بسم الله الرحمن الرحیم
(((
چناب ملانصرالدین ، ملای ساده ، صادق ، وُ صالح ... حضرتعالی سالهاست که
«کوتاه-ترین دیوار ، در حکایتهای ما شده-اید وَ هر خطا وُ جفای مضحکی را به
آن جناب نسبت میدهند , علتش را حتما مستحضرید وَ کاملا مطلعید که اگر به
دیگرانی که این "انگ"-ها وُ "بَرچسب-ها" را لایقند ، میزدند ، با چماق
عدالت دودمانشان را بر باد میدادند وَ هزار وُ یک مدعی وُ شاکی پیدا میشد ؛
والله مع الصابرین ، همچنان صبوری کرده وَ غلطهای مصلحتی ما را به
بزرگواریتان ببخشایید _
عـبـــد عـا صـی».
)))
ملانصرالدین از کدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ١٥ درهم خرید و ﻗﺮﺍﺭ
ﺷﺪ ﮐﻪ کدخدا ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ کدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدین ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: «چه
بداقبالی-ای ی ی! ... ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ»! ملاﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : «عیبی
نداره ، پس ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ».
جواب شنید که «ﻧﻤﻲﺷﻪ! ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ».
ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ».
کدخدا پرسید: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ»؟
ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ راه بندازم»!
کدخدام با تعجب پدسید : «مگه میشه!؟»
... ملانصرالدین جواب داد: «بَع
ع عـــله ﮐﻪ ﻣیشه. صداشو در نمیآرم که الاغه
مُرده-ست»!
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد کدخدا ، ملا رو ﺩﻳﺪ ﻭُ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩهه ﭼﻪ ﺧﺒﺮ»؟
جواب شنید که : «هیچ چ چــی! به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش وُ اعلام کردم فقط ٢ درهم
بدین وُ به قید ِ قرعه یک الاغ بَرنده بشین! ... پونصد نفر
شکدکت کردن. آخرشم 998 درهم سود بُردم». کدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ»؟
ملا ﮔﻔﺖ: «اصلآ وُ ابدآ! ... به جُز ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮنده
شده ﺑﻮﺩ. ﻣﻦ ﻫﻢ دو درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ
وُ اونم خوشحال از اینکه ضرری نکرده ، رفت دنبال کارش».
((( وَ این
چنین شد که همراه اول و ایرانسل ، جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه
انداختن!)))...
بازنویسی ، حاشیه وَ عکس : عـبـــد عـا صـی