یک مُشت حرفای تکراری وُ فله-ای تحویل میداد ؛ یک جوری هم از خدا وُ پیغمبر وُ شهید وُ رهبر مایه میذاشت که انگار یک عُمر تو دامن-شون بزرگ شده وَ شاگرد ارشد مکتب وُ منبَرشون بوده!

 _ دروغگو ، خیلی راحت رنگ عوض میکنه، عین «آفتاب پرست» ... یادمه سالآی ِ آخر جنگ وُ موشک بارون، نزدیک خونه-ی ما سه تا موشک انداخته بودن. یکی، دوتاش درست عمل نکرده بود وُ خورده بود به آپارتمانآی خالی از سَکنه، یکیش هم خورده بود به حموم عمومی ِ اون محله. اتفاقاً فرداش سَر وُ کله-ی «هیبت تظاهری» با کلی خبرآی از همه رنگ پیداش شد. همیشه هم برای هر خبری استناد میکرد به «رفقای اطلاعاتی وُ صمیمی»-ش ... میگفت وقتیکه موشک افتاده، بخاطر روز جمعه، حموم مردونه وُ زنونه جای سوزن انداختن نداشته، یک نفر هم جون ِ سالم به در نمی-بَرده، همه-شون تیکه، تیکه شده بودن. انقدر اوضاع بد بوده که نمیشده تشخیص داد که اون بَدنآ مال ِ کیه. از امام خمینی کسب تکلیف میکنن، ایشون هم فـَـتـوا میدن «همه-شونو همون جا دفن کنین»!!! ... چند نفر پرسیدن اینکه چند صد متری خونه-ی ماست، پس چطور ما باخبر نشدیم!؟ «فوراً قیافه-ی کاملا حق بجانبی گرفت وُ گفت: "چقدر شما ساده-این! اخبار امنیتی رو که تو بوق وُ کرنا نمیکنن! اینم که به من گفت، بـِــهـِـم اطمینان داره، رفیق قدیمیه، از بچه-های اطلاعات امنیت! خودش اونجا رو دیده بوده! شمآم به کسی بُروز ندین که خطریه"»! ... فردای اونروز باید میرفتم سَلمونی محله که فاصله-اش تا اون حموم بیشتر از دویست متر نیست. اوستای سلمونی که آشناست وُ شناخته شده، کل ِ اخبار فاجعه-ی حموم عمومی رو انکار کرد وُ گفت : «خانوم من یکی از اولین نفراتی بود که برای کمک به حموم زنونه رفته بود، ولی الحمد لله اونجا کسی صدمه ندیده بود، حموم مردونه هم بخاطر آوار وُ خرابی، فقط یکی شهید شده بود، دو، سه نفری هم از پا، بد جوری صدمه دیده بودن. منم که زود برای کمک رفته بودم، نه بیشتر از این دیدم، نه شنیدم»!؟ ...


 نوشته : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: دروغ، شایعه، عادت، خودپسندی، خود شیفتگی، توبه گرگ، دزدی،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.