بسم الله الرحمن الرحیم
نخود هر آشی میشدم
طالقانی و بهشتی با هم بد بودند
بنیصدر خائن نبود، قدرتطلب بود
از زندان شاه آزاد شدم، توبهنامه ننوشتم
عضو مجاهدین خلق نبودم، رفیقشان بودم
فرودگاه پیام را دادند، عدهای خوردند و بردند
گوشت مخابرات را بردند، استخوانش را گذاشتند
وصله حمایت از «منافقین» به هاشمی نمیچسبد
مصباح از ١٥ خرداد ٤٢ خودش را از مبارزه کنار کشید
حرف آقای هاشمی در مورد آقای مصباح درست است
اعضای حزب جمهوری تنها از حزب خودشان دفاع میکردند
هاشمی را روی صندلی آتش سوزاندند اما نه اقرار کرد نه اعتراف
محمد غرضی را امروز جامعه ایرانی به کاندیدای ریاستجمهوری میشناسد که
ساده و بیپیرایه حرف میزد و گاهی همین سادگیاش اسباب شوخیهای سیاسی
ایام انتخابات را فراهم میکرد. اما آیا او محدود به همین شناخت حاصل از
ایام تبلیغات انتخاباتی است؟ حتما اینگونه نیست.
برای غرضی که از دهه چهل
مبارزه را شروع کرده و از مریدان و نزدیکان امام و آیتالله منتظری بوده
تنها حرف زدن از تورم و وضعیت اقتصادی دولتها کافی نیست هر چند که در این
باره هم حرفهایی دارد که میتواند شنیدنی باشد
اما او معدنی از خاطرات است؛ خاطراتی که هر کدام میتواند قطعهای گم شده
از پازل تاریخ سیاسی پیش و پس از انقلاب را تکمیل کند.
از اسلحهای که فداییان اسلام به وسیله آن حسنعلی منصور را ترور کردند تا
غائله کردستان و دعوا با شهید چمران و از ارایه گزارشهای شنود بیت آیتالله
منتظری به ایشان تا متلک به وزیر اطلاعات در جلسه هیات دولت خاطره دارد.
غرضی را باید از نو شناخت و از رهگذر این شناخت به تکمیل نقاط کور و کمتر
دیده شده انقلاب پرداخت. مشروح گفتوگوی «اعتماد» با او که این روزها به
کاندیداتوری در انتخابات مجلس میاندیشد در ادامه میآید
چرا هیچوقت عضو حزب ملل یا هیاتهای موتلفه که پس از قیام ١٥ خرداد متولد
شدند، نشدید؟
من تربیت شده جریان اجتماعی هستم.
مشروطه را خیلی خوب میشناسم. خانوادهام در همه جریانهای مهم اجتماعی-
سیاسی آن روز حضور داشته و برای من هم تعریف کردهاند که چه اتفاقاتی رخ
داده است.
من فراز و فرود حزب توده را دیده بودم، همچنین جبهه ملی را دیدهام، همینطور
فعالیت حزب قوامالسلطنه هم خاطرم هست.
برای فردی مثل من که از کنشگران اجتماعی است حضور در احزاب خیلی جذاب نبود.
به همین خاطر نه عضو موتلفه و حزب ملل شدم و نه مجاهدین خلق.
هیچوقت هم تمایل پیدا نکردید که عضو شوید؟ به هر حال بعد از سال ٤١ بازار
این احزاب داغ شده بود؟
از همان زمان دعوای من با محمد حنیفنژاد سر همین بود. امثال او میخواستند
یک تمرکز دموکراتیک درست کنند و من جزو مخالفان این تز بودم.
من میگفتم که شما موفق به انجام این کار نمیشوید، اما به هر حال با هم
رفیق بودیم و کار میکردیم.
قبل از سالهای ٤١ و ٤٢ مشخصترین فعالیت سیاسیتان چه بود؟ بعد از کودتای
٢٨ مرداد و اتفاقات آن زمان چه میکردید؟
من در جریان ٣٠ تیر١٣٣١ حضور داشتم که البته این اتفاق در اصفهان ٢٩ تیر
اتفاق افتاد.
به افق اصفهان یک روز جلوتر بود؟
همیشه اصفهان یک روز جلوتر از بقیه ایران و به خصوص تهران است. انقلاب ٢١
بهمن در اصفهان به پیروزی رسید و در تهران ٢٢ بهمن. من نخود همه آشها شدهام.
٢٨ مرداد ٣٢ بودهام. همینطور نهضت مقاومت ملی، جبهه ملی اول و جبهه ملی
دوم بودهام. خلاصه آنکه همه جا سر زدهام.
در بین این سر زدنها عضو کدام یک از این تشکیلاتها شدید؟
هیچ کدام.
شما با عضو تشکیلات شدن مساله داشتید؟ یا هیچ کدام از تشکلهای موجود را
نمیپسندیدید؟
اساسا تشکل توانایی ماندگاری ندارد. از دوران مشروطه و اتفاقات آن دوره این
برای من مسجل شده بود.
جریان اجتماعی ایران همیشه نسبت به جریانهای سیاسی قویتر و جلوتربوده.
همیشه عقبه اجتماعی اجتماعات خیلی محکم و به عکس عقبه اجتماعی احزاب و گروهها
خیلی ضعیف بوده است.
وقتی مردم وارد صحنه میشوند همهچیز ایجاد میشود اما وقتی سیاسیون و گروههای
سیاسی در کاری حضور پیدا میکنند همهچیز از بین میرود.
اینها تجربیاتی است که از مطالعه دوران جنگهای ایران و روس پیدا کردهام.
از طرف دیگر اصفهان در طول هزار سال تاریخ ایران مرکز بسیار مقتدری بوده
است.
ما نسل به نسل و سینه به سینه در اصفهان گفتمان مسائل دیگر را در سینههایمان
و حافظههایمان داریم. در محله احمدآباد اصفهان مزار دو بزرگ قرار دارد؛
سلطان جلالالدین خوارزمشاهی و دیگری خواجه نظام الملک.
ما در تاریخ خواندهایم که چطور ملکشاه به اصفهان آمده و خواجه نظامالملک
را کشته یا اینکه چگونه صفویه و افاغنه روی کار آمدند. من و امثال من تربیت
شده دورهای از ایران هستیم که جریان اجتماعی تفوق بسیار خوبی داشته است.
به هر حال این جریانهای اجتماعی بُروز و ظهوری در
تشکلهای سیاسی که در آن مقطع کار میکردند پیدا میکرد. این تشکلهای
سیاسی هیچ زمانی برای شما جذابیت نداشتند؟
بهترین و قویترین این تشکلهای سیاسی حزب توده بود. حزب توده در اصفهان به
دلیل اینکه حزبی کارگری بود، بسیار قدرتمند بود. منزل رییس حزب توده در
محله زندگی من یعنی محله شیخ یوسف بود. نام او تقی فداکار بود.
وضع حزب توده، جریان انحلال مجلس، جریان ٣٠ تیر و ٢٨ مرداد مرا به اندازه
کافی آگاه کرده بود که بدانم حزب و گروه توانایی نگهداری خودش را ندارد.
در آن مقطع خیلی جوان بودید و خیلی سخت است که یک جوان به این تحلیل رسیده
باشد که نگاهی اجتماعی به پدیدههای سیاسی داشته باشد. حتما باید یک الگوی
سیاسی در دوران جوانی داشته باشید.
من در ماجرای ١٥ خرداد ٤٢ نزد آقای خادمی در اصفهان رفتم. او شک داشت که به
میدان بیاید. وقتی به میدان آمد مردم به خیابانها ریختند. این حضور مردمی
عظمتی پیدا کرد. مرحوم خادمی به من گفت؛ غرضی فکر نمیکردم مردم اینگونه
از ما استقبال کنند.
من هم به ایشان عرض کردم؛ شما تهران نبودید که بدانید چه شرایطی وجود دارد.
آقای خادمی را روز ٢١ بهمن سوار جیپ کردند و روی سیوسه پل بردند.
فرماندار فرار کرد. خلقالله میگفتند که ما نمیدانستیم که اصفهان اینقدر
جمعیت دارد. وقتی سرلشکر ناجی فهمید که چنین جمعیتی به خیابان ریخته از شهر
فرار کرد. ما در اصفهان شش شهید دادیم و انقلاب پیروز شد.
در کل فرآیند انقلاب یا در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب؟
نه. روزهای دهه فجر در بهمن ماه.
در حد فاصل ١٢ تا ٢٢ بهمن شش شهید دادید؟
بله.
روایتی را برای شما تعریف میکنم.
زمان جنگ من به اصفهان زنگ زدم و گفتم ٥٠ نفر لازم داریم تا بروند روی مین.
فکر میکنید چند نفر آمدند؟ ٥٠٠ نفر آمدند ٥٠ نفر شهید شدند تا راه باز شود.
وقتی به یک جریان اجتماعی نگاه میکنیم باید بدانیم که آن جریان اجتماعی
خصوصیتهای خودش را دارد. الان داعش و طالبان و دیگر گروههای تروریستی همه
جا هستند اما در کشور ما نیستند.
دلیل آن این است که از این ملت نمیتوانند سربازگیری کنند. چرا منافقین از
بین رفتند؟ آنها خیلی محکم بودند و ستاد و پول و حمایت خارجی داشتند.
دلیل نابودی آنها این بود که مردم دیگر به آنها سرباز ندادند. مردم میفهمیدند
که آنها طالب قدرت هستند پسشان زدند.
بیست تا سی هزار نفر را جمع کردند و به عراق بردند، روزی صدهزار بشکه نفت
هم از صدام میگرفتند. اما جریان مرصاد که پیش آمد تمام شدند چراکه پشتوانه
مردمی نداشتند.
آقای غرضی، تمایل داریم بیشتر در مورد فعالیتهای خودتان گفتوگو کنیم.
من باید با شواهد برای شما توضیح دهم.
وقتی میگویید چرا عضو حزب نشدید باید بگویم که بیشتر با جریانهای اجتماعی
کار کردهام و ذهنم بیشتر دنبال رصد جنبشهای اجتماعی است.
اما عضو سازمان مجاهدین خلق که شدید.
نه من فقط رفیق سازمان بودم.
من با محمد حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیعزادگان و مهندس لطفالله میثمی
و آقای ربانی هم سن و سال هستم و در جریان سالهای ٢٩ تا ٤٢ خیلی با هم
نزدیک شدیم. البته آنها از قبل وارد جبهه ملی شده بودند.
نهضت آزادی هم از دل جبهه ملی متولد شد و بعد از ١٥ خرداد آنها شروع به کار
مبارزات سیاسی و نظامی کردند که در این اتفاقات ما در کنار آنها بودیم.
شما چه تیپ آدمی بودید؟
هیچ کدام. دعوای من با اینها این بود که میگفتم آن کسی که توانسته است ١٥
خرداد را به وجود بیاورد در تاریخ بی نظیر است و هیچ کس نتوانسته چنین کاری
کند. شما میخواهید چه کار کنید؟ به این روشها میخواهید حرکت کنید.
محمد حنیفنژاد تعبیر سنگینی داشت و البته سن ٢٥ سالگی او بود.
او میگفت این امریکاییها نمیتوانند عکسبرداری کنند و ببینند در مغز
خمینی چیست. من میگفتم که درست است و آنها میتوانند اما بیا و ببین ١٥
خرداد چه اتفاقی افتاد.
باور کنید وقتی در ١٥ خرداد در سبزه میدان من جنازه جمع میکردم و مقاومت
عظیم مردم را در مقابل رژیم دیدم
مطمئن شدم که این رژیم سرنگون میشود. از بس که قدرت اجتماعی در مقابل قدرت
نظامی و سیاسی قوی بود.
مردم را میکشتند اما هیچکسی عقبنشینی نمیکرد. بنابراین از نظر من دعوا
سر این است که یک جریان اجتماعی قوی باید با حکومت بجنگد یا یک جریان سیاسی
تعریف شده.
این دعوایی بود که در سازمان مجاهدین داشتید؟
من عضو سازمان نبودم. من بیرون از سازمان اینها را مشاهده میکردم و با
اینها فقط رفیق بودم. به خاطر همین رفاقت هم دستگیر شدم. ارتباطات من خیلی
گسترده بود، با قم و آقای منتظری و مرحوم بهشتی ارتباط داشتم.
همکاری شما با سازمان چقدر بود؟
از وقتی که سازمان تشکیل شد.
در ماجرای تغییر ایدئولوژی سازمان شما کجا بودید؟
فراری بودم. از زندان که بیرون آمدم، فراری شدم.
چند بار دستگیر شدید؟
یک بار.
چه سالی؟
سال ٥٠ وقتی سازمان لو رفت، من به خانه بهرام بازرگانی رفتم و دستگیر شدم.
محکومیتم شش ماه بود. بعد از آزادی فراری شدم.
سازمان تا سال ٥٠ و ٥١ تا وقتی که رضا رضایی بود قوتی داشت. وقتی رضا رضایی
شهید شد، تقی شهرام بالا آمد. وقتی تغییر ایدئولوژی شد ما جزو محکومین به
اعدام بودیم.
بنابراین به هیچوجه عنوان عضویت سازمان مجاهدین به شما نمیچسبد؟
نه.
با اینکه از ابتدا به ساکن درسازمان حضور داشتید؟
از قبل شروع سازمان نیز بودم. من به عنوان یک سرباز کشور نخود همه آشی شدم.
با مسعود رجوی در زندان و جلسات جروبحث داشتید؟
مسعود رجوی تحصیلات حقوقی خوبی داشت. مکتوبات خوبی مینوشت. سال ٤٦ وارد
سازمان شد و مورد احترام بود. وقتی رهبران سازمان اعدام شدند رجوی شأنی
پیدا کرد.
یعنی هد و راس اصلی سازمان
را زدند و یک سری تصفیههای درون سازمانی هم اتفاق افتاد و لایههای پایینتر
در راس کار رهبری سازمان قرار گرفت؟
نه در زندان این اتفاق افتاد. بیرون از زندان نبود. مسعود رجوی هم مثل ناصر
صادق و علی باکری و دیگران جزو همین چیزها بود. وقتی اعدام او به حبس ابد
تبدیل شد کمکم این حرفها شروع شد که او با آنها ارتباط دارد.
مسعود رجوی چطور وارد سازمان شده بود؟
سازمان با سه، چهار نفر تشکیل شد اما پس از مدت کوتاهی اعضا به این حلقه
فشار آوردند که کار باید توسعه پیدا کند. همین بود که این ٣، ٤ نفر شدند
سیزده، چهارده نفر. مسعود رجوی در بین این ١٣ نفر است.
آقای هاشمی چطور؟
هاشمی هم سال ٤٨ مطلع نبود.
تا سال ٦٨آقای هاشمی اصلا از سازمان خبری نداشت؟
هیچ خبری نداشت. بعد از سال٥٠ که سیل امکانات مثل پول و اسلحه شروع شد او
هم فهمید سازمان فعالیت دارد.
سازمان سلاح از کجا تهیه میکرد؟
از همه جا.
شما در همین سفرها برای سازمان سلاح از عراق وارد ایران نکردید؟
من مبدع این فکر بودم اما مرجع آن نبودم.
قایل به مبارزه مسلحانه بودید؟
نه.
پس چرا مبدع ورود سلاح به ایران بودید؟
حرف من این بوده است که جریان اجتماعی بر جریان سیاسی قالب میشود. هر چه
جلو میآییم جریان سیاسی عقب مینشیند و جریان اجتماعی شما را رها میکند.این
همان حرفی است که سال ٥٤ امام به تراب حق شناس گفتند. او میگفت شما صد
نفرید که کشته میشوید و فایده ندارد.
سازمان در دهه ٤٠ دچار گرفتاریهای فلسفی شد
که یک طرف اسلام و طرف دیگر مارکسیسم بود.به
همین دلیل نام آن را
گذاشتند مارکسیسم اسلامی.
من شخصا نه مارکسیست را قبول دارم و نه جریان سانترالیزم دموکراتی را.
یکی از مشکلاتی که میان آیتالله هاشمی و آیتالله مصباح وجود دارد سر همین
مسائل است. آقای هاشمی مدعیاند که در دهه ٤٠ آقای مصباح حاضر نبود از
مبارزات حمایت کند.
این ایراد مربوط به ١٥ خرداد و جریان امام است.
آیتالله مصباح همواره در جواب هاشمیرفسنجانی گفته است که شما از سازمان
مجاهدین حمایت کردهاید.
آقای هاشمی هم پاسخ میدهد که آن زمان هنوز سازمان بود و منافق نبودند. به
نظر میرسد که در دهه ٤٠ آقای هاشمی در جریان فعالیتهای سازمان بوده است.حرف
آقای هاشمی در مورد آقای مصباح درست است. حرف آقای مصباح مربوط به بعد از
سال ٥٠ است.
بعد از سال ٥٠ وقتی که جریانات اجتماعی -سیاسی قوت گرفت آقای هاشمی
از مجاهدین حمایت کرد البته فقط آقای هاشمی نبود که از سازمان حمایت کرد
همه حمایت کردند.اینکه
آقای مصباح میگوید تو میخواستی از منافقین حمایت کنی تنها یک وصله لم
یتچسبک به آقای هاشمی است.
شما یک چهره انقلابی هستید، نام آیتالله مصباحیزدی را از چه زمانی شنیدید؟
آقای مصباح جزو کسانی است که در حوزه نامآور بود و تا ١٥ خرداد نیز با
انقلاب همراه بوده اما وقتی ماجرای ١٥ خرداد پیش میآید و خونریزی میشود
ایشان کنار میرود و روش را تایید نمیکند.
روش امام را؟
روش مبارزه کشته شدن و کشتار را تایید نمیکند. از ٤٢ به بعد دیگر وارد
معرکه نمیشود و هیچ کاغذی را امضا نمیکند.
ما به آقای میلانی خیلی نزدیک بودیم. وقتی انجمن اسلامی اروپا و امریکا
تشکیل شد آقای میلانی مقاله بسیار زیبایی را نوشت که من تعداد زیادی از آن
را رفتم و توزیع کردم. در
جریان منصور شهید مهدی عراقی برایم تعریف کرد که ما برای ترور منصوررفتیم
از امام حکم بگیریم که ایشان حکم نداد و ماهم رفتیم از آیتالله میلانی حکم
ترور منصور را گرفتیم.
این موضوع را حاج هاشم امانی هم تعریف کرده. پس سهم آقای هاشمی در ترور
منصور چه بود؟ این سلاحی که میگویند از مرحوم تولیت گرفت صحت دارد؟
من این را نمیدانم اما آقای هاشمی در آن جریان سهم پیدا کرد و آقای مطهری
و آقای بهشتی سهم پیدا نکردند.
زیر پوست اینکه میگویید سهم پیدا کرد چیست؟
بالاخره آقای هاشمی دستگیر میشود و او را در صندلی آتش مینشانند که دلیل
آن هم معلوم نیست. هاشمی
میسوزد، وقتی میسوزد یک ابزار تبلیغی خیلی خوبی برایش میشود. همه جا میگفتند
آقای هاشمی را سوزاندند اما اوبه چیزی اقرار و اعتراف نکرد.
برخورد اول شما با آقای هاشمی چه سالی بود؟
سال ٤٢ بعد از ١٥ خرداد که آقای طالقانی آزاد شد. آقای طالقانی، آقای هاشمیرفسنجانی
را به سخنرانی در مسجد هدایت دعوت کرد. اولین باری که ما آقای هاشمی را
دیدیم در مسجد هدایت بود که پای منبر او به همراه آقای طالقانی نشستم.
جایی به نقل از شما خواندم که وقتی امام در پاریس بودند کار مترجم را برایشان
انجام میدادید.
البته یک بار دیگر هم در سال ٤٩ به فرانسه رفت اما در سال ٥٧ من مترجم امام
بودم.
شما که اینقدر علاقهمند به سیر تحولات اجتماعی هستید چرا مهندسی خواندید؟
آدم باید نانش برای خودش باشد تا بتواند کار اجتماعی هم بکند. همه ما بچههایی
که دنبال مهندسی رفتیم برای این بود که نانمان را بتوانیم درآوریم.
با سید علی اندرزگو چگونه آشنا شدید؟
سالهای ٤٥ یا ٤٦ با او آشنا شدم.
کجا با او آشنا شدید؟
سید علی معمم میشد و به مدارس حوزه علمیه میآمد و
رفت و آمد میکرد.
شما در آن مقطع طلبه بودید؟
نه. مهندس بودم.
مهندسی که بعدا عبا و عمامه هم گذاشتید؟ چه زمانی این کار را کردید؟
وقتی به پاریس رفتیم و میخواستیم اعتصاب غذا کنیم. من و محمد منتظری و علی
جنتی و آلادپوش و چند نفر دیگر رفتیم و تعدادی از ما عمامه هم گذاشتیم.
درس حوزوی که نخوانده بودید پس چرا عمامه گذاشتید؟
من درس حوزوی بلد بودم. میخواستیم در ماجرای اعتصاب غذا در پاریس جلب
توجه کنیم. شکل کار اینطور بود و در فرانسه داد و قال میکردیم.
احمد سلامتی همشهری من است. در ماجرای اعتصاب غذا کنار من نشست و
گفت من تو را از صدا شناختم. گفتم حرف نزن و چیزی نگو.
چقدر نجف ماندید؟
از ٥٤ تا ٥٧ بین سوریه، مصر و لبنان جابهجا میشدم.
چه شد که عضو سازمان فتح شدید؟ کار چریکی و مسلحانه و آموزش فتح را چگونه
یاد گرفتید؟
اینها دیگر روال طبیعی بود. تعداد زیادی ما را در آنجا میشناختند.
چه کسی در سازمان فتح به شما آموزش چریکی میداد؟
در کمپ فتح همه در حال جنگ و یادگیری مسائل نظامی بودند. وقتی رفتم آنجا
اسلحه دستم دادند و به تدریج کار با سلاح را یاد گرفتم.
جلا الدین فارسی را آنجا دیدید؟
جلال را از سال ٤٠ میشناختم. او هم آنجا بود. مرا به خانهاش دعوت کرد.
اما او جزو طرفداران یاسر عرفات بود.
مصطفی چمران و برخی دیگر اما طرفدار عرفات نبودند و بیشتر به سمت آقا موسی
صدر بودند. خلاصه آنکه کمپ فتح یک معجون شلوغی بود که آدمهای زیادی به
آنجا رفت و آمد میکردند.
در سمتهای اجرایی چه کسانی را دیدید؟ صادق طباطبایی رفت و آمد داشت؟
همه اینها به نجف میآمدند. بنیصدر و آقای یزدی و صادق قطبزاده به نجف
رفت و آمد داشتند. یک جمله به شما بگویم. من تنها تحصیلکردهای هستم که در
بیت امام تثبیت شدم.
یعنی هر که بود آمد و رفت؟
بله.
از بچههای چپ خط امامی با کسی ارتباط داشتید؟ مثل بهزاد نبوی؟
بهزاد وقتی من به دانشکده فنی رفتم او در دانشکده پلی تکنیک درس میخواند.
بهزاد نبوی جزو همین گروهها بود و شعاعی هم که شهید شد، بهزاد نبوی به
زندان افتاد.
از سازمان فتح چرا بیرون آمدید؟
ما سازمان فتح را به عنوان یک پدیده انقلابی میشناختیم اما کمکم احساس
کردم که یک پدیده سیاسی است.
گفتید بر خلاف جلالالدین فارسی طرفدار امام موسی صدر بودید نه یاسر عرفات؟
ما بیشتر با ابوجهاد کار میکردیم و حشر و نشر داشتیم نه با عرفات.
جلالالدین فارسی تلاش نمیکرد تا بروید سمت عرفات؟
چرا خیلی تلاش کرد.
امام موسی صدر را از کجا میشناختید؟
رفیق بودیم. صدریها همه اصفهانی هستند.
امام موسی صدر با بازاریهای اصفهان رفت و آمد داشت. من با برادر او به نام
رضا رفیق بودم. آنها در بازاریهای اصفهان نفوذ داشتند و ما آنها را میشناختیم.
ماجرای ناپدید شدن امام موسی صدر برای شما جالب نبود؟
اینکه ناپدید شدن موسی صدر زیر سر قذافی است، درست است.
با علی جنتی چرا به لیبی رفتید ؟
ما انقلابی بودیم و به انقلابیون سر میزدیم.
در لیبی ما چه انقلابیونی داشتیم؟
شما دوره قذافی را به خاطر ندارید.
قذافی وقتی سال ١٩٦٩ کودتا کرد و به عنوان یک فرد مسلمان، متعهد، متدین و
کارآمدی در جوامع اسلامی شناخته شد. وقتی در ترکیه بودم ترکها به او میگفتند؛
چوخ گزل مسلمان.
دیداری که با قذافی داشتید را تعریف میکنید؟ چرا با علی جنتی رفتید؟
من و محمد منتظری و علی جنتی یک گروه بودیم.
گروهی که همهجا میرفتیم. محمد منتظری نتوانست بیاید که من و علی جنتی
رفتیم.
انقلاب ایران یک پدیده جهانی بود. اتفاقی که در ١٥ خرداد افتاد راه ما را
به همه جا باز کرد. وقتی جریانات ایران را با مصر یا سوریه یا ترکیه
مقایسه میکنید، عظمت ١٥ خرداد برایتان احراز میشود. همین بود که قذافی
هم طرفدار انقلاب ایران بود و انقلابیون را دوست داشت.
رفتید تا با او بر سر چه چیزی مذاکره کنید؟
حرفهایی که به ابوجهاد و یاسر عرفات میزدیم به آنها نیز میزدیم. میگفتیم
ما انقلابی هستیم و میخواهیم شاه را سرنگون کنیم. شما نظرتان چیست؟
ابزار و امکانات و تجهیزات میخواستی ؟
حرفی که بین ما و قذافی رد و بدل شد، این بود که انقلاب ایران برخاسته از
مردم است و اینکه شاه وابسته به مردم نیست.
آنها نیز قبول داشتند. قذافی میگفت شما این وسط چهکاره هستید؟ما هم میگفتیم
که جزو مردم هستیم، تاییدیه هم داشتیم. یک صبح تا ظهر با قذافی صحبت کردیم.
به اعتبار سازمان فتح از او وقت ملاقات گرفته بودید؟
بله، فتح معرفیمان کرده بود.
خروجی آن قرار بود چه باشد؟ شما فردی هستید که برای هدف کاری را انجام میدهید.
نزد قذافی رفتید که چه بشود؟
ذهنیت این بود که اگر قرار باشد اتفاقی رخ دهد باید دوستانی در سطح جهان
داشته باشیم. رابطه ما با الجزایریها تا قبل از ١٩٧٥ خیلی خوب بود.مثلا
به عنوان نمونه امام مرا نزد حافظ اسد فرستاد که اگر هواپیما در تهران
ننشست، هواپیما بتواند در سوریه بنشیند.
نقطه نظرات قذافی چه بود؟
چون او در آفریقا معروف بود و تعداد زیادی از کشورها را تحت تاثیر خود
قرار داده بود دلش میخواست در ایران نیز دستی داشته باشد.
بعد از انقلاب هم او را دیدید؟
یک بار که وزیر نفت بودم او را دیدم. مساله ما آن زمان اوپک بود.
من رفته بودم که او را با جریان اوپک همراه کنم تا میزان تولید را پایین
بیاوریم و قیمت نفت را بالا ببریم. او یادش نبود.
بعد از خروج از سازمان فتح کجا رفتید؟
بعد از آن بیشتر در نجف و کربلا بودم. دو سفر به پاریس رفتم. یکی برای
اعتصاب غذا بود و یکی هم برای امام.
ماجرای اعتصاب غذای پاریس را تعریف نکردید. ماجرا چه بود که هزار نفر را با
خود بردید؟
سر زندانیان سیاسی بود. میخواستیم یک موج رسانهای جهانی راه بیندازیم تا
همه بفهمند زندانیان سیاسی در ایران وضعیت بدی دارند.
با محمد منتظری و علی جنتی تصمیم گرفتیم که به پاریس برویم و اعتصاب غذا
کنیم. با تعداد دیگری از طلاب هم مشورت کردیم. با مرحوم فردوسیپور و آقای
دعایی هم قرار گذاشتیم که اینها هم تایید کردند.
چه سالی؟
٥٦.
واقعا هزار نفر را برای اعتصاب غذا به فرانسه بردید؟
بله.
از ایران؟
نه. از کل خاورمیانه.
با هزینه خودشان میآمدند؟
من از ایران که رفتم ١٠ هزار تومان در جیبم بود. وقتی برگشتم میلیونها
تومان پول با خودم آوردم.
چطور؟ همه آنجا خرج میکنند شما پول به دست آوردید؟
ساده است برایتان میگویم. حجاج به مکه میآمدند اما به آنها ویزا نمیدادند.
دستگاه ما چهار هزار تومان میگرفت و ویزا میداد.
چگونه از سعودی ویزا میگرفتید؟
سفارت سعودی در سوریه بود که ما هم در آنجا برای خودمان امکاناتی درست کرده
بودیم.
پس ویزا جعل میکردید؟
عربستان و مکه مال مسلمانها است. بیخود میکردند میگفتند ما به عنوان
دولت سعودی باید مجوز بدهیم. همین بود که خودمان ویزا صادر میکردیم.
این پاسپورتها را از کجا تهیه کردید؟
زمانی که میخواستیم به پاریس برویم محمد منتظری یک رفیق کویتی خیلی خوبی
داشت. هزار بلیت دوسره از دمشق به پاریس با ایر کویت گیر آورد. شیعههای
کویت اعتبار زیاد داشتند و خرج میکردند.
در پاریس با چه کسانی ارتباط داشتید؟در بیت امام چه کسانی بیشتر رفت و آمد
داشتند؟
ما همان جا در اتاق امام خوابیده بودیم.
اندرونی بیت امام بودید؟
بله. خواهر دباغ داخل بیت بود و ما بیرونش بودیم.
غیر از شما چه کسانی آنقدر نزدیک بودند؟
صادق طباطبایی .
ابراهیم یزدی چطور؟
آنها با زحمت باید میآمدند و در خانه روبهرویی مینشستند تا وقت ملاقات
بگیرند اما من در خانه اینطرف بودم.
بنیصدر چطور؟
بنیصدر هم با اهن و تلپ میآمد. میآمد آنجا یک اظهارنظری میکرد و میرفت.
ما کسانی بودیم که آنجا خوابیده بودیم. خیلیها میآمدند و میرفتند.
انقلاب پیروز شد و امام برگشت. چرا شما با هواپیمای امام برنگشتید؟
من به سوریه نزد حافظ اسد رفتم که مذاکره کنم اگر اجازه ندادند هواپیمای
حامل امام در تهران فرود بیاید چه کار کنیم. من هشتم اسفند تهران آمدم.
با این سوابق و اینکه شما تنها کسی بودید که در بیت امام جای تثبیت شدهای
داشتید، چرا به معاونت استانداری کردستان منصوب شدید؟ مسوولیتهای مهمتری
مثل عضویت در شورای انقلاب پیشنهاد نشد؟
من اصلا آدم رسمی نیستم.
پیشنهاد شد و قبول نکردید؟
من رفتم بیت امام و در وزارت اطلاعات امروزی که مرکز اسناد ساواک بود رییس
بودم. تمام کشور نیز از من فرمانبرداری داشت.