بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

می-توان «راحت» خوابید ...


 
  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8199414718/X8BE_R8HAT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8199414834/X8BE_R8HAT_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8199415118/X8BE_R8HAT_3.jpg

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

پادشاه به نجارش گفت:فردا اعدامت می کنم. نجار آن شب نتوانست بخوابد. همسرش گفت:"مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار ."
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید. صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که: دریغا باورت کردم. بعد بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیرکنند. دو سرباز باتعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی!
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت، همسرش لبخندی زد و گفت: "مانند هر شب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند. "
 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.