بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

شیخ سورچران ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8240648800/TAMA_2.jpg

http://s7.picofile.com/file/8240649042/TAMA_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8240649176/TAMA_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8240649318/TAMA_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8240649468/TAMA_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8240649650/TAMA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8240649884/TAMA_7.jpg

 

 

  شیخ سورچران ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 


  این مطلب را جایی خواندم دیدم بی مناسبت با احوال روزگارمان نیست، به خواندنش می ارزد.یکی از مشایخ صوفیه که بعدا معلوم شد جزو مشایخ دروغین و ریاکار بوده سر نماز داد زد «چخه». در صف جماعت ولوله افتاد که بزرگ ما چه دید و چه شد که چنین گفت؟ گفت سر نماز حالتی دست داد که حجاب‌های دنیوی از برابر چشمم کنار رفتند و دیدم سگی اطراف حرم پرسه می‌زند و نزدیک است داخل شود؛ گفتم چخه، او هم دور شد. مریدان پیشانی بر خاک ساییدند و گریبان چاک دادند و شیخ‌شان را به عرش اعلابردند. زن یکی از مریدان که اهل معرفت بود گفت چنین مرادی را سزاوار است تعظیم و تکریم کنیم و از بهرش کمر خدمت دربندیم. شیخ و صوفیان را وعده گرفت به شام. پلو مرغ مبسوطی درست کرد و برای همه پلو ریخت روش هم رانی، سینه‌ای چیزی گذاشت. برای شیخ اما اول مرغ را گذاشت بعد رویش پلو ریخت. شیخ دید روی دوری همه مرغ است الا دوری خودش. از یک طرف روش نمی‌شد اعتراض کند از طرف دیگر دلش نمی‌آمد از لنگ و رانی که صوفیان به دندان می‌کشند بگذرد.صوفیان را هم سعدی و هم مولوی مفصل نوشته‌اند که سیرمانی نداشتند و در ولیمه‌ها تا اذا بلغت الحلقوم می‌خوردند و تا خود را خفه نمی‌کردند، مغزشان فرمان سیری نمی‌داد. البته حساب صوفیان صافی دل را از حقه‌بازان ریایی جداکنید. بالاخره شیخ طاقت نیاورد و زبان به اعتراض گشود و گفت مرغ من کو؟ مرید میزبان هم خجالت‌زده سر زنش داد زد که این چه وضع پذیرایی است؟ اصل شیخ است بقیه طفیلی‌اند آن وقت تو برای همه مرغ گذاشته‌ای برای شیخ نه؟ زن به میان سفره آمد و در حضور جمع دست در دوری شیخ کرد و لنگ مرغ را گرفت و بیرون آورد و گفت کور شود چشمی که از اینجا (مثلا خراسان) کعبه را می‌بیند اما زیر پلو مرغ را نمی‌بیند. یک ران مرغ ناقابل شد تقلب احوال و جوهر شیخ ریای کار را بر همه آشکار کرد.

 در خاطرات یکی از رجال پهلوی هم که اول انقلاب به زندان افتاده بود نظیراین داستان را خواندم. نوشته بود موقع بحث توی زندان همه می‌شدند تحلیلگر وتاریخدان و عارف و متمدن و... چنان حرف می‌زدند که گویی در آسمان باز شده واینها فرو افتاده‌اند. اما سر ناهار آقای دکتر با جناب سرهنگ سر یک نارنگی دعواشان می‌شد و یقه هم را می‌گرفتند و به هم ناسزا می‌گفتند. یکی از وزرای سابق نوشته بود که هم سلولی‌اش برای اینکه سهم میوه‌اش را با کسی شریک نشود با خودش می‌برد مستراح و در تنهایی نوش جان می‌کرد.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: شیخ ریا کار، اهل معرفت، شکم پرست، رجال شکمو، رجال پهلوی،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.