بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…
بـیـگـنـــاهـــان ...

بـیـگـنـــاهـــان ...

«حسین پناهی» : و سکوت می‌کنی ، و فریاد زمانم را نمی‌شنوی. یکروز سکوت خواهم کرد. و تو آن روز برای اولـین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید!…

کافـر همه را به کیش ِ خود پندارد ...


 


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  کافـر همه را به کیش ِ خود پندارد ... 


  یک شغالی انقدر مکار وُ حیله-گر بود معروف به «تـــولـــه روبـــاه»! خیلیآ میگفتن «حتما مادرش یک روباه حقه-بآز وُ ولگرد بوده» ...

 یک شب گریزی زد به مرغدونی ِ شیخ معروف شهر ؛ مرغ رو به نیش گرفته وُ پا به فرار گذاشته بود که عیال شیخ اونو دید وُ آژیر کشید که «آآآی شغال! آآآی شغال!» ... شیخ با خونسردی ، همونطور که زیر کُرسی لَم داده بود با صدای بلند بهش گفت «غَمـِــت نباشه ، بی-زحمت اون قرآن رو بده به من»! شغال تا اینو شنید ، فورا مرغ رو ول کرد رو زمین وُ دو پای ِ دیگه-ام قرض گرفت وُ عین ِ تیر از چلـّــه-ی کمون، دور شد وُ رفت!؟.

 فردای ِ اون شب که این خبر به حیوونآی شکارچی رسید ، همه تو فهم این قضیه درمونده بودن ، حتی ، آقا روباهه ... روباه سراغ لونه-ی شغال رفت وُ پرسید «این کار ِ دیشب-ات چه معنی دآشت!؟ از چی ترسیدی؟». شغاله جواب داد «وقتی دیدم که شیخ با کمال خونسردی در جواب جیغ وُ دآد ِ زنش گفت "غَمـِــت نباشه ، بی-زحمت اون قرآن رو بده به من" ، در یک آن ، به ذهنم اومد که این بآبآ اهل قرآن وُ کتابه ، واعظ ِ شهره ، فقط کافیه که فردا بره بآلآ منبر وُ بگه ، برای من قطعی شده که شغآل ، "حیوون ِ حلال گوشتیه"! خوردنش اشکالی نداره »!!! ... روباهه فقط یک جُمله بهش گفت وُ رفت دنبال زندگیش : «راست گفتن که "کافر همه را به کیش ِ خود پندارد"»! ...
 

 بازنویسی کامل با حفظ اصل قصه : عـبـــد عـا صـی 


 « قصه از : عبید زاکانی »


  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.